چیکار کنم از این حالت در بیای؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط MaSiHa [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
نمایش نسخه قابل چاپ
چیکار کنم از این حالت در بیای؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط MaSiHa [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
اگه باشگاه و تمرین نباشه رسما دیوونه میشم تموم نفرتمو سر وزنه های بی جون خالی می کنم (sm50) روبه راه میشم /نقل قول:
نوشته اصلی توسط rebasss [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
به این رو به راه شدنت مشکوکم (sm50)نقل قول:
نوشته اصلی توسط MaSiHa [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
چرا سعی نمیکنی فراموشی بگیری؟ (sm172)
درس اخلاق
_________________
روزی زنبور و مار با هم بحثشان شد. مار گفت: «انسانها از ترس ظاهر خوفناک من میمیرند نه به خاطر نیش زدنم.»
اما زنبور قبول نکرد. مار برای اثبات حرفش با زنبور قراری گذاشت. آنها رفتند و رفتند تا رسیدند به چوپانی که در کنار درختی خوابیده بود. مار رو به زنبور کرد و گفت: «من او را میگزم و مخفی میشوم و تو در بالای سرش سر و صدا ایجاد کن و خود نمایی کن.»
مار نیش زد و زنبور شروع به پرواز کردن در بالای سر چوپان کرد.
چوپان فورا از خواب پرید و گفت: «ای زنبور لعنتی» و شروع به مکیدن جای نیش و تخلیه زهر کرد. مقداری دارو بر روی زخمش قرار داد و بعد از چند روز بهبودی یافت.
مدتی بعد که باز چوپان در همان حالت بود، مار و زنبور نقشه دیگری کشیدند. این بار زنبور نیش میزد و مار خودنمایی میکرد.
این کار را کردند و چوپان از خواب پرید و همین که مار را دید از ترس پا به فرار گذاشت و به خاطر وحشت از مار دیگر زهر را تخلیه نکرد و پمادی هم استفاده نکرد. چند روز بعد چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور جان به جان عــافرین بهگــ.ا رفت...
برخی بیماریها و کارها نیز همین گونه هستند.
فقط به خاطر ترس از آنها، افراد نابود میشوند یا شکست میخورند.
مــار و زنبور دیــ.وثه داستان ما به کار خود ادامه دادند ولی چوپان بعدی خعلیخارکــ.صده تراز این حرفا بود و چوبشو کرد در حلق مــار و زنبور هم با پیف پاف بهگــ.ا داد ...
نتیجه گیری اخلاقی : هیچوقت بر اثر بیماری روحیتونو از دس ندهید و باهاش بجنگید ...
نتیجه گیری غیر اخلاقی : این مار و زنبود خـعـلیکــ.سکشن ..حواستون بهشون باشه ...
- یه جوری دوست دختـــرتو بــــُـــکــــُــن که موقــع شاشیـــدَنــَــم دردش بیــاد و یــادسکـــ.سخوبت بیفتــه و تو کفــت بمونه ...
.
باشــَــد که رستگــاور شوید ...
سنگین بود ...
فردا رو تعطیــل رسمی اعلام میکنم ...
خیلی وقت بود اینجا این همه مهمان نیومده بودا
در حال حاضر 62 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (9 کاربران و 53 مهمان ها)
تبریک (sm127)نقل قول:
نوشته اصلی توسط rebasss [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
فدا بشم (sm127)نقل قول:
نوشته اصلی توسط Hadi [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
خانواده میدونن بچه خیلی گلی هستی؟ (sm10)
كنار خيابون منتظر تاكسى بودم يهو يه پرايد جلوم وايستاد بوق زد و گفت : بپر بالا !!
نگاه كردم ديدم يه دختر راننده س ، دو تا دخترم عقب نشستن...!!
گفتم : جدى سوار شم...!؟؟
گفت : آره جونم سوار شو!!
.
.
.
يه خورده كه رفتيم ديدم دختره پيچيد تو يه كوچه !!
گفتم : كجااااا...!!!
گفت : ترافيكه دارم ميان بُر ميزنم...
گفتم : ترافيك نبود كه !!؟
يهو ديدم يه تفنگ از چَكمش درآورد گفت : ببين پسر جون يا يكى از مارو ميگيرى يا خونت حلاله... ما ديگه زديم به سيم آخر!!!
.
.
.
هيچى ديگه الآن تو مَحضرم دارم با عاقد عكس يهويى ميندازيم...!!
خوبی از خودته صابر جان (sm10) خودت دسته گلی (sm174)نقل قول:
نوشته اصلی توسط rebasss [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]