[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
نمایش نسخه قابل چاپ
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
1080 hd کم حجم
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
تیزر قسمت 9
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
سلام...میشه لطفا فصل 1 و 2 و 3 و 4 رو به صورت کامل همراه با [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...] کم حجم بذاری ؟
اینم لینک تورنت :
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
کیفیت 1080
عجب قسمتی بود این قسمت (sm74) خیلی وحشتناک بود
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
دو نماي اكستريم لانگ شات قرينه از هاردهوم در اين اپيزود هست كه هراس و تاريكي و نااميدي تنيده در آن را آشكار ميسازد. اولي هنگام عزيمت جان اسنو به هاردهوم. تماشاي فوج عظيمي از وحشيهاي شمال ديوار كه هيجان پيوستنشان به جان اسنو و اتحاد با او شورانگيزترش ميكند. و دومي همان نما با همان جمعيت هنگام بازگشت جان اسنو از نبرد. نايت كينگ يا همان پادشاه وايت واكرها دستانش را بالا ميبرد و مردگان از جا برميخيزند. حالا آنها دشمنان تازه هستند. مهيبتر و مخوفتر از هر دشمني كه تاكنون ديدهايد.
در ميرين، تيريون و سرجوراه بالاخره به درگاه دنريس راه مييابند. در ميزانسني كنايهآميز، دنريس از بالاي پلههايي بلند با مهمان تازه وغريبهاش گفتگو ميكند. و اين باز هم فرصتي براي تيريون است كه با لفاظي و شيطنت خود را از مهلكهاي تازه برهاند. كاري كه در آن خبره است. ارزش مشاوره خود را به دنريس اثبات ميكند و از احساس عاشقانه سرجوراه به او پردهبرداري ميكند. تيريون براي نجات خويش، هوش بالا و زبان چربي دارد اما سرجوراه مورمنت، ساكت و زخمخورده و تلختر از آن است كه مانند تيريون با زبانبازي از خودش دفاع كند. دنريس او را دوباره از خودش ميراند و سرجوراه كه براي نجات تيريون دستش به سنگِ سنگ صورتان آلوده شده اينبار از سوي تيريون (كه نجات خويش را واجبتر ديده) دفاع جانانهاي از خود نميبيند و مانند مبارزي كه هر بار از سوي رقيب شكسته ميشود دوباره سر بلند ميكند و به ميدان باز ميگردد.شايد لرزش صداي محبوبش را هنگام راندن خود شنيده باشد. نزد بردهداري كه او را خريده بود ميرود "مرا شلاق بزن. مرا بخر و متعلق به خودت كن . اما بگذار براي ملكه بجنگم" از سوي ديگر تيريون لنيستر بعد از ملاقات ابتدايي اينبار در صندلي روبهروي دنريس تارگرين نشسته و با او شراب مينوشد. نزديكتر از قبل. با اشتراكاتي معنادار. به تعبير او آنها دو فرزند وحشتناك از دو پدر وحشتناك هستند. با گفتگويي جذاب بين ملكهاي آرمانگرا كه ميخواهد چرخ هميشگي خانوادگي و اليگارشي ازلي وستروس را نابود كند و كوتولهاي عاقل كه بايد آن را تعديل كند. واريس و جوراه هم كه به آنها اضافه شوند بينقصترين تيم سريال خواهند شد.
در براووس، آريا وارد بازي پيچيدهاي شده كه مسير و غايتش مبهم و نامفهوم است. در مرحله اول اين تمرين و آزمون، در قالب دختري ماهيفروش در بندر، پي دلال قماربازي را گرفته كه بيپناهاني، شكايت او را به خداي چندچهره بردهاند. جاكن هاكار او را آماده بازي ميداند و ما هنوز چيزي نميدانيم و از امساك اطلاعات اين بخش از سريال به ستوه آمدهايم. هرچند اقلا ميتوانيم آريا را در لباس و مدل موي تازه هم تماشا كنيم كه البته چنگي هم به دل نميزند.
در وينترفل اما سوفي ترنر اگرچه با چالشهاي تازهاي در قالب نقش سانسا مواجه شده اما اين فرصت را يافته تا مهارت نقشآفريني خود را به خوبي نشان دهد. زنداني در اتاقي كه رمزي شبها به او هجوم ميآورد و روزها تئون را پيش رويش ميبيند كه مسير تئون گريجوي تا ريك بودن را طي كرده و حضيض را به كمال چشيده. اين تقدير يا شايد توفيقي اجباري براي تئون بوده كه دوباره در قامت مرد (؟) تازهاي متولد شود. و براي اولين قدم به سانسا اعتراف ميكند كه بران و ريكون را نكشته. هم سانسا بعد از مدتها از خبري شادمان ميشود و هم تئون بالاخره بر ترس از رمزي غلبه ميكند. رمزي كه در مقابل پدرش براي دفاع از وينترفل و دوران محاصره در آن نقشه ميچيند از نقشهاي ميگويد كه با بيست سرباز به لشكر استنيس بزند. سرماي زمستان، رمزي بولتون ترسناك و مليساندرايي كه شرين را قرباني ميخواهد. استنيس چه جنگ سختي پيش رو دارد.
بعيد است به خاك افتادن سرسي لنيستر و تماشاي مكيدن آب از كف زمين سياهچالش راضيتان كرده باشد يا كتك خوردن تنديس زيبايي و غرور از آن راهبه بدهيبت دلتان را خنك كند. حتي اگر رنجي را كه تيريون در همين سياهچال كشيد را فراموش نكرده باشيد. جذابيت انكارناپذير سرسي تمام شدني نيست. حتي وقتي آشفته و كثيف و تشنه،با موهايي كه ديگر بافته نيست و چشماني كه استيصال آن را به فرياد و ناله كشانده، گوشهاي از زندان مچاله شده و تمام راهها را به روي خود بسته ميبيند و تنها يك امر ميشنود و آن هم اين است كه " اعتراف كن ". آخرين روزنه اميد او كايبرن است. دكتر فرانكشتاين كه تمام اين مدت در آزمايشگاهش در حال پديد آوردن مخلوقي بوده كه احتمالا شگفتزدهمان خواهد كرد. حالا وقت نمايش پيرمرد آرام و كمحرف داستان است.
جنگ هاردهوم سومين جنگيست كه در سريال نمايش داده ميشود. نبرد بلك واتر( جنگ استنيس و لنيسترها) و نبرد كسل بلك ( جنگ نايت واچها با وحشيها) در مقابل نبرد هاردهوم به يك دعواي محلي شبيهند. بازي تاج و تخت مثل هر منظومه پررمز و راز ديگر به يك معماي پرشاخ و برگ ميماند كه با حل هر پازل و جواب هر سوال، معماها و پرسشهاي تازهاي را طرح ميكند و با گشودن هر روزنهاي، شب تازهاي آغاز ميشود. وايتواكرها بالاخره از سياهي درآمدند. بعد از پنج فصل امساك در نمايش آنها چنين نبردي با چنين گشادهدستي در خرج كردن آنها غافلگيركننده بود.
جان اسنو به همراه تورموند به هاردهوم، محل اسكان وحشيهاي وفادار به منس ريدر و ارتش شكسته شده توسط استنيس ميروند. با اميد اينكه آنان را با خود متحد كنند و با كشتيهايي كه از استنيس عودت گرفتهاند آنها را به جنوب ديوار ببرند. ضمانت تورموند و صداقت و استدلال جان اسنو براي بسياري از آنها قانعكننده به نظر ميرسد. وحشت از وايتواكرها حتا نژاد ترسناكي مثل تنها را هم (كه در فصل گذشته بيرحمي آنها در مقابل مردم روستاهاي جنوب ديوار ديده بوديم) زبون و ناچيز ساخته. وحشيهايي كه در فصلهاي گذشته يكي از منابع ترس مردم وستروس بودهاند و ديوار حايل بين آنها باعث امنيت مردم شده بود حالا همدليبرانگيز شدهاند. اما ارتش مردگان غافلگيرشان ميكند و جنگ آغاز ميشود. با يك افتتاحيه حيرتانگيز و پرتعليق با ارجاعات فراوان به هارورها و زامبيموويها (با ايده كلاسيك حقانيت بخشيدن به كشتن يكي از نژاد خودت ). پرداخت صحنه نبرد، درخشان و پر از لحظات به يادماندنيست. از لحظه ورود يكي از وايتواكرها از ميان آتش تا نماي ريزش مردگان از بالاي دره . وايت واكرها حالا ملموس و دست يافتني شدهاند اما مرموزتر و ترسناكتر از قبل. با ارتشي كه بزرگتر و عظيمتر از قبل شده. چهره وحشتزده و نااميد جان اسنو بر روي قايق در حال تماشاي قتل عام مردم آزاد توسط واكرها و برخاستنشان در مقام يكي از آنها و سكوتي كه در پس آن حاكم ميشود، مبهوت كننده است. تنها دستاورد اين نبرد براي او اما اين بود كه دريافت شمشيري كه لرد مورمنت فقيد به او داده بود قادر به نابود كردن واكرهاست. شمشيري كه از فولاد والريني ساخته شده. از ميان آتش اژدهايان. اين هنوز تنها نشانه نابودي وايت واكرها و پادشاه مخوفشان است كه با دستهايش جان اسنو را به نبردي سرنوشت ساز در زمستان فرا خواند.
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
«رالف عزيز؛
همان طور كه قول داده بودم سي فصل (صد و هفتاد صفحه) از اولين جلد داستان فانتزيام را به پيوست تقديم ميكنم. نام اين كتاب «بازي تاج و تخت» بوده و قرار است در پايان تبديل به اولين جلد يك سه قسمتي(تريلوژي) با نام كلي «آوازي از يخ و آتش» بشود. چنانكه ميداني من خطوط اصلي داستانهايم را هرگز پيش از نوشتن مشخص نميكنم، چرا كه اگر بدانم داستان قرار است به كدام سمت و سو برود لذت نوشتن را از دست خواهم داد. گرچه كم و بيش ايدههايي درباره كم و كيف دنياي داستان دارم و سرنوشت نهايي بعضي از شخصيتهاي اصلي را نيز ميدانم.»
اين مطلع نامه سه صفحهاي "جورج ريموند ريچارد مارتين" به وكيل ادبياش رالف ام. ويچينانزا است كه در تاريخ 7 دسامبر سال 1993 نگاشته شده و چند ماه قبل پس از 21 سال منتشر شد. در اين نامه مارتين چند ده صفحه ابتدايي «بازي تاج و تخت» را براي رالف ميفرستد و ساختار كلي داستان و سرنوشت بعضي از شخصيتهاي اصلي را توضيح ميدهد. در آن زمان مارتين تنها به سه كتاب فكر ميكرده: "بازي تاج و تخت"، "رقصي با اژدهايان" و نهايتا "بادهاي زمستان". شخصيتهاي اصلي داستان نيز در ذهن مارتين متفاوت از آنچه كه امروز ميدانيم بودهاند: او از طرفي جيمي لنيستر را يك شخصيت منفي طراحي كرده بود كه پس از مرگ جافري يكي يكي مدعيان تخت را ميكشد و گناهشان را به گردن برادر كوتولهاش تيريون مياندازد. از طرف ديگر جان اسنو را در رومانسي عميق و سوزناك با آريا استارك تصور ميكند و تيريون را هم پس از تبعيد اسير دام عشق آريا و به نوعي رقيب جان در نظر ميگيرد. كتلين استارك بايد به آن سوي ديوار و به نزد منس ريدر برود و دنريس هم به دنبال گرفتن انتقام برادرش ويسريس از كال دروگو است.
«اميدوارم بتواني ناشري را پيدا كني كه با خواندن اين فصول به اندازه من هيجانزده و علاقمند شود. از طرف من مختاري كه اين نامه را به هر كسي كه دوست دارد از جهتگيري و سرنوشت اين داستان مطلع شود نشان دهي.»
به اين ترتيب مارتين در آن زمان بيش از آن كه درگير ند استارك و معماي هويت جان اسنو باشد، بيشتر درگير رابطهاي عاشقانه بين پسري حرامزاده با نصفه خواهرش و رقابت عشقي او با يك كوتوله از لنيسترها بوده است. اما همان طور كه مارتين هميشه ميدانست و با خلق دنياي يخ و آتش به ما هم آموخت برنامه ريزي و تعيين افقهاي پيش رو كار آدمهاي احمق است، احمقهايي كه خود را زيادي جدي ميگيرند و از نقش تصادفات و اتفاقات غافلند و لذت و هيجان كورمال كورمال راه رفتن در غاري تاريك را قرباني اطمينان ماشيني از تمام مشخصات مسير و مقصد ميكنند. پس بين كتاب اول و دوم در آن مجموعه سه جلدي مفروض ابتدايي سه كتاب ديگر خلق ميشود: "نبردي ميان پادشاهان"، "طوفاني از شمشيرها" و "ضيافتي براي كلاغها". شخصيتها و داستانها و داستانكها خلق ميشوند و همه چيز وسيعتر و عميقتر و اندازه ناگرفتنيتر ميگردد. مارتين ربع قرن پيش تنها به نوشتن داستاني فانتزي - با تعريف و خصوصياتي كه او براي فانتزي قائل است - فكر ميكرد كه شايد با كمك رالف و برو بچهها بتواند ناشري بيابد و به يك تريلوژي جذاب تبديل شود و امروز در حالي مشغول تمام كردن "بادهاي زمستان" است كه دهها ميليون نسخه از پنج كتاب قبلي به چندين زبان زنده دنيا ترجمه و چاپ شده است. او و كتابهايش امروز صدها ميليون طرفدار دارند و مكاتب و محافلي در توضيح و تفسير و تزئين و توشيح دنياي يخ و آتش به كار مشغولند. و سرانجام از شش سال پيش و از طريق شبكه اچ بي او و "دي اند دي"(ديويد بنيوف و دنيل وايس كه به D & D معروف شدهاند) كتابهاي مارتين مجموعهاي تلويزيوني را سبب شدهاند كه امروز و در هنگام پخش فصل پنجم به چنين چيزي تبديل شده است: در پنج كشور و 151 لوكيشن و به مدت 240 روز فيلمبرداري شده است. 166 بازيگر اصلي، 1000 نفر عوامل فني و 5000 نفر سياهي لشكر دارد و در 193 كشور دنيا ديده خواهد شد.
اين مجموعه نوشتهها قصد دارند زير و روي بعضي از تمهاي دنياي يخ و آتش را به نظاره بنشينند و براي خواننده فارسي زبان امكان غور و فحص و غرق شدن در لذت اوديسه دوران ساز مارتين را فراهم آورند. با اين رويكرد اساسي كه مديومي باشد بين آنچه كلمات در كتابها ميآفرينند و آنچه فريمها در سريال. در اين يادداشتها از كتابها نقل قول خواهد شد و ارجاعات بر اساس شكل استانداردش و به فارسي ذكر ميشوند. هر يك از شخصيتهاي اصلي در كتابها به اسم خودشان POV دارند و اين اسامي در حقيقت اسامي بخشهاي كتاب نيز هست. چنانچه شيوه مارتين بوده و هست هيچيك از كتابها نه فهرستي دارند و نه نمايهاي و اين سيستم ارجاع دهي رايج نيز با الگو برداري از ارجاعات "كتاب مقدس" طراحي شده است، به اين شكل كه در هر كتاب شخصيتها شماره گذاري ميشوند: اول پادشاهان، دوم پادشاهان، اول قرنطيان، دوم قرنطيان و... در فهرست بندي كتاب مقدس بدل شدهاند به اول ادارد، دوم ادارد، اول دنريس، پنجم تيريون و... در آوازي از يخ و آتش (البته ممكن است اين ارجاعها بسته به منبع مورد استفاده نويسنده شكل ديگري بيابند). اين نخستين مطلب را به مثابه نوعي مقدمه در نظر بگيريد كه سعي دارد با ذكر بعضي از بخشهاي كتاب، آنچه سازندگان سريال در فرايند تبديل اين كلمهها به تصاوير انجام دادهاند را بازخواني كند. لازم به يادآوري است كه هدف اين نوشتهها نميتواند و نبايد يكه گويي و سخنراني در اتاق خالي باشد و يا ابزاري براي به رخ كشيدن وسعت اطلاعات نويسندهاش. هدف درگير كردن مخاطبان 7فاز با يكي از تاثيرگذارترين متون نوشتاري دوران معاصر به بهانه ساخته و پخش شدن پر بينندهترين محصول تصويري تمام دوران است.
با اين تفاصيل و با ذكر اين توضيح كه ترجمه تمام نقل قولها از كتابها يا منابع متفرقه از نويسنده است بياييد بازي را شروع كنيم:
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
صورتي در زير دارد آنچه در بالاستي:
«براي رفتن به شمال بايد كه به جنوب سفر كني و براي رسيدن به غرب مجبوري كه به شرق بروي. اگر ميخواهي پيش بروي بايد كه به عقب برگردي و اگر دنبال رسيدن به نوري لاجرم بايد از ميان تاريكي سايهها عبور كني.»
(سوم دنريس، نبردي ميان پادشاهان)
مشخصه اصلي ASOIAF (آوازي از يخ و آتش: A Song Of Ice And Fire) را ميتوان در اين جملات كوئيت (Quaithe) ردگيري كرد. كوئيت در فصل دوم سريال و در كارث (Qarth)به شكل زني جادوگر و بيصورت بر سر جورا مورمونت ظاهر ميشود و او را درباره خطراتي كه دنريس تارگرين را تهديد ميكند زنهار ميدهد:
«من هيچكس نيستم ولي او مادر اژدهايان است و اكنون بيش از هميشه به حاميان حقيقي نياز دارد. مردمان از سراسر گيتي براي ديدن عجايبي كه او بار ديگر راهشان را به اين دنيا گشوده (اژدهايان) سرازير خواهند شد و وقتي اين عجايب را ببينند شهوت آلودهشان خواهند شد.. چه اينكه اژدهايان از آتشند و آتش يعني قدرت.»
(فصل دوم سريال، اپيزود پنجم: ارواح هرنهال)
در كتابها كوئيت شخصيتي مهم و در عين حال مبهم است و همچون ساير شخصيتهاي مهم و مبهم داستان سابقه و تاريخچهاي پوشيده دارد و با جادو و پيشگويي در ارتباط است. در سريال اما او تنها در فصل دوم و براي كمك به سر جورا در يافتن اژدهايان دزديده شده دني است كه ظاهر ميشود. آنچه در اين مقال به كار ما ميآيد نقل قولي است از او كه در مطلع آمد، مانيفيستي كه اين يادداشت معتقد است لب و اساس دنياي يخ و آتش است و در سراسر داستان به انحاء مختلف جريان دارد. اين قاعدهاي است كه در فلسفه باستان سرخط همه مفاهيم است و توسط افلاطون در فلسفه يوناني ثبت وضبط شده و بعدها در فلسفه اسلامي پروريده است: "اصل مثل افلاطوني" و "قاعده اشتداد". افلاطون دنياي ما را صورت و تصويري از حقيقت مندرج در عوالم بالاتر ميدانست و قوانين و اصول حاكم بر دنياهاي بالايي را حاكم بر متغيرهاي دنياي سفلي (دنياي ما) در نظر ميگرفت. چنانچه در متون لاتيني نيز اين اصل در ضرب المثل As above, So below و به عنوان يكي از اصول هفتگانه فلسفه هرمسي (Hermeticism) كه به عالم صغير و كبير معتقد است مطرح شده و در فلسفه اسلامي نيز ميتوان ردش را در مكتب جناب مير فندرسكي و قصيده يائيه او دنبال كرد:
چرخ با اين اختران نغز و خوش و زيباستي
صورتي در زير دارد آن چه در بالاستي
صورت زيرين اگر با نردبان معرفت
بر رود بالا همي با اصل خود يكتاستي
درنيابد اين سخن را هيچ فهم ظاهري
گر ابونصرستي و گر بوعلي سيناستي
قاعده اشتداد در فلسفه اسلامي ميگويد چنانچه خاصيت تصوير در آينه واژگون نمايي است، خاصيت "عوالم تصويري" نيز بازنمايي واژگون حقايق عوالم بالاتر است: «الشي ء ان اشتد انعكس الي ضده / هر چيز كه به سويي شدت ميگيرد در ديگر سو و به ضد خودش منعكس ميشود.» بعضي از صفات برگرفته از جمال هستند و بعضي مجذوب جلال و جماليات به اثبات برقرارند و جلاليات به سلب. حال چنانچه كليت جهان را در نظر بگيريم و بخواهيم جماليات و جلاليات را در كنار هم قرار دهيم آنچه پديد ميآيد گويي آينه گون است كه از هر طرفش شروع به سير و حركت كنيم از طرف ديگرش سر درخواهيم آورد.
اين مقوله در دنياي يخ و آتش اساس پيدايش قطبهاي مثبت و منفي و حركت شخصيتها و اتفاقات و پايانهاست. ند استارك شرف و پايمردي بر پيمانها را اصل ميداند و سرش را به جرم پيمان شكني از دست ميدهد. تايوين لنيستر خاندان و ماندگاري نام خاندان را اصل ميداند و توسط فرزندش كشته ميشود و نام خاندانش به عنوان "رسواترين خاندان" در تاريخ ثبت ميشود (خانداني شهره به لرد تايوين لنيستر، كشته شده توسط فرزندش). رابرت باراتيون از خردسالي هم بستري با زنان و جنگيدن و استخوان خرد كردن را حتي پيش از راه رفتن ياد ميگيرد و در نهايت توسط همسرش (يك زن) و يك گراز كشته ميشود. جيمي لنيستر قد وبالا و هوش و توانايي يك شواليه را در شانزده سالگي و به عنوان جوانترين عضو تاريخ كينگزگارد (و براي ابراز مخالفت با خواستههاي پدرش) به دست ميآورد و نتيجهاش ميشود تبديل شدن به بدنامترين شواليه تاريخ: مردي بيشرف كه پادشاهش را در پاي تختش از پشت خنجر ميزند، يك شاه كش (The Kingslayer). ولي وقتي توسط شمشيرزنان مزدور گروه "هم قطاران شجاع"(The Brave Companions، يا چنانچه در سريال هست پرچمداران "روس بولتون") دست شمشيرش قطع ميشود و به كينه و تحقير و مسخره در خاك و خل و گل و شل تفت داده ميشود شرف و مردانگياش عيان ميگردد و دوباره به هيبت شواليهاي شريف و عدالت طلب در تاريخ ظاهر ميشود. برن در آرزوي تبديل شدن به يكي چون سرجيمي است، ولي وقتي با حقيقت مرد روياهايش مواجه ميشود و توسط او به مرگ محكوم ميگردد و توانايي راه رفتنش را به باد ميدهد قدرت پرواز به دست ميآورد. اين خط اصلي و هسته مركزي دنياي يخ و آتش است، چنانكه كوئيت بر آن تصريح كرده بود: براي رسيدن به شرف بايد از لجن گذشت و براي نيل به فرمانروايي بايد فرمانبري كرد.
........
شرح عكسها:
عكس اصلي: لرد تايوين لنيستر از مقتدرترين و جذابترين شخصيتهاي منفي داستان، او در دنياي يخ و آتش نماد نگاه مدرن و هدف محوراست.
عكس ميان متن: هويت واقعي كوئيت در هالهاي از ابهام است، درست مثل صورت واقعياش.
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
(sm50)هر فصل یه قسمتش بد می ترکونه
اخه یه سریال چقدر میتونه خوب باشه/..
اینقدر دوسش دارم که 3 بار دیدمش
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
خب این شما و این نکات اپیزودیک :
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
* نام اپیزود به اقامتگاهی در شمال دیوار اشاره دارد.شرقی ترین منطقه آنسوی دیوار شبه جزیرهی پوشیده از جنگل استرولد پوینت (storrold’s point) واقع است که تنها شهرِ مخروبهی مردمان آزاد، هارد هوم (hardhome) را در خود دارد.
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
* در این اپیزود نشان داده شد که فولاد والریایی سلاح مقاوم و قدرتمند در برابر سلاح های وایت واکرها میباشد و میتواند آنها را نیز نابود کند. در رمان، جان و سم منبع متنی را پیدا کرده اند که "شیشه اژدها" تنها چیزی است که میتوان وایت واکرها را با آن کشت، هر چند فرض میشود که بتواند از فولاد والریایی نیز در برابر آنها استفاد کرد، در متون کهن نقطه ضعف ادرها به فولاد اژدها را نیز ثبت کرده اند، که سم فکر میکند منظور از فولاد ازدها همان فولاد والریایی (Valyrian steel) است. از این رو که جان با استفاده از لانگ کلو توانست جلوی سلاح وایت واکرها را بگیرد و آنها را بکشد پس احتما میرود که فولاد والریایی نیز میتواند یکی از نقاط ضعف آدرها باشد.
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
* برا اساس صحبت های جان اسنو و تورمند نزدیک به پنجاه هزار نفر در هارد هوم حضور داشتند، که حدود پنج هزار نفر آنها به همراه نگهبانان شب به سمت دیوار حرکت کردن بر این اساس در طی حمله وایت ها، نزدیک به چهل پنج هزار نفر کشته شده اند.
* همچنین در این جنگ از بیست رنجری که همراه جان اسنو حضور داشتن ده نفر کشته شدن.
* بیشتر افرادی که در کتاب به سمت دیوار آمدن کودکان و سالمندان بودن تا افراد جنگی و قدرتمند.
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
* همچنین بار دیگر تایید شده است که " ارباب وایت واکرها" در این اپیزود در واقع پادشاه شب است.
* براساس افسانه ها، پادشاه شب در زمان عصر قهرمانان، مدتی نه چندان طولانی بعد از کامل شدن دیوار زندگی میکرد. او یک جنگجوی بی باک بود، که به عنوان سیزدهمین فرمانده نگهبانان شب، برگزیده شد. بعدها، او در دام عشق زنی " با پوست سفید همانند ماه، و چشمانی شبیه ستاره آبی" افتاد. او را تعقیب کرد و با آنکه پوست او یخ و سرد بود، به عشق بازی با او پرداخت، و روح خود را نیز تسلیم آن زن کرد. (مشخصات آن زن همانند آدرها توصیف شده است). او آن زن را با خود با قلعه ی نایت فورت (Nightfort) برگرداند، و بعد از پیوند نامقدسشان، خود را شاه، و آن زن را ملکه خود کرد، و سیزده سال در نایت فورت حکومت کرد. در طول سالهای تاریک حکومت خود، جنایتهای وحشتناکی را مرتکب شد، که این داستانها، هنوز هم در شمال گفته می شود. پادشاه زمستان، برندون شکننده به همراهی جورامون (Joramun)، پادشاه پشت دیوار، او را از سلطنت به پایین کشیدن و نگهبانان شب را آزاد کردند. بعد از سقوط او کشف شد که قربانیانی به آدرها (احتمالا مشابه کرستر – Craster) تقدیم میکرد. همه اسناد مربوط به او را نابود کردند، و ذکر نام او نیز قدغن شد. این کار احتمالا به این دلیل بود، که تضمین شود اربابان شمال، از سوی جنوب برای نگه داشتن دیوار، در نظر گرفته شوند.
* همچنین بر اساس شایعاتی گفته میشود که پادشاه شب یک استارک بوده است.
* اتفاق صورت گرفته در هارد هوم هرگز در کتاب رخ نداده است.در کتاب جان اسنو کاتر پایک را به شمال دیوار و هارد هوم میفرستد تا با وحشی ها به گفتگو بنشید و آنها را برای آمدن به جنوب دیوار متقاعد کند.ولی تهیه کنندگان سریال گویا تصمیم بر تغییر این داستان گرفتن و داستانی مشابه با داستان فرزندان کاستر را نیز ایجاد کرده اند که هیچ شباهتی با خط داستانی در کتاب ندارد.
* رمسی اسنو میگویید " ما باید اول ضربه بزنیم، و یه ضربه سخت، و اونجا رو برای ضیافتی برای کلاغ ها ترک کنیم" این صحبت اشاره به جلد چهارم سری کتاب ها دارد.
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
* جان دومین شخصیتی است که یک وایت واکر را در سریال میکشت.تا کنون در رمان، سم تنها کسی است که تا به امروز موفق به کشتن وایت واکر/آدرها شده است.
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
* در این اپیزود شاهد بودیم که مرد لاغر بیمه برای تجارت میفروخت.این نادرست و غلط نیست : شواهدی وجود دارد که مفهوم بیمه از دو هزار سال قبل در بین تجار چینی و بابلی وجود داشته است.از سوی دیگر بروواس یک شهر تجاری بسیار بزرگ است، و پایگاه تجاری دریایی چون جمهوری هلند، جنوا و یا ونیز است
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
* سانسا هرگز از زنده بودن دو برادر کوچکترش با خبر نمیشود چرا که هرگز به وینترفل باز نمیگردد.
* رمان ششم، بادهای زمستان تا کنون منتشر نشده است، از این رو برخی از اتفاقاتی که در درون سریال رخ میدهد آن چیزی نیست که در داستان رخ میدهد.برای مثال بخش های مثل عروسی سانسا و بازگشت او به وینترفل از جمله طرح های لیتل فینگر در کتاب هستند اما هنوز رخ نداده است، و همچنین اتفاقات هارد هوم.همچنین دیدار تیریون و دنریس در کتاب ششم تایید شده است.
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
* این درست که دنریس همدل بردگان و فقرا هست، و در خلیج برده داری تا حدودی توانسته است به آرمانهای خود برسد.اما صحبت او با تیریون دلالت به پایان دادن به فئودالیسم و حکومت هفت پادشاهی است : او در مورد "شکستن چرخ" احضار نظر میکند یعنی نابودی خاندان های بزرگ و برگردان قدرت به مردم عادی، ولی به این توجه نمیکند اولین خاندان در لیست او همان خاندان خودش یعنی تارگرین هاست.
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
* وایت های تمام اسکلتی برای اولین بار در اپیزود "فرزندان" حضور پیدا کردن، در این اپیزود نیز آنها باز حضور داشتند.
* جان هرگز به هاردهوم نمیرود و هرگز یک وایت واکر را نمیکشد.
* همچنین هنوز نحوه مرگ وایت در سریال بر اساس همان آتش زدن بدن آنها رخ میدهد، چرا که در همین اپیزود دیدم که بسیاری از وایت که تیر به سر آنها خورده بود یا از کوه به زمین افتاده بودن باز زنده بودن.
برگرفته از سایت tvworld
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
دانلود قسمت نهم
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
کیفیت 480
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
کیفیت 720 hd
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
720کم حجم
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
کیفیت 720
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
زیر نویس
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
دوستان خودتونو برای اپیزودی سنگین تر از قبلی اماده کنین بی نظیر بود
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
درباره قاعده اشتداد در فلسفه گفتيم و اكنون:
از اين اصل ميتوان بحثي جامع به راه انداخت درباره نسبت كلمه و تصوير و در حول و حوش سريالي كه از كتابها توليد شده كنكاش كرد. اصل فلسفي اشتداد در زيبايي شناسي نيز حضوري همه گير دارد و موفقيت ابزارهاي بياني را در نسبت با ميزان بيانگريشان تعريف ميكند. پس در بين هنرها موسيقي جايگاهي ازلي و ابدي دارد چرا كه از همه مكتومتر و سر به مهر تر است. چنان كه تصوير در بين هنرها از همه غيرقابل اعتمادتر است چرا كه از همه آشكارسازتر و بيان گرتر است. پس اكنون ميدانيم براي تبديل دنيايي كه با مصالح حروف و كلمات بنا شده به دنيايي تصويري با چه محدوديتها و الزامات ويژهاي سر و كار داريم.
حالا ميشود فهميد چرا بنيوف و وايس مجبورند بعضي از شخصيتها را برجستهتر كنند و داستانهايي ديگرگون برايشان بيافرينند و در بعضي از داستانها دست ببرند و آنها را به سياق قوانين و مختصات دنياي تصاوير بازطراحي كنند. مثلا خاندان لنيسترها و در راسشان لرد تايوين در دنياي كتابها همچون ناظري از دنياي مدرن است كه با سفري در زمان به ASOIAF برگشتهاند تا ضدمدرن بودن عوالم خيال و فانتزي را برجستهتر كنند. او درباره ديوار(The Wall) با لحني كاملا مدرن موضع گيري ميكند:
«ديواري به طول پانصد مايل و ارتفاع هفتصد پا ساخته شده و نميتوان وجودش را انكار كرد، اما برخلاف آنچه استاركها معتقدند براي ساخته شدن اين بناي عظيم نه جادويي در كار بوده و نه نيرويي مافوق بشري. ديوار يك نقطه اوج در قدرت مهندسي و ساخت و ساز بشري است.»
(تاريخ دنياي يخ و آتش، نسخه باس اول، قسمت اول)
در سريال ولي او تنها در مواقع لزوم و آن هم براي حفظ منافع خانواده دست به جنايت و ظلم ميزند، چيزي شبيه دون ويتو كورلئونه در پدرخوانده يك. او در فصل دوم با آريا استارك به عنوان دختركي ريزنقش و باهوش در هرنهال مواجه ميشود و او را پادوي شخصياش ميكند. در ادامه ميبينيم كه تايوين چقدر هوش و تواناييهاي دخترك را جدي ميگيرد و به نظر ميرسد كه حتي حاضر است با وارد مكالمه هم بشود. در مواقعي ميبينيم كه گويي لرد تايوين زيبايي را ميشناسد و بدان احترام ميگذارد: مثلا براي دخترك از بچگيهاي سرسي ميگويد و از دشواريهاي باسواد كردن پسرش جيمي، دانش دخترك را به سر ايموري لورچ بيسواد ميكوبد و با او درباره پدرش تايتوس لنيستر و خوبيها و ضعفهايش درد دل ميكند. اما هيچيك از اين اتفاقات در كتابها نميافتند و آريا هرگز با تايوين لنيستر مواجه نميشود. تمام اينها، به كلي ساخته سازندگان سريال است و البته از نظر زيبايي شناختي يكي از بهترين و مناسبترين تغييراتي است كه "دي اند دي" در سريال «بازي تاج و تخت» نسبت به كتابها ايجاد كردهاند. اما آنچه در كتابها ميخوانيم تايوين واقعي است. او در كتابها كچل است و خط ريشهايي پرمو به سبك لردهاي ظالم قرون وسطي دارد. آن قدر روي طلاي خاندانش و قابل خريد و فروش بودن همه چيز(از شرف گرفته تا شراب دورني) تاكيد ميكند كه حتي رنگ و روي موي و صورتش نيز طلايي شده است و مردمان مطمئنند كه او به جاي سرگين طلا دفع ميكند. داستاني كه بين جيمي و تيريون در واپسين روز زندگي تايوين ميافتد روشنگر است و پايان كار او همان قدر مهيب و تكان دهنده است كه تلخ و تحقيرآميز:
در سريال و در فصل اول تيريون داستان ازدواجش با تايشا را براي شي و برون چنين تعريف ميكند:
من و برادرم جيمي در راه ميرفتيم كه به دختركي برخورديم در محاصره چند مرد خشن كه ميخواستند به او تجاوز كنند. جيمي متجاوزين را ناكار كرد و من و دخترك شب را به عيش سپري كرديم. او با من آن قدر مهربان بود كه تقاضاي ازدواجم را پذيرفت. وقتي پدرم از داستان باخبر شد تايشا را به قصر آورد و او را وادار كرد با تمام نگهبانانش بخوابد و مرا هم مجبور كرد كه تمام مدت تماشايش كنم. دست آخر پدرم و جيمي برايم تعريف كردند كه تمام آن صحنه تجاوز در جاده ساختگي بوده و تايشا فقط فاحشهاي است كه ماموريت محوله از طرف لرد تايوين را انجام داده و دستمزدش را گرفته است.
در "طوفاني از شمشيرها" ابتدا همراه تيريون درمي يابيم كه تايشا فاحشه نبوده و آن صحنه تجاوز نيز كاملا واقعي بوده است. جيمي و تيريون دخترك مظلوم را نجات ميدهند و دختر هم پس از ديدن چنين بزرگواري و لطفي از طرف تيريون كوتولگياش را فراموش ميكند و به راستي با او وارد رابطهاي عاشقانه ميشود... اما:
«"ممنونم برادر"، تيريون اضافه كرد: "براي نجات زندگيم."
"اين.. من بدهكارت بودم." صداي جيمي غريبه بود.
"بدهكار؟" تيريون گوشهايش را تيز كرد. "متوجه نميشم"
"بهتر، بعضي درها بهتره براي هميشه بسته بمونن"
"واي خداي من." تيريون اضافه كرد: "يعني ميخواي بگي يه چيز تلخ و زشت در كاره، آره؟ مثلا يه نفر يه روزي يه چيز ظالمانه درباره من گفته؟ باشه بهم بگو، قول ميدم گريه نكنم."
"تيريون.." جيمي ترسيده بود.
"بهم بگو." تيريون اصرار كرد.
برادرش نگاه خود را دزديد: "تايشا.." جيمي زير لب اين اسم را به زبان آورد.
"تايشا؟" دل و روده تيريون به هم پيچيد: "خب؟ ادامه بده"
"اون فاحشه نبود و من هم اون روز اون صحنه تجاوز رو برنامه ريزي نكرده بودم. همه اون داستان دروغي بود كه پدر دستور داد بهت بگم. تايشا يه... اون همون چيزي بود كه اون روز فك ميكردي هست: دختر يه رعيت كه اتفاقا اون روز تو اون جاده بهش حمله شده بود."
تيريون به ناگهان احساس كرد دارد صداي زوزه مانند نفسهايش را از بين سوراخهاي دماغ بريدهاش مي شنود. جيمي نميتوانست چشمهاي برادرش را نگاه كند. تايشا.. او سعي ميكرد تا به ياد بياورد دخترك چه شكلي بود: يه دختر، فقط يه دختر كه تقريبا هم سن و سال سانسا بود، همسرش. "من و اون باهم ازدواج كرده بوديم جيمي، اون زنم بود."
"پدر ميگفت اون فقط دنبال طلاهاته. اون يه رعيت زاده بود و تو لنيستري از كسترلي راك. اون فقط طلا ميخواست، پس واقعيت اينه كه اون دختر يه فاحشه بود. پس.. پس ميبيني كه من واقعا بهت دروغ نگفتم...پدر ميگفت تو به يه درس درست و حسابي احتياج داري..اون ميگفت تو بعدها به اين خاطر ممنون من ميشي تيريون."
"ممنونت ميشم؟؟"
(اين همان جايي است كه تيريون و جيمي براي آخرين بار يكديگر را ميبينند و در ادامه تلخترين اتفاق ممكن روي ميدهد و تيريون در خشمي اندازه ناگرفتني در صورت برادرش نگاه ميكند و با تلخي ميگويد:
"پس تو هم بدون كه پسر حرومزاده تو من كشتم برادر..."
(يازدهم تيريون، طوفاني از شمشيرها)
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
ميبينيم كه تايوين با تطميع شي او را وادار ميكند كه روي يكي از قشنگترين و افسانهاي ترين عشقهاي ممكن (عشق فاحشهاي به يك كوتوله زشت. فراموش نكنيد كه تيريون در كتابها فقط يك كوتوله نيست، او زشت و كج و كوله و چپول و لنگ هم هست و بعد از جنگ "بلك واتر" بي دماغ هم ميشود.) تف كند و با گردنبندي از طلا روي تخت وزيراعظم تن زيبايش را اجاره دهد. همانطور كه سالها پيش هم تايشاي بينوا را فاحشه كرده بود و اولين تجربههاي برادري و عشق و وفاداري و خانواده دوستي در بين پسرانش را همانگونه به لجن كشيده بود كه آخرين وداع دو برادر با يكديگر را. تيريون در ادامه شي را با همان گردنبند شيرنشان خفه مي كند و به سراغ پدرش در مستراح ميرود. در ادامه خواهيم ديد كه تايوين در آن زمان در اثر زهر "خون زن بيوه" / Widow’s Blood و توسط مارتلهاي همراه شاهزاده اوبرين مسموم شده بود و تيريون تنها موفق شد پدر درحال مرگش را روي سنگ خلا و بياحترام خلاص كند. "خون زن بيوه" يكي از ترسناكترين زهرهاست. سم راههاي دفع بدن را طوري مسدود ميكند كه فضولات شخص مسموم در بدنش جمع ميشوند و سرانجام بيمار در كثافت خودش غرق ميگردد:
«بوي بد وحشتناكي كه در مستراح جمع شده بود برهاني قاطع بود بر اينكه مشهورترين اعتقاد مردم درباره پدرش نيز تنها يك دروغ ديگر بوده است و بس:
سرانجام همه دانستند كه مدفوع لرد تايوين لنيستر طلايي نيست.»
(تيريون يازدهم، طوفاني از شمشيرها)
اين تغييرات و تغييراتي از اين دست به خوبي ثابت ميكنند كه در اقتباس آنچه نقش اصلي را ايفا ميكند تفاوت مديومهاست. براي تبديل يك دنياي مكتوب به دنيايي تصويري قاعده اصلي دراماتولوژي كه همانا انتخاب درست بين چيزهايي است كه بايد گفته شوند و آنهايي كه نبايد گفته شوند به مختصاتي تازه نياز دارد. تصوير نياز به بينندهاي دارد كه براي دريافت داستان مورد نظرش بيانگري حداكثري را طلب ميكند، پس سازندگان سريال مجبورند از نقشههاي سراسري (Masterplots) عبور كنند و با خرد كردن آنها لقمهاي آماده را تحويل بيننده دهان گشوده پاي صفحه تي وي يا پرده سينما بدهند. پيچيدگي قرين پوشيدگي و پنهانكاري است و پنهان كردن و رمزگذاري در ساحت كلمات عمليتر و مقرون به توفيقتر است تا در دنياي افشاگر تصاوير. آنچه در مديوم تصوير به كار اعتبار ميبخشد بيانگري است و آنچه دنياي ساخته شده از كلمات را پيش ميبرد نشانه گزاري و پنهان كاري. "ميري مازدور" (زن جادوگري كه دني نجاتش داده و به او اجازه ميدهد زخم سينه كال دروگو را مرهم نهد) در سريال تنها يك ساحره عصباني است كه با كشتن دروگو انتقام هم ولايتيهايش را ميگيرد. اما او در كتابها يكي از دانش آموختگان استادي به نام "ماروين"(Marwyn) است كه يكي از عقول منفصل پيش برنده دنياي يخ و آتش به شمار ميرود. (يكي ديگر از شاگردان "مستر ماروين" كايبرن است كه با درمان جيمي اعتماد سرسي را جلب ميكند و به ملكه نزديك ميشود، يادتان هست آخرين بار كايبرن را مشغول چه كاري ديديم؟؟)ميري مازدور از طرف ماروين و به موازات كساني ديگر ماموريت دارد كه با جلب اعتماد دني تخمهاي اژدها را بدزدد. او با ديدن زخم دروگو پا پيش ميگذارد تا با درمان كال اعتماد كاليسي را به خود جلب كند، ميري با مهارت خاصي زخم عميق دروگو را ميبندد و به او اكيدا توصيه ميكند كه از خوردن مشروب و شيره خشخاش(Milk of the Poppy) پرهيز كند، دروگو به اين توصيه عمل نميكند و زخمش عفونت ميكند و از دنيا ميرود. در ادامه وقتي كه زمان زايمان دني فرا ميرسد در سريال ميبينيم كه او را به درون چادر ميري ميبرند. بعدا ميفهميم كه بچه مرده به دنيا آمده و به همين دليل دني جادوگر را به مرگ محكوم ميكند. حال آنكه بطلان اين يكي اتهام را نه فقط در كتاب كه در خود سريال نيز شاهديم، جايي كه ميري مازدور به دني ميگويد:
«وقتي شروع به خواندن ورد كردم كسي حق قدم گذاشتن در اين چادر را ندارد، چون امشب مرگ در اين چادر قدم ميزند.»
پس مقصر آن كسي است كه دني را براي زايمان به چادر ساحره برده است.
بياييد يك نمونه ديگر را دنبال كنيم:
در كتابها ند جواني سي و چهارساله است و كاتلين هم چند سالي از او كوچكتر است. كت قسم خورده برندون استارك برادر بزرگتر ند بوده و پس از اعدام نامزدش بلافاصله به عقد ند در ميآيد. به اين ترتيب ادارد استارك هميشه خود را زير سايه برادرش ميديده (همان طور كه از جهتي ديگر هميشه زير سايه خواهر جوانمرگش لياناست) و فكر ميكرده كت تنها از روي وظيفه همسر او شده است. در كتابها رابطه عاطفي ند و كت بي نظير توصيف ميشود، صحنهاي در همان اولين صفحات كتاب اول هست كه با توصيف صحنه زناشويي لرد استارك و همسرش شروع ميشود و ند را بعد از تمام شدن عشق بازياش و از زاويه ديد كت توصيف ميكند:
«وقتي تمام شد ند به سرعت از كنار كت غلت خورد و از روي تخت برخاست و از آن دور شد، چنانكه هزاران بار قبلا چنين كاري را تكرار كرده بود. او به سمت ديگر اتاق رفت و پردههاي بزرگ را كنار زد و يكي يكي شروع به باز كردن پنجرهها كرد تا هواي خنك شب وينترفل وارد اتاق شود. باد بر او ميوزيد وقتي كه دست خالي و عريان رو به تاريكي شب ايستاده بود. كاتلين پتو را تا زير چانهاش بالا كشيد و به همسرش نگاه كرد: يك جورهايي انگار كوچكتر شده بود و آسيب پذيرتر، شبيه آن جواني كه پانزده سال قبل با او در سپت ريورران ازدواج كرده بود. كمرش همچنان از عصبيت و شتابي كه ند هميشه موقع عشق بازي به خرج مي داد درد مي كرد و اين درد زيبايي بود، ميتوانست آنچه همسر لردش به او هديه كرده بود را احساس كند.. احساس مادري. با خود گفت كاش زودتر از راه برسد، چون از تولد ريكون سه سال گذشته بود و او ميدانست كه هنوز آن قدر پير نشده كه نتواند فرزندي ديگر براي ند بياورد.»
(دوم كاتلين، بازي تاج و تخت)
نيازي به توضيح نيست كه بنيوف و وايز آن قدر به كارشان وارد هستند كه بدانند چنين توصيفي از چنين شخصيتهايي به زبان تصوير اثري ديگر بر مخاطبين ميگذارد، اثري در نقطه مقابل آنچه خوانندگان كتابها از آنچه خوانديد ميگيرند و اين همان قاعده و مرام و ممشاي ابزارهاي بياني است: هرچه به عمق بروي بايد كه ناپيداتر شوي و برعكس.
همه چيز بسته به اين است كه بازي تاج و تخت براي شما چه مفهومي دارد. آيا تنها يك سريال عالي تلويزيوني براي تماشاگران سختگير سينما و تيوي است؟ آيا يك مجموعه رمان شگفتانگيز با هزاران شخصيت مرده و زنده و تاريخ و اعتقاداتشان براي اهالي جدي ادبيات است؟ آيا اين دنياي تشكيل شده از دين و فكر و تجربه و س.ك.س و شجره نامه و تاريخ چراغ راهنمايي براي طرفداران بيان مفاهيم سنتي به زبان نو است؟ آيا جهاني فانتزي براي كوچ كساني است كه حوصلهشان از زندگي در دنياي حوصله سر بر مدرن سر رفته است؟ آيا منبع الهامي براي نقاشان و طراحان و موزيسينها و نويسندگان چهار گوشه جهان است تا جان تازهاي بگيرند و خود و هنرشان را وقف ASOIAF كنند؟؟ هر كدام از اينها كه باشيم يا بشويم نگاهمان به آواز يخ و آتش تغيير ميكند و شايد هر كداممان با هر تغيير نگاهي به آدمي ديگر تبديل شويم با نگاهي ديگر و اين بازي به لطف خداوند ميتواند تا ابد ادامه يابد.
فهرست كامل كتابها:
كتاب اول: بازي تاج و تخت /Thrones Game of A
كتاب دوم: نبردي ميان پادشاهان / A Clash of Kings
كتاب سوم: طوفاني از شمشيرها / A Storm of Swords
كتاب چهارم: ضيافتي براي كلاغ ها / A feast for Crows
كتاب پنجم: رقصي با اژدهايان / A Dance with Dragons
كتاب ششم(هنوز منتشر نشده): بادهاي زمستان / The Winds of Winter
...............
شرح عكس:
لرد ادارد استارك بعد از مرگ رفيقش زياد دوام نمي آورد، آيا حضور او در ASOIAF به راستي پايان يافته است؟
تيريون لنيستر تنها يك كوتوله نيست. او زشت رو، چپول و دماغ بريده نيز هست.
این اپیزود و میگی یا اپیزود 10 ؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط Chavosh [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
باید سپردش به رمسی اسنو (sm3)نقل قول:
نوشته اصلی توسط Chavosh [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
کیفیت 1080
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
اقا نبینین خیلی غمگینه
هنوز صدای جیغ تو گوشام (sm74)
یعنی انقدر بد بود؟ (sm74)
امشب میزارم دانلود بشه
راستی میدونستید کاتلین استارک هنوز زندست؟ (sm128) مادر سانسا
و سرانجام کیفیت 720 hd و 1080 hd کم حجم
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
720
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
1080
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط kashki [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
خیلی بدنقل قول:
نوشته اصلی توسط kashki [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
اره میدونستیم
اون یارویی ک تو سیزن سه اون مرده کا با داگ میجگید و مردو زنده کرد کتلینو زنده میکنه ولی چون گلوش پاره شده نمیتونه صحبت کنه
این سریال داوینچی چی شد ؟ فصل جدید ندادن(sm132)
من گوش دادم ندیدمنقل قول:
نوشته اصلی توسط darkmlu [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
حالا که فک میکنم میبینم اون صدای باد معدت بوده(sm2)
(sm81)ملیساندر دیوث(sm50)
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
اپيزود نهم با آتشي كه خيمههاي ارتش استنيس را ميسوزاند آغاز ميشود و با آتش دروگون اژدهاي دنريس پايان مييابد. اما در اين ميان آتشي كه به جانمان افتاد، روي پيكر معصوم و بينواي شرين باراتيون شعلهور شد. تماشاي اين بخش از اين سريال لعنتي براي تماشاگراني كه به تعبير ديويد فينچر به دنبال فيلمهايي هستند كه جاي زخم بر تنشان بگذارد مثل يك رابطه آزاردهنده و نامشروع اما لذت بخش است. حتي براي ما كه خودمان را بنا به سنت هر ساله براي يك اپيزود نهم هولناك آماده كرده بوديم. اما تماشاي پدري كه صداي ضجه دختركش را در حال سوختن تماشا ميكند و خم به ابرو نميآورد، چيزي بود كه فكرش را هم نميكرديم. پيش از آن در دورن، درحاليكه دختران در بند به بازي مشغولند، زنِ سياه چشم سوگوار و انتقامجويش دستان شاهزادهاش را به پشيماني و تجديد بيعت ميبوسد و حاكم عليل اما عاقلش براي دوري از جنگ و خشونت حاظر است اتحاد با پادشاهي تامن و لنيسترها را به هر طريقي حفظ كند ، اوضاع بيش از اندازه آرام است. اگرچه گفتگوي دوم اليانا و جيمي لنيستر به شكل مشكوكي صلحآميز است (حتي اگر طعنههايي مثل متلك به جيمي بابت خط بدش كه البته معلول قطع دست راستش است هم در كار باشد. جيمي كه مدتهاست از اين طعنهها و تحقيرها چشيده) آن هم بعد از ديدار پرتنش اول در سراي باغ آبي كه به اولتيماتوم دوران به اليانا منجر شد. با همه اينها جيمي لنيستر موفق ميشود دوران را قانع كند كه ميرسلا و نامزدش از خانواده مارتل را با خود به كينگزلندينگ ببرد تا عشقش را به سرسي ثابت كند، بيخبر از همه اتفاقات پايتخت. شايد يك لحظه و يك آنِ پدرانه از جيمي لنيستر دستاورد اين بخش بود. وقتي ميرسلا را در كنار تريستن مارتل ميبيند و به لباس نازك و تننماي دخترش - خواهرزادهاش اشاره ميكند و ميگويد " سردت نيست؟ "
ميس تايرل هم مانند جيمي لنيستر از تحولات پايتخت بيخبر است. او براي مذاكره با بانكداران به براووس رفته در حاليكه آريا استارك همانجا موهايش را عين دختران ماهيگير بسته و با لباس دخترانه روستايياش گاري صدف به دست گرفته تا ماموريتي كه از سوي جاكن هاكار و خداي چندچهره به او محول شده انجام دهد. كشتن پيرمرد دلال و قمارباز. اما برخورد با سر مرين ترانت كه همراه ميس تايرل در سفر بوده او را از كشتن پيرمرد بازميدارد. مرين ترانت از آخرين بازماندههاي ليست منفورين آرياست كه خود را با روياي انتقام از آنها تاكنون سرپا نگه داشته. رد او را تا فاحشهخانه براووس ميگيرد و در آنجا شاهد گرايش جنسي بيمارگونه مرين به دختران كم سن و سال است. دختراني همسال آريا. چه چيزي وسوسهانگيزتر از چنين صحنهاي براي آرياي انتقامجو كه سراغ ماموريت شخصي خودش برود و البته جاكن هاكار بعيد است از دروغي كه آريا به او ميگويد فريب بخورد.
در شمال و كنار ديوار، بازماندگان نبرد سهمگين هاردهوم همراه با جان اسنو به قلعه سياه وارد ميشوند. در مقابل چشمان ناراضي نگهبانان شب. ساموئل بابت شكست در جنگ به او دلداري ميدهد و آليستر تورن او را بابت قلب مهرباني كه شايد باعث كشته شدن همه آنها شود نهيب ميزند و اولي، پسرك وردست جان اسنو كه نگران كنندهتر از همه با خشم و نااميدي او را نگاه ميكند.
در ميرين و در ميدان مبارزات گلادياتوري، دنريس ناگزير از نشستن در ميان جمع بردگان و اربابان سابق كه لذت تماشاي آدمكشي خونين را در جوار هم ميبرند و در كنار هيزدار است كه از به راه انداختن دوباره اين سنت شادمان است و ميتواند در بحث با دنريس ، داريو ناهاريس و تيريون هم برحق جلوه كند. اگرچه به تعبير تيريون مغلطه ميكند و شيوه استدلالش براي آن چيزي كه منفعتش ايجاب ميكند يادآور تايوين لنيستر است. حضور سرجوراه مورمنت در ميدان مبارزه و نبرد خونينش، وضعيت دنريس را در ميان مردان اطرافش بامزه و طعنهآميز ميكند. داريو ناهاريس خوشقيافه و جذاب و زبانباز و احتمالا خبره روي تخت كه زن را خوشحال ميكند. سرجوراه كه با هر ضربت شمشيرش ميتواند اعماق قلب دنريس را تكان دهد و هيزدار كه اگرچه علاقهاي بين او ملكه در كار نيست اما او مرديست كه شرايط ازدواج مصلحتآميز را دارد. ازين سه ضلع يكي در همين اپيزود و خيلي زود به دست پسران هارپي كه شورشي را در اين گردهمايي به وجود آوردهاند نابود ميشود. و دنريس همراه با تيريون و جوراه و داريو ناهاريس و ميساندا در محاصره هارپيها گرفتار ميآيند. نيكان روزگار در آستانه قتلعام بودند كه دروگون، بچه اژدهاي سركش دوباره به آغوش مادرش بازميگردد و منجيشان ميشود. دنريس بالاخره ميتواند سوار بر اژدهايش شود و تيريون در نمايي باشكوه در ميرين شاهد جلوهاي از دنياي بزرگ است كه بايد به چشم خود ميديد تا بيشتر از آني كه هست قد بكشد. تماشاي پرواز اژدها و ملكهاي از تارگرينها بر دوش او. چيزي كه داستانش را شرين در آخرين ساعات زندگياش در كتابها ميخواند.
رمزي بولتون به وعدهاش به پدر وفا ميكند و با بيست نفر شبانه به ارتش استنيس هجوم ميآورد و اسب و آذوقهشان را به آتش ميكشد. سر داووس، استنيس را به بازگشت به قلعه سياه ترغيب ميكند اما استنيس به بهانه جمعآوري اسب و سرباز او را از خودش دور ميكند. او تصميم خودش را گرفته و برخلاف گذشته كه داووس را از زندان آزاد كرد تا دربرابر مليساندرا براي كشتن گندري مقاومت كند، اينبار براي ترسناكترين انتخاب زندگياش مصمم شده تا پيشنهاد مليساندرا را بپذيرد. قرباني كردن دخترش. و داووس كه مهري دلنشين به شرين دارد هم نخواهد بود كه او را سست كند. در آخرين ديدار شرين و پدر علاوه بر فشار عاطفي زيادي كه بر صحنه حكمفرماست و اضطرابي كه انتظار لحظه نحس موعود را همراهي ميكند توام با جملاتي از سوي استنيس در پاسخ به شرين است كه به تمثيل از يكي از نبردهاي باستاني، خود را از انتخاب بين دو طرف درگير دور نگه ميدارد و ميگويد "همين انتخاب كردنهاست كه همه چيز رو وحشتناك كرده ". وحشت انتخاب همه آن چيزيست كه استنيس در مقام يك پادشاه، يك منجي يا يك پدر بايد از سر بگذراند و به آن تن دهد. استنيس ميگويد "بعضي وقتها آدم مجبوره كه انتخاب كنه . بعضي وقتها دنيا مجبورش ميكنه.اگه آدم خودش رو بشناسه و به خودش وفادار بمونه ديگه در اصل يك گزينه رو انتخاب نميكنه. بايد سرنوشتش رو تكميل كنه و تبديل به چيزي بشه كه بايد بشه "
بيترديد چيزي كه اين اپيزود را ترسناك و تاريك ميكند نه مرگ شرينِ معصوم است كه بر مظلوميتش بارها تاكيد شده تا در چنين لحظهاي همه احساسات تماشاگر پرتاب شود. كه تماشاي استنيس است كه حالا با ريش انبوهترشدهاش كه آخرين تهماندههاي برونگرايي احساسي او را پنهانتر ميكند و زير برف و سرمايي كه نويد شب تاريك و بيپايان زمستان را ميدهد ايستاده و فرمان به آتش زدن كودكش ميدهد. در شرايطي كه سربازان او تاب ديدن چنين صحنهاي را ندارند و همسر مسخشده در آيين مليساندراي او هم عشق مادرانهاش به فرزند را دوباره پيدا كرده، اين استنيس است كه بايد عزاب ابدي اين انتخاب را بر دوش بكشد. چه چيزي ارزش اين را داشت؟ ايماني ابراهيمي كه پذيرندگي او را تا قرباني كردن فرزندش امتحان ميكند؟ سوداي برحق پادشاهياش؟ نجات مردم وستروس از چنگ واكرها؟ تنها چيزي كه ميدانيم اين است كه سختترين انتخابها براي سختترين مردان است
خیلی بد بود تازه دیدم (sm74)
قسمت دهم چه شود...