- تحریم تسلیحاتی رو نمی تونیم برداریم.
+ نوموخوام، مو تسلیحات موخوام.
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
نمایش نسخه قابل چاپ
- تحریم تسلیحاتی رو نمی تونیم برداریم.
+ نوموخوام، مو تسلیحات موخوام.
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
- این عن دماغو می بینی؟
+ کری رو می گی؟
- نه بابا اینی که تو دستمه.
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
خانوم الکسیس راجع به اون شب بگید...همون شبی ک تصمیم گرفتین جوونا رو از جلــ.ق نجات بدین..من دیگه چبزی نمیگم تا خود الکسی داستانشونو بگن و ما فقط شنونده ایم.
الكسیس: راستش اقای علی خانی اون شب تازه از سر صحنه ضبط داشتم میرفتم خونه...کــ.سمم یکم درد میکرد آخه کارگردان ازم خواسته بود دو کــ.یره بکنن تو کــ.سم..داشتم میرفتم سوار ماشینم شم دیدم تو یه کوچه ای چند تا جوون افتادن دست ب کیـــ.رن..رفتم جلوتر.اصلا دست خودم نبود یه حسی بهم میگفت الکس برو برو
دیدم جوونا دارن جلــ.ق دسته جمعی میزنن .تا منو دیدن خشکشون زد.من احساس کردم فرشته ی نجاتشونم.لباسامو در اوردم و به همشون دو دور دادم
از اون شب هر شب میرم تو کوچه های پایین شهرو تا صبح به بد بخت بیچاره ها کــ.س و کــ.ون میدم.
احسان: واقعا آدم نمیدونه چی بگه...من نتیجه نمیگیرم شماخودتون داستانو شنیدین دیگه....ماهتون عسل
به دوست دخترم میگم.. خرچنگ بالدار دیدی؟
میگه آره..
میگم پری آکواریومی چی؟میگه اره...دیدم...
میگم قناری که انگلیسی صحبت میکنه...دیدی؟میگه دیدم..
میگم مرغ عشق دارم با ارزن روپایی میزنه اونو دیگه ندیدی...؟ میگه دیدیم بابا ...دیدم
.. . ولش کردم قشنگ معلومه
خرابه همه بردنش همه چيزو نشونش دادن
بحث در کلاس بالا گرفته بود ؛
استاد نام دانشجویان را یک به یک میخواند تا کاردستی هایشان که درست کرده بودند را به جلوی کلاس ببرند و به
همکلاسی هایشان نشان دهند ؛
ولی هیچکدام ، کاردستی مطلوبی نساخته بودند که بتوانند به بقیه نشان دهند و خجالت میکشیدند ؛
استاد نیز مدام آنها را سرزنش میکرد ؛
ناگهان دختری سراسیمه درب کلاس را باز کرد و گفت :
استاد ببخشید دیر کردیم ؛
استاد نگاهی به دخترک کرد و گفت :
حالا که دیر آمدی ، لااقل تو بیا و نشان بده ، اینها که هیچکدام روشون نشد ؛
دخترک با اعتماد به نفس جلوی کلاس رفت و ناگهان «مــ.مههای» خود را بیرون انداخت...!!!
استاد که مدام خودکارش را درکــ.ونخود فرو میبرد ، فریاد میزد : نه... نه... نه...
تا جان به جان آفرین تسلیم کرد ؛
دانشجویان نیز از شدت خنده دچار بیماریهای از قبیل : شب ادراری ، اسکیزو شله زرد ، غدد فوق کلیوی و سندروم نادان گشتند ؛
اما هیچگاه هیچکس نفهمید که آن مــ.مه ها ، کاردستی دوست پسر آن دختر بود ...
کلید اسرار - این قسمت
(قضاوت عجولانه)
نه دیگه کافیه ارضا شدم (sm2)نقل قول:
نوشته اصلی توسط pirana [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
میگن حمیرا آلزایمر گرفته.
ینی خاطرات شمال دیگه یادش رفت؟
عاشقی دین من ، سوختن آیین من است ... (sm50)
مایه ی گریه ی شب ها دل غمیگن من است (sm50)
همچو فرهاد بگیریم همه شب در دل کوه
این همه در به دری از غم شیرین من است (sm50)