اووووووووف !!!!
با من و بی کس و تنها شده تو بمان یا خداااااااااااااااا.
نمایش نسخه قابل چاپ
اووووووووف !!!!
با من و بی کس و تنها شده تو بمان یا خداااااااااااااااا.
دیوث حسنی میگه اتود بزن ..
داره میخونه .. (sm88)
چه صدایی !!!! (sm88)
تو بمان !!!!
واووووووووووووووووووووووو و ..
یعنی خوشم میاد هنوز هیچی نیست با خودتون درگیرید (sm2)
رضا خف رو چه میخونه ..
اها پیداش کردم
(sm2)
با من بیکس تنها شده یارا تو بمان
همه رفتند از این خانه خدارا تو بمان
من بی برگ خزان دیده دگر رفتنیام
تو همه بار و بری تازه بهارا تو بمان
داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر این نقش بخون شسته نگارا تو بمان
زین بیابان گذری نیست سواران را لیک
دل ما خوش بفریبی است، غبارا تو بمان
هر دم از حلقه عشاق، پریشانی رفت
به سر زلف بتان سلسله دارا تو بمان
شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم
پدرا، یارا، اندوه گسارا تو بمان
«سایه» در پای تو چون موج دمی زارگریست
که سر سبز تو خوش باد کنارا تو بمان
و جواب شهریار به این شعر چنین بود:
«بمانیمکه چه؟»
سایه جان رفتنی استیم بمانیمکه چه؟
زنده باشیم و همه روضه بخوانیمکه چه؟
درس این زندگی از بهر ندانستن ماست
این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه؟
خود رسیدیم بجان، نقش عزیزی هر روز
دوش گیریم و بخاکش برسانیم که چه؟
آری این زهر هلاهل به تشخص هر روز
بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه؟
دور سر هلهله و هالهء شاهین اجل
ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چه؟
کشتئی را که پی غرق شدن ساختهاند
هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه؟
قسمت خرس و شغال است خود این باغ مویز
بی ثمر غورهی چشمی بچلانیم که چه؟
بدتر از خواستن این لطمهء نتوانستن
هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه؟
ما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست
کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه؟
گر رهائی است برای همه خواهید از غرق
ورنه تنها خودی از لجه رهانیمکه چه؟
قاتل مرغ و خروسیم یکی مان کمتر
این همه جان گرامی بستانیم که چه؟
شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند
ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه؟