-
زنی بود
از دکمهی سِیو میترسید
عینک تیره میزد
طوری شالش را پشت گوش میانداخت
که کسی به خاطر نیاوردش
در کامپیوترش هیچ عکسی نبود
هیچ نامهای
مدام سطل آشغالش را خالی میکرد
انگار همین حالا لپتاپش را از جعبه درآورده بودند
طوری در را میبست
که گویی
هرگز به خانه برنخواهد گشت
شبها که مسواک میزد
اثر انگشتی از گردنش بالا میآمد
گلویش را میفشرد
لکلکی بود در آسمانی خالی
که خرچنگی رهایش نمیکرد
همسایهها میگفتند
همیشه گردنش خراش داشت
و لبش مکیده شده بود
معلوم نبود
از کدام طرف
-
صد بار
قلم تیز شد و
خاطره نگذاشت . . .
(sm27)
-
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
(sm2)
-
-
-
زِ عُمرِ رفته آهی ماند ، بر آیینه ی جانم
طلا در کوره کردم ، مُشتِ خاکستر درآوردم!
-
فلک با بخت من دایم به کینست
که با من بخت و دوران هم به کینست
گهم خواند جهان گاهی براند
جهان گاهی چنان گاهی چنینست
که میداند که خشت هر سرایی
کدامین سروقد نازنینست
ز خاک شاهدی روییده باشد
به هر بستان که برگ یاسمینست
وفایی گر نمییابی ز یاری
مده دل گر نگارستان چینست
وفاداری مجوی از دهر خونخوار
وفایی از کسی جو که امینست
ندارد سعدیا دنیا وقاری
به نزد آن کسی کو راه بینست
-
هر که هر بامداد پیش کسیست
هر شبانگاه در سرش هوسیست
دل منه بر وفای صحبت او
کانچنان را حریف چون تو بسیست
مهربانی و دوستی ورزد
تا تو را مکنتی و دسترسیست
گوید اندر جهان تویی امروز
گر مرا مونسی و همنفسیست
باز با دیگری همین گوید
کاین جهان بیتو بر دلم قفسیست
همچو زنبور در به در پویان
هر کجا طعمهای بود مگسیست
همه دعوی و فارغ از معنی
راستگویی میان تهی جرسیست
پیش آن ذم این کند که خریست
نزد این عیب آن کند که خسیست
هر کجا بینی این چنین کس را
التفاتش مکن که هیچ کسیست
-
شبی در خرقه رندآسا، گذر کردم به میخانه
ز عشرت میپرستان را، منور بود کاشانه
ز خلوتگاه ربانی، وثاقی در سرای دل
که تا قصر دماغ ایمن بود ز آواز بیگانه
چو ساقی در شراب آمد، به نوشانوش در مجلس
به نافرزانگی گفتند کاول مرد فرزانه
به تندی گفتم آری من، شراب از مجلسی خوردم
که من پیرامن شمعش، نیارد بود پروانه
دلی کز عالم وحدت، سماع حق شنیدست او
به گوش همتش دیگر، کی آید شعر و افسانه
گمان بردم که طفلانند وز پیری سخن گفتم
مرا پیری خراباتی، جوابی داد مردانه
که نور عالم علوی، فرا هر روزنی تابد
تو اندر صومعش دیدی و ما در کنج میخانه
کسی کامد درین خلوت، به یکرنگی هویدا شد
چه پیری عابد زاهد، چه رند مست دیوانه
گشادند از درون جان در تحقیق سعدی را
چو اندر قفل گردون زد کلید صبح دندانه
(sm50)(sm27)
-
تووی کوچه قرار ممکن نیست،باید از ازدحام برگردم
گاهی از در که می زنم بیرون،شاید از پشت بام برگردم
دل خودش را به قصد قُربت کُشت،مَرد،زن را به قصد نزدیکی
باید از فکر هرزه باشم تا،راحت از قتل عام برگردم
***
چند ساعت سه تار در طی روز،چند ساعت به خواب مشغولم
چندساعت به خانه ی بی زن،با کمی اضطراب مشغولم
تووی ذهنم مدام می چرخم،با تزِ انقلاب مشغولم
دوست دارم در این میان گاهی،تا بگویی سلام،برگردم
اجتماعی که فحش ناموسی ست،اجتماعی که تلخی زهر ست
سوپرِ کوچک محله ی ما،مرد بدبخت با زنش قهر ست
گیجِ سگ پرسه در خیابانم،شهرداری مزاحم شهر ست
می روم با تمام بدبختی /م، بعدِ یک انهدام برگردم
چندتا شعر مبتذل گفتم،روی احساس شاعری ریدم
کفر همسایه را درآوردم،بی پدر فحش داد و خندیدم
فکر کردم چقدر…
کم دارم.
تخت بودی و بی تو خوابیدم.
باید از خود جدا کنم خود را،از منِ بی مرام برگردم
سـکس چیزی نبود غیر از درد،روزهای کلافه بودن را
گور بابای هر که می گوید،قصه ی بد قیافه بودن را
روی چشمم اسید می پاشم،تا نبینم اضافه بودن را
سینی چای را به من برسان،خواهشا” یک کلام !
برگردم؟!
در نبود تو منفجر شده ام،مرد باید عذاب هم بکشد
سردی روزهای بی زن را،کاش این خانه دست کم بکشد
دوست دارم کنار شومینه،بنشینی و چای دم بِکِشَد
بعد با هم قرار بگذاریم،با تو در شعر هام برگردم
دوستم داری و…/ نفهمیدم،دوستت دارمِ صمیمی را
سگ نبودم که هار می رقصم،دوستم داریِ قدیمی را
ردِّ آغوش می کُشد حتما،-شک نکن-،ناصر ندیمی را
منتظر می شوم، دهان وا کن،رو به من،…
والسلام .!
ناصر ندیمی
(sm27)