همی نالم چو بلبل در سحرگاه ،
به بوی آنکه گلزارم تو باشی ... (sm50)
نمایش نسخه قابل چاپ
همی نالم چو بلبل در سحرگاه ،
به بوی آنکه گلزارم تو باشی ... (sm50)
چو گویم وصفِ حُسنِ ماهرویی ،
غَرَض زان زلف و رخسام تو باشی .. (sm50)
اگر نامِ تو گویم وَر نگویم ،
مرادِ جمله گفتارم تو باشی ... [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
از آن دل در تو بندم ، چون عراقی ،
که می خوام که دلدارم تو باشی ... (sm50)
یک نظر مستانه کردی عاقبت ،
عقل را دیوانه کردی عاقبت ... (sm50)
با غمِ خود آشنا کردی مرا ،
از خودم بیگانه کردی عاقبت ... (sm50)
در دلِ من گنجِ خود کردی نهان ،
جای در ویرانه کردی عاقبت ... (sm50)
سوختی در شمعِ رویت جان من ،
چاره ی پروانه کردی عاقبت ... (sm50)
قطره ی اشکِ مرا کردی قبول ،
قطره را دُر دانه کردی عاقبت ... (sm50)
کردی اَندر کُلِ موجودات سیر ،
جانِ من کاشانه کردی عاقبت ... (sm50)
زُلف را کردی پریشان خلق را ،
خان و مان ویرانه کردی عاقبت ... (sm50)
مو به مو را جای دل ها ساختی ،
مو به دل ها شانه کردی عاقبت ... (sm50)
در دهان خلق اَفکَندی مرا ،
فیض را افسانه کردی عاقبت ... (sm50)
گُداخت جان که شود کارِ دل تمام و نشد ،
بسوختیم در این آرزوی خام و نشد ... (sm50)
رواست دَر بَر اگر می تَپَد کبوتر دل
که دید در ره خود پیچ و تابِ دام و نشد ... (sm50)
پیام داد که خواهم نشست با رندان ،
بِشد به رِندی و دُردی کشیم نام و نَشد ... (sm50)
به کوی عشق مِنَه بی دلیل راه قدم ،
که من به خویش نِمودم صد اِهتمام و نشد ...(sm50)
فَغان ، فغان که در طَلب گنج نامه ی مقصود ،
شدم خراب ، جهانی ز غم تمام نشد ... (sm50)
دَریغ و درد که در جستجوی گنجِ حضور ،
بَسی شدم به گدایی بر کِرام و نشد ... (sm50)
هزار حیله برانگیخت حافظ از سر فکر ،
در آن هَوس که شَود آن نِگار رام ، نشد ... (sm50)
جانا مرا چه سوزی چون بال و پر ندارم ،
خونِ دلم چه ریزی چون دل دِگَر ندارم ... (sm50)
در زاری و نزاری چون زیر سنگ زارم ،
زاری مرا تمام است چون زور و زَر ندارم ... (sm50)
گَر پرده های عالم در پیشِ چشم داری ،
گر چشم دارم آخر چشم از تو بَر ندارم ... (sm50)
در پیشِ بارگاهَت از دور بازماندم ،
کَز بیم دور باشد روی گُذر ندارم ... (sm50)
روزی گَرَم بِخوانی از بَس که شاد گَردم ،
گَر رَه بُوَد بر آتش بیمِ خطر ندارم ... (sm50)
عالم پُر است از تو ، غایب منم زِ غِفلت ،
تو حاضری ولیکن من آن نَظر ندارم ... (sm50)
نه نه تو شمعِ جانی پروانه ی توام من ،
زان با تو پَر زَنم من کَز تو خبر ندارم ... (sm50)
خَبرت خرابتر کرد جَراحت جُدایی ،
چو خیالِ آب روشن که به تِشنگان نَمایی ... (sm50)
تو چه اَرمغانی آری که به دوستان فِرِستی ،
چه از این بِه ارمغانی که تو خویشتن نَمایی ... (sm50)
بِشُدی و دل بِبُردی و به دست غم سَپُردی ،
شب و روز در خیالی و نَدانمت کجایی ... (sm50)
تو جَفای خود بِکَردی و نه من نمی توانم ،
که جَفا کُنم وَلیکن نه تو لایقِ جَفایی ... (sm50)
چه کنند اگر تحمل نکنند زیردستان ،
تو هر آن سِتَم که خواهی بِکُنی که پادشاهی ... (sm50)
دلِ خویش را بِگفتم چو تو دوست می گرفتم ،
نه عَجب که خوبرویان بِکنند بی وفایی ... (sm50)
سُخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم ،
دِگری نمی شناسم تو بِبَر که آشنایی .. (sm50)
من از آن گُذشتم ای یار که بِشنوم نصیحت ،
برو ای فَقیه و با ما مَفروش پارسایی ... (sm50)
تو که گُفته ای تامل نَکنم جمالِ خوبان ،
بِکُنی اگر چو سعدی نَظری بیازمایی ... (sm50)
دَرِ چَشم بامدادان به بِهشت بَرگُشودن ،
نه چُنان لَطیف باشد که به دوست بَرگشایی ... (sm50)
بارانِ اَشکم می رَود وَز ابرم آتش می جَهَد ،
با پُختگان گوی این سُخن سوزش نباشد خام را ... (sm50)
سعدی نصیحت نَشنود وَر جان دَر این رَه می رود ،
صوفی گِران جامی بِبَر ، ساقی بیار آن جام را ... (sm50)
بروی دلبر گر مایل هستم ،
مکن منعم گرفتار دل هستم
خدا را ساربان آهسته میران ،
که من وامونده ی این قافله هستم ... (sm50)