برد دزدی را سوی قاضی عسس
خلق بسیاری روان از پیش و پس
گفت قاضی کاین خطاکاری چه بود
دزد گفت از مردم آزاری چه سود
گفت هان بر گوی شغل خویشتن
گفت هستم همچو قاضی راهزن
گفت پیش کیست آن روشن نگین
گفت بیرون آر دست از آستین
دزدی پنهان و پیدا کار تست
مال دزدی جمله در انبار تست
تو قلم بر حکم داور می بری
من ز دیوار و تو از در می بری
حد به گردن داری و حد می زنی
گر یکی باید زدن صد می زنی
می برم من جامه ی درویش عور
تو ربا و رشوه می گیری به زور
من ربودم موزه و طشت و نمد
تو سیه دل،مدرک و حکم و سند
دزد زر بستند و دزد دین رهید
شحنه مارا دید و قاضی را ندید
من به راه خود ندیدم چاه را
تو بدیدی ، کج نکردی راه را
میزدی خود پشت پا بر راستی
راستی از دیگران می خواستی
دیگر ای گندم نمای جو فروش
با ردای عجب عیب خود مپوش
چیره دستان می ربایند آنچه هست
می برند آنگه ز دزد کاه،دست
دزد اگر شب گرم یغما کردن است
دزدی حکام،روز روشن است
حاجت ار ما را ز راه راست برد
دیو،قاضی رابه هرجا خواست برد ...
پروین اعتصامی
(sm27)