-
من دختر نمیخواهم
پسر میخواهم
میدانی جان دلم
من خودم بهتر از هر کسی
جنس خودم را میشناسم
فردا روز بشویم دختر دار
تو دیگر مرا یادت میرود
میشود هووی من
من میدانم این جنس چقدر بلد است دل ببرد
تو بیخبری جان دلم
دخترمان که بیاید
موهای خرگوشی
بینی فندقی اش
دامن کوتاه و پرچین
درست همون موقع که
کفش های پاشنه دار مرا
به زور پایش کرده و
جلویت راه میرود و دلبری میکند
تو اداهایش را ببینی
تازه میفهمم ای دل غافل
از دستم رفتی
دیگر کجا چشمانت مرا میبيند؟
نه جان دلم سری که درد نمیکند را نمیبندند
دختر بماند برای بقیه
من پسر میخواهم
تا هیچوقت حواست از من پرت نشود
تمام تمرکزت بماند روی من!
-
برایت آرزوهای ساده می کنم
آرزو می کنم شب ها خواب های خوب ببینی و صبح ها سر حوصله ملافه های سفید را مرتب کنی،
پنجره اتاقت را باز کنی و هنگامی که چایت را می نوشی آفتاب روی گونه ات بنشیند.
آرزو می کنم به کسی که دوستش داری بگویی،دوستت دارم
اگر نه امیدوارم قدرت این را داشته باشی که لبخندهای مصنوعی بزنی
آرزو می کنم کتاب های خوب بخوانی آهنگ های خوب گوش کنی، عطر های خوب ببویی،
با آدم های خوب حرف بزنی و فراموش نکنی که هیچ وقت دیر نیست بودن چیزی که دوست داری باشی!
-
اگه وقتی میخنده خوشگل تر میشه
اگه لباسش خیلی بهش میاد
اگه صداش بی نظیره
اگه خوب شرايطِ بحرانی رو کنترل میکنه
اگه بهتون آرامش میده
اگه میتونه غافلگیرتون کنه
اگه صدای نفساش آرومتون میکنه
اگه دوست دارین
سر به سرش بذارید که بهتون بگه دیوونه!!
اگه بهش میگید رفتم
که نرو گفتنش رو بشنوید!!
اگه مهربونه
اگه خوبه
اگه دست هاشو دوست دارید..
بهش بگید ... خب؟!
بهش بگید! دیر میشه ...
-
بیا قانون "دوستت دارم" را بین خودمان وضع کنیم
صبح ها تلفنت را بردار
به عکسم خیره شو
طوری که انگار قرار است
برای همیشه نباشم
صبحت بخیر را طوری بگو
که عزیزم ها و جانم هایش آزاد شود
و بریزد به رگ هایم
بگذار همین اول صبح تنِ من برایت بلرزد
و بترسم که مبادا روزی نباشی
دو فنجان قهوه ی ساده را بگذارم روی میز
و دلم بلرزد برای شنیدن یک دوستت دارم
و تو نگاهت را بپاشی به فنجان های قهوه
و نگاه بی قرار من
دلم بخواهد که بگویی دوستت دارم
و تو به جای هر بار گفتنش
صدبار با نگاهت قربان صدقه م بروی
و من از فکر نداشتنت بمیرم و اسپند دود کنم
بیا با همین قانون ساده
کمی زندگی کنیم
-
می خواهم به کوهستان بروم ، جایی که پر از آوازِ عقاب هایِ آزاد باشد ، و در هوای بِکرش ؛ بتوان شاد بود و نفس کشید ، بتوان زلال بود و نترسید !
می خواهم سمفونیِ آرامِ شبانه ام ؛ زوزه ی گرگ ها باشد ،
و تمامِ روز ؛ هم صحبتِ گنجشک ها و توکاها باشم .
دلم یک انقلاب می خواهد ، یک کنار کشیدن ، یک انصراف !
باید از هیاهو دور شد ، آوایِ رود را شنید ، آتشفشان را بوسید ، کوه را نوازش کرد و جنگل را در آغوش کشید ...
می خواهم به کوهستان بروم ، کلبه ای بسازم و به دور از شلوغی و بی مهریِ آدم ها ، در آرامشی محض ؛ زندگی کنم .
-
دلتنگی شب عجیب است
می گیرد جانِ آدم را...
تا به گریه نیفتی راحتت نمی گذارد
خلاصه بگویم ، شب کابوس ترسناکی است
که ادامه دارد!
-
دلم میخواد به تمام مردای عاشق دنیا یه بار بگم که ببین تو عاشقشی فکر نکن اگه ولش کنی بره با یه مردی که شرایطش از تو بهتره خیلی فداکار و ایثارگری!
تو ممکنه با خودت بگی از من بهتر میتونه عاشقش بشه، از من پولدارتر، از من خوش اخلاقتر، از من رمانتیکتر! ولی با خودت فکر کن کی میخواد از تو عاشقتر باشه؟ خوشبختیشو میخوای؟ بمون! بساز! دلم میخواد به تمام مردای دنیا بگم اگه عاشقشی و عاشقته، گذاشتنش و رفتنت جنایته! با سختی میشه ساخت با جای خالیِ عشق؟ بعید میدونم! سختیا رو آسون کن واسش ولی جا نزن! جا نزن! جا نزن! مردونگی به رفتن نیست.
دعاهات واسه خوشبخت شدنش درگیر نمیشه وقتی اون فقط تو رو واسه خوشبخت شدن از خدا میخواد و تو بهش نمیرسی!
نمیخواد عاشق اسطورهای باشید. مرد زندگی باشید معشوقتون خیلی خوشبختتره. خیلی. خیلی. خیلی.
-
آدمها با دلایل خاص خودشان به زندگی ما وارد میشوند !
و با دلایل خاص خودشان از زندگی ما میروند !
نه از آمدنها زیاد خوشحال باش، نه از رفتنها زیاد غمگین
تا هستند دوستشان داشته باش
به هر دلیلی که آمدهاند
به هر دلیلی که هستند
بودنشان را دوست داشته باش
بیهیچ دلیلی ...
شادمانیهای بی سبب ؛
همین دوست داشتنهای بیچون و چراست !
-
تصادف هم كه ميكني
مقصر باشي يا نباشي
بايد افسر بياد
كروكي بكشه
صحنه ي تصادف رو تحليل كنه
شرايطِ جسميه راننده هارو ارزيابي كنه
خسارت بدي
خسارت بگيري
شهر هـرت نيست كه
حالا تو حساب كن كه دل بشكوني
به همين راحتي...؟
بزني و بري...؟
بي خسارت...؟
بي دغدغه...؟
-
دم نمیزد نگه از دیده ی تر خندیدن
از لبم رخت نمی بست اگر ، خندیدن
تلخی روز وشب این مایه برایم نگذاشت
تا به حلوا برسد لب ،به شکر خندیدن
سالها می شود از دوری ایام شباب
شده مأنوس من این خون جگر خندیدن
بالأخص آنکه در این شهر غریبم یاران
همچو پروانه که پر سوخته در خندیدن
گریه پرور تر از این داغ ندیدم هرگز
زهر هجران به لب و وقت سفر، خندیدن
چه کسی واقف از سر دلم خواهد شد
گل یخ گشته ام از این به نظر خندیدن
-
ميگم دلبر
ما هى مشت مشت از غمت خورديم
خوابيديم
بيدار شديم
ديديم باز تموم نشده
گريه كرديم و يه عالمه از غمت قورت داديم
چهار فصل رو طى كرديم
ديديم باز تموم نشده
هِى كاسه كاسه از غمت ريختيم تو خودمون و دل و رودمون
روز به سيصدوشصتوپنج رسيد و سال به چند
ديديم باز تموم نشده
انگار جز اعجاز تو چشمات و بوىِ موهات
در غم هم دستى از اعجاز دارى
"كه از هرچه خورديم كم شد، اِلا غمِ تو..."
-
یک روز مشکی اند یک روز، طلایی
و روزی دیگر شرابی
یک روز موهایش بلند است و روز دگر کوتاه.
غمگین است زنی که رنگ موهایش را هر روز بی قرارتر می کند.
غمیگن است زنی که حرف های نگفته ی پر از دردش را میان رنگ موها پنهان می کند،
میان رنگ های لاک هایش می ریزد.
درد دارد نفهمیدن و درک نکردنش
و حتی توجه نکردنش. غمگین است زنی که خود را در این میان گم کرده است.
-
هیچکس خودش را در هیچ رابطه ای مقصر نمیداند!
همه ی ما آنقدر غرور داریم،
که همیشه حق را به جانبِ خودمان میدانیم
از نظر خودمان،فرشتگانی هستیم،
که داشتیم زندگیمان را میکردیم
که یک نفر آمد و ما را با خاک یکسان کرد و رفت...
داخلِ شعرها
داخلِ متنها
میگردیم دنبالِ جمله ای که طرف مقابل را بکوبد و
ما را مظلوم ترین آدمِ دنیا نشان دهد...
گاهی یادمان میرود آدمی كه الان میخواهیم سر به تنش نباشد،
تا دیروز پُزَش را به عالم و آدم میدادیم!
کمی انصاف شاید...
-
مدرسه كه میرفتيم هربار كه دفتر مشقمون رو جا میذاشتيم
معلممون ميگفت "مواظب باش خودتو جا نذارى"
و ما ميخنديديم و فكر ميكرديم
نميشه خودمونو جا بذاريم
بزرگ كه شديم بارها و بارها يه قسمت از
خودمون رو جا گذاشتيم ,
توى يه كافه ,
توى یه خيابون ,
توى يه خاطره ..
-
زندگی دیگران را نابود نکنیم
جوانی از رفیقش پرسید : کجا کار میکنی ؟ پیش فلانی، ماهانه چند میگیری؟ ۵۰۰۰. همهش همین؟ ۵۰۰۰ ؟ چطوری زندهای تو؟ صاحب کار قدر تو رو نمی دونه، خیلی کمه ! یواش یواش از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد ، صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد ، قبلا شغل داشت، اما حالا بیکار است.
زنی بچهای را به دنیا آورد، زن دیگری گفت : به مناسبت تولد بچهتون، شوهرت برات چی خرید ؟ هیچی ! مگه میشه ؟! یعنی تو براش هیچ ارزشی نداری ؟! بمب را انداخت و رفت، ظهر که شوهر به خانه آمد، دید که زنش عصبانی است و .... کار به دعوا کشید و تمام.
پدری در نهایت خوشبختی است، یکی میرسد و میگوید : پسرت چرا بهت سر نمیزند ؟ یعنی آنقدر مشغوله که وقت نمیکنه ؟! و با این حرف، صفای قلب پدر را تیره و تار میکند
این است، سخن گفتن به زبان شیطان. در طول روز خیلی سؤال ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم؛
چرا نخریدی؟
چرا نداری؟
یه النگو نداری بندازی دستت؟
چطور این زندگی را تحمل میکنی؟ یا فلانی را؟
چطور اجازه میدهی؟
ممکن است هدفمان صرفا کسب اطلاع باشد، یا از روی کنجکاوی یا فضولی و... اما نمیدانیم چه آتشی به جان شنونده میاندازیم !
شر نندازیم تو زندگی مردم. واقعا خیلی چیزا به ما ربطی نداره!
-
تلختَرین نوعِ از دست دادن، مربوط به کسانیست که هیچوقت بِدستشان نیاورده بودیم ...
هیچ وقت نَداشتیمشان...
هیچ وقت هیچ خاطِرهای از آنها بیاد نداریم اما تا دلِتان بخواهد بارها روبه رویِمان تجسمشان کرده و از اتفاقات روزمره سخن گفتهایم...
با هم بَحث کردهایم و گاهی میانِ همین آرزویِ مَحال، به آغوشِشان پناه بردهایم ...
کسانی که هیچگاه وقتشان را برایِمان خالی نکردهاند اما تمامِ زندگیمان پُر از آنهاست...
آنانی که میدانیم دوستِمان ندارند اما ما را جایی میان مشغلِههایشان کنار گذاشتهاند تا غروبِ جمعهای، عصرِ دلگیری یا در یک هوای ابریِ نابهنگام کسی را داشته باشند که وقتشان را پر کند!
تنهاییمان را کِتمان میکنیم بی آنکه خاطرمان باشد زمان، برایِ هیچکس از حرکت باز نمیایستد...
ما یک روز پشتِ همین فیلمهایی که برای خودِمان بازی میکنیم غافلگیرانه پیر میشویم!
-
هیچکس بعد از رفتن کسی نمُرده،
همانگونه که بودنت عادت روزگارم شده بود
به شنیدن صدایت عادت کرده بودم
به صبح و شب بخیر گفتنت،
به شنیدن اسمم از زبان تو،
به دنیایی که زمانی تو را داشت؛
نبودنت هم عادت میشود
همانگونه که به زندگی با تو عادت کرده بودم
به بی تو بودن هم عادت میکنم
عادت میکنم به روزگاری که دیگر صدایت را نخواهم شنید،
چشمانت را نخواهم دید
و دیگر لمس دستانت رویایی بیش نخواهد بود،
شاید زمان ببرد
و شاید یک عمر
برای عادت به بی تو بودن کافی باشد
-
من باشم و توعصر دلگیر پاییز
لش کرده زیر پتو و خیره بر
بیرون از پنجرهی باز، خیره شده
بر درخت پستهی وول خورنده
در باد و گوش دهنده بر صدای
ول شدن قطرههای یخ باران
بر روی زمین و دلتنگ مانده
بر تابستان و جا داده خودت
را در آغوشم از صدای آسمان غرنبه
و پاییزی که هی کش میآید
-
دردِ جدید ، یا که حادثه ی تازه ای نبود ؛
بر ما که بی گُسل ، نشسته و در حالِ لرزشیم !
سرد است آن قدَر که زمین ، لرزه می کند !
سقفی که نیست بریزد و آواره تر شویم
ظرفِ بیان ، به قامتِ این غصه ، کوچک است
مردی اگر ؛ بیا و ببین ما چه می کشیم !!!
-
هیچ کس به ما نگفت به کارهم کار نداشته باشیم که با کوچک کردن آدم ها احساس بزرگی نکنیم که با قضاوت کردن و وصله چسباندن به دیگران نُقل هیچ مجلسی نباشیم!
کسی نگفت حق دخالت در افکار و باورهای هم را نداریم که با خط زدن آرزوی دیگران به آرزویمان نخواهیم رسید که با زمین خوردن هیچ کس سربلند یا خوشبخت نخواهیم شد!
تا به اینجا رسیدیم جایی که سرهایمان همه جا هست جز در کار و زندگی خودمان!
-
می خواهم دور بودنت را حصار بکشم
می خواهم همگان بدانند به وسعت یک دنیاست، مرز فرمانروایی من بر قلمرو دوست داشتنت
اشتباه نکن من دیکتاتور نیستم
زیبا ترین دموکراسی را به جهان معرفی خواهم کرد
می خواهم نفس کشیدنم را با حال خوب تو تنظیم کنم
شانه هایم سال ها بکر و دست نخورده مانده اند تا امروز پناهگاه دلتنگی های تو باشند
دستانم اسرار عشق را به خوبی بلدند و این بی تجربه های پاک لحظه شماری می کنند برای نوازش گیسوانت
جان دل
ساده به دست نیامده ای که ساده رهایت کنم
از تمام هوس های زودگذر فرار کرده ام تا آرامش ابدی را در کنار تو تجربه کنم
آنقدر پیله تنهایی را به دور خود تنیده ام تا امروز با تو پروانه بودن را جشن بگیرم
امروز تو تمام من شده ای
و هیچ کس نمی تواند من را از من بگیرد
من تو را از پس سال ها تنهایی یافته ام
قلب من دست نیافتنی ترین نقطه روی زمین است که هنوز هیچ بشری نتوانسته در آن قدم بگذارد
و امروز تو این دست نیافتنی ترین را مسخ خود کرده ای
تو پاداش تمام صبر های منی
می خواهم بودنت حسن ختامی باشد بر تمام تنهایی های من
می خواهم از امروز تدریس عشق کنیم بر تمام این مردمان دل مرده
در کنار هم
پا به پای هم
-
هستی از نیستی متولد می شود
و زندگی از مرگ
تاریکی مادر روشنایی ست
و عشق زاییده ی نفرت
جهان بیش از آن چه می نمایاند وارونه است...
-
وقتی میگویم دیگر به سراغم نیا
فکر نکن فراموشت کرده ام
یا دیگر دوستت ندارم ، نه !
من فقط فهمیده ام ؛
وقتی دلت با من نیست ،
بودنت مشکلی را حل نمی کند .
فقط دلتنگ ترم میکند .
-
عاشق که نباشی ؛
"پاییز" می شود مثلِ تمامِ فصل ها ...
نه با آمدنش ذوق می کنی ، نه از رفتنش دلت می گیرد .
عاشق که نباشی ؛ حواست به ته مانده ی پس اندازِ توی جیبت است ، یا اضافه ی پولی که از راننده ی تاکسی می گیری ... و دغدغه ات این است که امروز چای ات را با قند بنوشی یا بدونِ قند .
عاشق که نباشی ؛ برگ های سبز و نارنجی ، برایت شبیهِ هم اند و کافه ها فقط یک مکان معمولی اند برایِ نشستن و نفس کشیدن ... آدم ها بدونِ تفکیکِ جنسیت ، در ذهنت تداعی می شوند ، شعر ، فقط ترکیبِ کلمات است و موسیقی ، فقط تلفیقِ نت ها و حنجره ...
عاشق که نباشی ؛ جهانت هیجانِ زیادی برایِ لبخند ندارد ، اما خیالت راحت است که کسی را هم برایِ از دست دادن نداری .
عاشق که نباشی ؛ پیر می شوی اما موهایت سیاه می مانَد ...
-
با کسی نباش که هر لحظه مجبور باشی خودت را به هر اجباری لایِ لحظه هایش جا بدهی ...
با کسی باش که لحظه هایش را روی مدار ِتو تنظیم کند ...
با کسی که مشغله هایش را به خاطرِ تو دوست داشته باشد ...
که تو را بخواهد ... که اولویتِ اولش باشی ...
ارزشِ تو خیلی بالاتر از یدک بودن است ...
جنسِ اعلا باش ، جنسِ اعلا که یدک نمی شود !
یاد بگیر که هر ماندنی ارزشش را ندارد ...
گاهی تنها بودن شرف دارد ؛ به ماندن هایِ یک طرفه ی تحقیر آمیز ! که تمام شخصیت و انسان بودنت را زیرِ سوال می برد ...
یاد بگیر گاهی تنها بودن ، ترجیحِ خودت باشد ...
خیلی وقت ها "غرور" واقعا چیزِ خوبیست ... !
-
ــ بیآرزو چه میکنی ای دوست؟
ــ به ملال،
در خود به ملال
با یکی مُرده سخن میگویم.
شب، خامُش اِستاده هوا
وز آخرین هیاهوی پرندگانِ کوچ
دیرگاهها میگذرد.
اشکِ بیبهانهام آیا
تلخهء این تالاب نیست؟
-
آدم ها را همانگونه که هستند بپذیریم
نه کسی را سرزنش کنیم نه قضاوت
وقتی ماجرای یک فیلم یا سریال را دنبال می کنیم به تک تک شخصیت ها و هرکدام به گونه ای برای رفتارهایشان حق می دهیم چون شرایط و علت ها را تا اندازه ای دیده ایم و می دانیم
حتی بدترین آدم بدترین داستان ها هم برای رفتارش دلیلی دارد
زندگی هم همین است با این تفاوت که ما از شرایط و اتفاقات پشت پرده ی رفتار و واکنش آدم ها خبر نداریم از چند وجه یک ماجرا یک اتفاق یک زندگی یا رفتار یک وجهش را هم به سختی می بینیم
ما جای آدم ها نیستیم از هیچ درماندگی مشکل یا کنشِ زندگی شان خبر نداریم و درست نیست صرفا به واسطه ی واکنش های مشهودی که می بینیم حس کنیم که همه چیز را می دانیم و
همه را می شناسیم
لازم نیست به کسی حق بدهیم همین که قضاوت نکنیم کافیست...
-
دوست داشتن
که عیب نیست بابا جان
دوست داشتن دل آدم را روشن می کند
اما کینه و نفرت
دل آدم را سیاه می کند
اگر از حالا دلت به محبت انس گرفت
بزرگ هم که شدی آماده ی
دوست داشتن چیزهای خوب و زیبای دنیا هستی دل آدم عین
یک باغچه پر از غنچه است
اگر با محبت غنچه ها را آب دادی
باز می شونداگر نفرت ورزیدی
غنچه ها پلاسیده میشوند...
-
مثل باران بیا
نفسم را تازه کن
هوا را خوب و خنک
غرق در خوشی ام کن
و کامل در عشق فرو ببر
گونه هایم را نوازش و قلبم
را لمس کن تا بجای خون عشق
در رگ هایم جاری شود
-
همین فردا رو تبدیل به یکی
از بهترین و خاطره انگیزترین روزای زندگیتون کنیداگه عشقی دارید
بیخبر با یه شاخه گل برید سراغش
اگه از هم فاصله گرفتین
با یه تماس تلفنی گذشته رو جبران کنید
اگه ازدواج کردیدموقع رفتن
به سرکار رو یه برگه درشت بنویسین:
دوستت دارم اونم تاهمیشه ...
بعدم بچسبونید به در یخچال
اگه خیلی وقته از دوستتون بیخبرید
باهاش یه قرار ملاقات هیجانانگیز بذارید...
نه اینکه برید کافه و رستوران نه!
برید شهربازی
اگه هنوز کسیو دارید که باهاش خاطره سازی کنید بیکار نشینید
وقت کمه برا ساختن روزای خوب...
-
گاهی اوقات باید تمام مشغله هایت را زمین بگذاری سراغ بهترین آدم های زندگی ات بروی و برای بودن و برای خوب بودنشان از آنها تشکر کنی
بگویی چقدر دوستشان داری و چه خوب که هستند و انگیزه ی خوشبختی تو اند چه خوب که با نگاهی لبخندی یا کلامی دلت را به بودنت گرم می کنند
بعضی ها ، شبیهِ معجزه می مانند جوری نگاهت می کنند که عاشق خودت می شوی جوری صدایت می کنند که جان می گیری و جوری هوایت را دارند که خیالت از تمام راه های رفته و نرفته ی زندگی ات تخت می شود
با حضورشان نه از تاریکی می ترسی نه از سقوط و نه از گم شدن
بعضی آدم ها با تمام جهان فرق دارند آمده اند تا لایق خالصانه ترین عشق و صادقانه ترین احساس باشند
تا باشند انگیزه باشند و تو را خوشبخت ترین آدمِ رویِ زمینت کنند
بعضی ها بزرگ ترین دلخوشی آدم اند
همین که هستند خوب است همین که بمانند کافی ست...
-
فرقی نمی کند آغاز هفته باشد یا پایانش
صبح باشد یا شب بذر امید
نه وقت می شناسد
نه موقعیت
هر وقت بکاری شبیه لوبیای سحر آمیز
با اولین طلوع آفتاب خواستن
جوانه می زندو تا آسمان موفقیت و توانستن اوج می گیرد
هرگز نا امید نباش...
نا امیدی تیشه ی بی رحمی ست
به جان ریشه ی شعور و خوشبختی
پس تا دیر نشده
بذر جادوییِ امیدت را بکار
و معجزه هایت را درو کن...
-
شاید بهنظر عجیب بیاد ولی در آخر همونی میشی که همیشه میخواستی شاید یکهویی نه ولی کمکم، شاید کامل نه اما حداقل یکذره خیلی سال باید بگذره تا باورت بشه اتفاقا دنیای کامل همینه، همین دنیای بیرون نه اونی که آدم واسه خودش توی تنهایی ذهنش میسازه!جهان قوت و ضعف، دنیای غرور و خجالت عالم رضایت و حسرت همه حرفرو موراکامی یکبار گفته چیزی که میخوای بهت میرسه اما نه اونجوری که فکر میکردی...
-
نمیخوای بیای خب نیا!
جات خوبه راحتی خب اصراری نیست بازم نیا
ولی خب وسط این همه نیومدن هات بدون دوست داشتنت واقعی ترین چیز تو این دنیا بود
که نه از سر رها شدن از گذشته یا هر چیز دیگه ای باشه،
نه دوست داشتن صرفا خودت اون واقعیتی بود که خوب نشست به دلم...
-
من برای دوست داشتنت به دليل احتياج ندارم همينكه بارون میزنه همينكه يه جايی توی دلم خالی میشه همينكه يه زخم كهنه روی قلبم دهن باز میكنه يعنی به تو فكر میكنم.
وقتی هوا میگيره وقتی بارون میباره آدم چه میدونه شايد دل خدا هم واسه كسی تنگ شده.
-
شاید تقدیر روی پیشانیام نوشته باشد
همیشه فاصله ای هست
ولی تو فقط گاهی برایم بخند
آنوقت تقدیرم را می بوسم
و کنار میگذارم
تو که میخندی خدا تازه میفهمد
اگر تنها عشق اعجاز رسولانش بود
دنیای جهنمی بهشت موعود میشد
عشق همیشه معجزه ای تازه دارد ،
تو فقط گاهی برایم بخند...
-
اگر عشق واقعی است پس به همان روشی با آن رفتار کن که با یک گیاه رفتار میکنی، تغذیهاش کن و در برابر باد و باران از او محافظت کن
باید هر کاری را که میتوانی کاملاً انجام دهی اما اگر عشق واقعی نیست در این صورت بهترین کار این است که به آن بیتوجهی کنی تا پژمرده شود...
-
کاش همه ی آدم ها عاشق بودند .
آدمِ عاشق ، دلش به قدری از محبت ، پُر است ؛
که جایی برای کینه ندارد
آدمِ عاشق ، مهربان است
آدمِ عاشق برای همه در جیبش به اندازه ی کافی ، لبخند دارد
فکرش را بکن ؛
اگر هیتلر و چنگیزخان و امثالِ این ها هم عاشق بودند ؛
دنیا چه جایِ بهتری برایِ زندگی می شد !
شاید اگر همه عاشق بودند ؛
جنگ و بی رحمی تمام می شد !
دیگر دلیلی برای جنگیدن نمی ماند .
اصلاً کسی نبود که به جنگ برود !
همه در خانه هایشان مشغول بودند ؛
به تماشا و قربان صدقه ی همدیگر .
به جای "لعنت و نفرین" ؛
دعا کنیم همه عاشق باشند !
-
رفتن که همیشه به گفتنِ میخوام برم و کفشهارو جفت کردن و درو پشت سرت بستن نیست. یک تیکه از هر آدمی توی قلب کسیه که دوسش داره؛ اون تیکه اگه بشکنه، ترک بخوره، تموم شه یعنی تو از اون آدم رفتی حتی اگه لبهات بچرخه به دوسِت دارم، حتی اگه لبهات روزی هزار بار بچرخه به دوسِت دارم.
من توی صدات نیستم من توی قلبت نیستم. من انگار هیچ جا نیستم اونی که رفته اونی که خیلی وقته رفته تویی.
-
من چقدر دلم خوش بود
فکر می کردم پاییز که برسدخودت را
می رسانی فکر می کردم می دانی آدم هر چقدر هم که قوی باشدنمی تواند تنهایی سر کند.فکر می کردم می دانی
این زود شب شدن هااین ابرهای تیره در آسمان و باران های گاه و بی گاه
دمار از روزگار آدم تنها در می آورد.
فکر می کردم می دانی آد، دلش وقت پاییز آنقدر کوچک می شود که جا برای
دلتنگی ندارد اگر دستی نداشته باشد برای گرفتن و گوشی برای شنیدن
غصه بیچاره اش می کند!
فکر می کردم می دانی اما
کاش می دانستی
کاش خودت را می رساندی…