غمِ عالم همه کردی ببارُم
مگر مو لوِکِ مستِ سر قَطارم ...
مَهارم کردی و دادی به ناکَس ،
قُزودی هر زمان باری به بارم ... (sm50)
نمایش نسخه قابل چاپ
غمِ عالم همه کردی ببارُم
مگر مو لوِکِ مستِ سر قَطارم ...
مَهارم کردی و دادی به ناکَس ،
قُزودی هر زمان باری به بارم ... (sm50)
شُتر از بار می ناله من از دل ،
بنالیم و بریم منزل به منزل
شتر می ناله از سنگینی بار
منم نالم که دور افتادم از یار ... (sm50)
تو خود گفتی که مو مَلاح مانم ،
به آبِ دیدهِ گان کَشتی بِرانم
هَمی ترسُم که کشتی غرق وایو
درین دریای بی پایان بمانُم ... (sm50)
بیا کَز دیده جیحونی بسازیم ،
بیا لیلی و مجنونی بسازیم
فریدون عزیز از دستِ ما رفت ،
بیا کَز نو فریدونی بِسازیم ... (sm50)
بیایید ، بیایید که جانِ دلِ ما رَفت ،
بِگریید ، بگریید که آن خنده گُشا رفت
دِگَر شمع میارید که این جمع پراکَند ،
دِگَر عود مَسوزید کزین بزم صفا رفت ... (sm50)
لبِ جام مَبوسید که آن ساقی ما رفت ،
رَگِ چَنگ بِبُرید که آن نَغمه سرا رفت
سَر راه نشستیم و نشستیم و شب افتاد ،
بپُرسید ، بپرسید که آن ماه کجا رفت ... (sm50)
گُلِ پَرپر کجا گیرم سُراغت ،
صدای گریه می آید زِ باغِت
صدای گریه می آید شب و روز ،
که می سوزه دلِ بلبل زِ داغت ... (sm50)
دَلُم زار و حَزینه چون ننالم ،
وجودم آتَشینه چون ننالم
بِمو واجَن که چون و چند نالی
چو مرگُم در کمینه چون ننالم ... (sm50)
درختِ غم به جونم کرده ریشه ،
به درگاه خدا نالُم همیشه
رفیقان قَدر یکدیگر بدونید ،
اَجَل سنگ است و آدم مثل شیشه ... (sm50)
دلا بِنال که یاران نازنین رفتند ،
به غم نشین که رفیقان بیفَرین رفتند ... (sm50)
دلِ شِکسته ی ما را به آتش افکَندند ،
اگر چه خود به سوی روضه ی بَرین رفتند ... (sm50)
به اهل دَهر میامیز و گوشه ای بِنِشین ،
که هَمدمان وفاپیشه گُزین رفتند ... (sm50)
هنر مَجوی که بازار فَضل رایِج نیست ،
از آن جهت که بزرگان نُکته بین رفتند ...(sm50)
طُفیل هستی عشقند آدمی و پَری ،
اِرادتی بِنَما تا سعادتی ببری
بِکوش خواجه و از عشق بی نَصیب مباش ،
که بنده را نَخرد کَس زِ عَیبِ بی هُنری ... (sm50)
تو خود چه لُعبتی ای شهسوارِ شیرین کار ،
که در برابر چَشمی و غایب از نَظری
هِزار جانِ گِرامی بسوختِ زیر ِ غیرت ،
که هر صَباح و مَسا شَمع مَجلسِ دِگَری ... (sm50)
به بوی زُلف و رُخَت می رَوند و می آیند ،
صَبا به غالیه سایی و گُل به جِلوه گَری
دعای گوشه نِشینان بَلا بِگرداند ،
چرا به گوشه ی چَشمی به ما نمی نِگری ... (sm50)
هَمی نالَم چو بلبل در سَحرگاه ،
به بویِ آنکه که گُلزارَم تو باشی
چو گویَم وصفِ حُسنِ ماهرویی ،
غَرض زان زُلفِ رُخسارَم تو باشی ... (sm50)
اگر نامِ تو گویی وَر نگویم ،
مُرادِ جمله گُفتارم تو باشی ... (sm50)
مِی صَبوح و شَکَرخوابِ صُبحدَم تا چند ،
به عٌذر نیم شبی کوش و گریه ی سَحَری
بیا که وَضعِ جهان را چُنان که من دیدم ،
گَر امتحان بِکُنی ، مِی خوری و غَم نَخوری ... (sm50)
نَفس برآمد و کام از تو برنمی آید ،
فَغان که بَختِ من از خواب دَر نمی آید
در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز ،
بلای زُلفِ سیاهَت به سَر نمی آید ... (sm50)
بَسَم حِکایت دِل هَست با نَسیمِ سَحر ،
ولی به بَختِ من امشب سحر نمی آید
زِ بَس که شُد دلِ حافظ رَمیده از همه کَس
کُنون زِ حَلقه ی زُلفَش به در نمی آید ... (sm50)
بَلای عشق تو بَر من چُنان اثَر کَرده ست ،
که پَند عالِم و عابِد نمی کُند اثرَم
قیامَتم که به دیوانِ حَشر پیش آرَند ،
میانِ آن همه تشویش دِر تو می نَگرم ... (sm50)
یا رب به خدایی ، خدایی ،
وانگه به کَمالِ ، کِبریایی
از عمر من آنچه هست بر جای ،
بِستان و به عمرِ لیلی افزای ... (sm50)
پَرورده ی عشق شُد سِرِشتَم ،
بی عشق مَباد سَرنوشتم ... (sm50)
صَباح الخِیر زَد بلیل کجایی ساقیا بَرخیز ،
که غوغا می کند در سر خیالِ خوابِ دوشینَم
شبِ رِحلت هم از بَستر رَوَم در قصر حورالعین
اگر در وقت جان دادن تو باشی شمعِ بالینم ... (sm50)
حِدیثِ آرزومندی که در این نامه ثَبت اُفتاد ،
همانا بی غلط باشد که حافظ داد تَلقینَم ... (sm50)
تا زِ مِیخانه و مِی نام و نِشان خواهد بود ،
سَرِ ما خاکِ رهِ پیرِ مُغان خواهد بود
حلقه ی پیرِ مغان از اَزلم در گوش است ،
بَر همانیم که بودیم و همان خواهد بود ... (sm50)
بر سر تُربت ما چون گُذری هِمَت خواه ،
که زیارتگَه رِندان جهان خواهد بود ... (sm50)
برو ای زاهدِ خودبین که زِ چَشمِ من و تو ،
رازِ این پرده نَهان است و نهان خواهد بود ... (sm50)
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجَت است ،
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
جانا به حاجتی که تو را هست با خدا ،
کآخر دَمی بِپُرس که ما را چه حاجت است ... (sm50)
ای پادشاه حُسن خدا را بِسوختیم ،
آخر سوال کن که گِدا را چه حاجَت است ... (sm50)
نمازِ شامِ غریبان چو گریه آغازم ،
به مویه های غریبانه قصه پردازم
به یادِ یار و دیار آنچنان بِگریم زار ،
که از جهان رَه و رَسم سفر براندازم ... (sm50)
عکسِ رویِ تو چو در آینه ی حام افتاد ،
عارف از خنده ی مِی در طَمَع خام افتاد
حُسنِ رویِ تو بِیِک جِلوه که در آینه کرد ،
این همه نقش در آینه ی اوهام افتاد ... (sm50)
چِکُنَد کَز پی دوران نروند چون پَرگار ،
هر که در دایره گردش ایام افتاد
این همه عکسِ مِی و نقشِ نگارین که نمود ،
یک فُروغ رُخِ ساقی ست که در جام افتاد ... (sm50)
زیرِ شمشیرِ غَمَش رقص کُنان باید رفت ،
کان که شد کشته ی او نیک سرانجام افتاد ... (sm50)
آن شد ای خواجه که در صومِعه بازم بینی ،
کار ما با رخِ ساقی و لبِ جام افتاد ... (sm50)
هر دَمَش با من دِلسوخته لُطفی دِگَر است ،
این گِدا بین که چه شایسته انعام افتاد ... (sm50)
صوفیان جمله حَریفَند و نَظر باز ولی ،
زین میان حافظ دلسوخته بَدنام افتاد ... (sm50)
آن یار کَز او خانه ی ما جای پَری بود ،
سَر تا قَدمش چون پری از عیب بَری بود
دِل گفت فروکِش کُنَم این شهر به بویَش ،
بیچاره ندانِست که یارَش سَفری بود ... (sm50)
اوقاتِ خوش آن بود که با دوست به سَر شُد ،
باقی همه بی حاصِلی و بی خَبری بود ... (sm50)