- (sm50)
نمایش نسخه قابل چاپ
- (sm50)
سلام اهالی چطور مطورید؟(sm50)
سلام صادق جان ای بد نیستیم نفسی میادو میره شما چطوری؟ (sm50)...نقل قول:
نوشته اصلی توسط sadegh1 [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
ترس از عشق، ترس از زندگی است
و آنان که از عشق دوری میکنند مردگانی بیش نیستند
اغلب شکست های زندگی برای افرادی رخ داده
که موقع تسلیم شدن نمی دانستند چقدر به موفقیت نزدیک شده اند.
تقریبا همه مردم بخشی از عمرشان را در تلاش برای نشان دادن ویژگیهایی که ندارند، تلف میکنند.
تو چطوری صادق روزگار بر وفق مرادهنقل قول:
نوشته اصلی توسط sadegh1 [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
(sm196)نقل قول:
نوشته اصلی توسط sadegh1 [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط Amir' [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
سلام امیر جان، سلام قاسم جان شکر منم خوبم(sm127)نقل قول:
نوشته اصلی توسط ghasemshah [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
به قول سعدی:
دوران روزگار به ما بگذرد بسی
گاهی شود بهار و دگر گه خزان شود...
(sm174)نقل قول:
نوشته اصلی توسط yaran [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
سلام صادق جان ما خوبیم تو چطوری(sm19)نقل قول:
نوشته اصلی توسط sadegh1 [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
(sm50)
یه چیزی بگید ...
خفه شو (sm50)
خوب می شی ...
سینه مالامال درد است ،
ای دَریغا مرهَمی
دل ز تنهایی به جان آمد ،
خدا را همدمی
چَشم آسایش کِه دارد ،
از سِپهر تیزرو
ساقیا جامی به من دِه ،
تا بیاسایَم دَمی
زیرکی را گفتم این احوال بین ،
خندید و گفت
صَعب روزی بوالعَجب کاری ،
پَریشان عالمی
آدمی در عالَم خاکی نمی آید به دَست ،
عالَمی دیگر بِباید ساخت و از نو آدمی
اهل کام و ناز را در کوی رِندی راه نیست ،
رَه رُوی باید ، جهان سوزی ،
نه خامی بی غَمی
در طَریقِ عشقبازی ،
اَمن و آسایش بَلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهَد مرهمی
گِریه یِ حافظ چِه سَنجَد ،
پیشِ استِغنایِ عشق ،
کاَندَر این طوفان نماید ،
هفت دریا شبنَمی ... (sm50)
بُگذار که بر شاخه ی این صبحِ دلاویز ،
بنشینم و از عشق سرودی بِسُرایَم
آنگاه ، به صد شوق ، چو مرغان سَبک بال ،
پَر گیرم از این بام و به سوی تو بیایَم
خورشید از آن دور ، از آن قله ی پر برق ،
آغوش کُند باز ، همه مِهر ، همه ناز
سیمرغ طلایی پر و بالی ست که ، چون من ،
از لانه بُرون آمده ، دارد سَر پَرواز
پرواز به آنجا که نِشاط است و امید ست ،
پرواز به آنجا که سُرود است و سُرور ست
آنجا که ، سراپای تو ، در روشنیِ صبح ،
رویای شرابی ست که در جامِ بُلور است
آنجا که سَحر ، گونه گُلگون تو در خواب ،
از بوسه خورشید ، چو برگ گُل ناز است
آنجا که من از روزَن هر اَختر شَبگرد ،
چَشمم به تماشا و تَمنای باز است ... (sm50)
من نیز چو خورشید ،
دِلم زنده به عشق است ،
راهِ دل خود را ،
نتوانم که نپویم
هر صبح در آینه ی جادویی خورشید ،
چون می نِگَرم ، او همه من ، من همه اویَم ... (sm50)
او ،
روشنی و گرمی بازار وجود است ،
در سینه ی من نیز ،
دلی گرم تر از اوست
او یک سَر آسوده به بالین نَنهادَست ،
من نیز به سر می دَوَم اَندَر طَلب دوست ... (sm50)
ما هر دو ،
در این صبح طَربناک بهاری ،
از خَلوت و خاموشی شب ،
پا به قراریم
ما هر دو ،
در آغوش پُر از مهرِ طَبیعت ،
با دیده ی جان ،
محو تماشای بهاریم ... (sm50)
ما ، آتش افتاده به نیزارِ مَلالیم ،
ما عاشق نوریم و سروریم و صفاییم
بُگذار که ،
سَرمست و غَزل خوان ،
من و خورشید ،
بالی بِگشاییم ،
به سوی تو بیاییم ... (sm50)
بی همگان به سر شود ،
بی تو به سر نمی شود
داغِ تو دارد این دلم ،
جای دِگَر نمی شود
دیده ی عقل مَستِ تو ،
چرخه ی چرخ پَستِ تو ،
گوشِ طَرب به دَستِ تو ،
بی تو به سر نمی شود
گاه سویِ وَفا رَوی ،
گاه سویِ جَفا رَوی ،
آنِ مَنی کجا رَوی ،
بی تو به سَر نمی شود
جان زِ تو جوش می کند ،
دل ز تو نوش می کند ،
عقل خُروش می کند ،
بی تو به سر نمی شود
دل بِنَهند بَرکنی ،
توبه کنند بِشکنی ،
این همه خود تو می کنی ،
بی تو به سر نمی شود
خَمرِ من و خُمارِ من ،
باغِ من و بَهار من ،
خوابِ من و قَرارِ من ،
بی تو به سر نمی شود
بی تو اگر به سر شُدی ،
زیرِ جهان زِبَر شدی ،
باغِ اِرَم سَقَر شدی ،
بی تو به سر نمی شود
گاه سویِ وَفا روی ،
گاه سوی جَفا روی ،
آنِ مَنی کُجا روی ،
بی تو به سر نمی شود
بی تو نه زِندگی خوشم ،
بی تو نه مُردِگی خوشم ،
سَر زِ غَم تو چون کَشَم ،
بی تو به سر نمی شود ... (sm50)
مکن سرگشته آن دل را ،
که دستِ آموز غم کردی
به زیرِ پایِ هِجرانَش ،
لَگَدکوبِ سِتَم کردی
قَلم بر بی دِلان گُفتی ،
نخواهم راند و هَم راندی
جَفا بر عاشقان گُفتی ،
نَخواهم کَرد و هَم کردی
بَدم کردی و خُرسندم ،
عفاک الله نِکو گفتی
سَگم خواندی و خوشنودم ،
جَزاکَ الله کَرَم کَردی
عِنایَت با من اولاتَر ،
که تا دیدم جفا دیدم
گل افشان بر سرِ من کُن ،
که خارَم در قَدم کَردی
غنیمت دان اگر روزی ،
به شادی دَررَسی ای دل
پَس از چندین تحمل ها ،
که زیرِ بارِ غم کردی
شبِ غم های سعدی را ،
مگر هِنگام روز آمد ،
که تاریک و ضَعیفَش ،
چون چراغِ صُبحدَم کردی ... (sm50)
ای دَر میانِ جانَم و جان از تو بی خبر ،
از تو جهان پُر است و جهان از تو بی خبر
چون پِی بَرد به تو دل و جانَم که جاوِدان ،
در جان و در دلی ،
دل و جان از تو بی خبر
نَقشِ تو در خیال و خیال از تو بی نَصیب ،
نامِ تو بَر زبان و زبان از تو بی خبر
از تو خبر به نام و نِشان است خَلق را ،
وآنگَه هَمه به نام و نشان از تو بی خبر
شَرح و بَیانِ تو چه کُنم زآنکِه تا اَبد ،
شرح از تو عاجِز است و بَیان از تو بی خبر
جویَنده گان گوهَر دریای کُنه تو ،
دَر وادیِ یَقین و گُمان از تو بی خبر
عطار اگر چه نَعره ی عِشق تو می زند ،
هستند جُمله نعره زنان از تو بی خبر ؛
عَزِم آن دارم که اِمشب مَستِ مَست ،
پای کوبان کوزه ی دُردی به دست ،
سَر به بازار قَلَندَر بَرنَهَم ،
پَس به یک ساعت بِبازم ،
هر چه هست
تا کِی از تَزویر باشم رَهنُمای ،
تا کی از پِندار باشم خودپَرَست
پَرده ی پِندار می باید دَرید ،
توبه ی تَزویر می باید شِکَست
وقتِ آن آمد که دَستی بَر زَنَم ،
چَند خواهم بود آخر پای بَست
ساقیا دَر دِه شَرابی دِلگُشای ،
هین که دل بَرخاست مِی دَر سَر نِشَست ... (sm50)
باز شوقِ یوسفم دامَن گِرفت ،
پیرِ ما را بوی پیراهَن گرفت
ای دَریغا نازُک آرایِ تَنش ،
بویِ خون می آید از پیراهَنش
ای برادرها خبر چون می برید ،
این سفر آن گُرگ یوسف را درید
یوسف من پس چه شد پیراهنت ،
بر چه خاکی ریخت خون روشنت
بر زمین سرد خون گرم تو ،
ریخت آن گُرگ و نبودَش شَرمِ تو
تا نَپِنداری زِ یادَت غافِلم ،
گریه می جوشَد شب و روز از دلم
داغِ ماتم هاست بر جانَم بسی ،
در دلم پیوسته می گِرید کسی
اي دَريغا، پاره ی دل، جُفتِ جان ،
بي جوانی، مانده جاويدان جهان
در بهارِ عُمر اي سَرو جوان ،
ريختي چون بَرگريز ارغَوان
ارغوانم ، ارغوانم ، لاله ام ،
در غَمَت خون می چِکَد از ناله ام
آن شقایق ، رُسته در دامانِ دَشت ،
گوش کن تا با تو گوید سرگُذَشت
نَغمه ی ناخوانده را دادم به رود ،
تا بخواند با جوانان این سرود
چشمه ای در کوه می جوشد ، منم ،
کُز درونِ سنگ بیرون می زنم
از نگاهِ آب تابیدم به گُل ،
وَز رُخ خود رَنگ بَخشیدم به گل
پَر زَدم از گل به خونآب شفق ،
ناله گَشتم در گلوی مُرغِ حق
پُر شُدم از خونِ بُلبل لَب به لب ،
رفتم از جامِ شَفق در کامِ شب
آذرخش از سینه ی من روشن است ،
تُندر توفَنده فریادِ من است
هر کجا مُشتی گِره شد ، مشتَ من ،
زخمی هر تازیانه ، پشتِ من
هر کجا فریاد آزادی ، منم ،
من در این فریاد ها ، ذُم می زَنم ... (sm50)
(sm50)...
انقدر سیگار نکشید انجمن پر از دود شد(sm120)(sm219)
به روی چشم حسین جان (sm50)(sm50)(sm50)(sm50)(sm30)نقل قول:
نوشته اصلی توسط Hosseiin [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
از این به بعد اسمشو میزاریم انجمن معتادان گمنام (sm50)(sm50)(sm50)(sm2)(sm2)(sm2)نقل قول:
نوشته اصلی توسط Hosseiin [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
- (sm50)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ghasemshah [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
(sm59)نقل قول:
نوشته اصلی توسط Amir' [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
(sm50)
(sm172)
عقل کجا پی بَرد ،
شیوه ی سودای عشق
باز نَیابی به عقل ،
سِرِ معمای عشق
عقل تو چون قطره ای ست ،
مانده ز دریا جدا
چند کند قطره ای ،
فهم ز دریا جدا
گر ز خود و هر دو کُ.ون ،
پاک تَبَرا شوی
راست بود آن زمان ،
از تو تَوَلای عشق
جان چو قدم درنَهاد ،
تا که همی چشم زد
از بُن و بِیخش بِکند ،
قُوت و غوغای عشق
دوش درآمد به جان ،
دَمدَمه ی عشق او
گفت اگر فانیی ،
هست تو را جای عشق
عشق چو کار دل است ،
دیده ی دل باز کن
جان عزیزان نِگَر ،
مستِ تماشای عشق
چون اثر او نماند ،
محو شد اجزای او
جای دل و جان گرفت ،
جمله ی اجزای عشق
هست در این بادیه ،
جمله ی جان ها چو ابر
قطره ی باران او ،
درد و دریغایِ عشق ... (sm172)
آتش عشق تو در جان ،
خوشتَر است
جان زِ عشقت آتش اَفشان ،
خوشتر است
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زانکه با معشوق ،
پنهان خوشتر است
درد عشق تو که جان می سوزَدَم
گَر همه زهر است ،
از جان خوشتر است
درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان ،
خوشتر است
می نسازی تا نمی سوزی مرا
سوخَتن در عشق تو ،
زان خوشتراست
چون وِصالت هیچکس را روی نیست
روی در دیوار هِجران ،
خوشتر است
خُشک سالِ وصل تو بینم مدام
لاجَرم در دیده طوفان ،
خوشتر است
همچو شمعی در فِراغت هر شبی
تا سَحر عَطار ، گِریان ،
خوشتر است
در عشق تو ،
عقل سرنگون گشت
جان نیز خلاصه ی جنون گشت
خود حال دلم چگونه گویم ،
کآن کارِ به جان رسیده چون گشت
بر خاک دَرَت به زاریَ زار ،
از بس که به خون بِگَشت ،
خون گَشت
درمان چه طلب کنم که عشقت ،
ما را سوی دَرد رَهنِمون گشت
خونِ دلِ ماست ، یا دلِ ماست ،
خونی که ز دیده ها بُرون گشت
تا قوَت عشق تو بدیدم ،
سرگشتی ام بسی فُزون گشت
تا دور شدم من از در تو ،
از ناله دلم چو ارغَنون گشت ... (sm172)
شبان آهسته می نالم مگر دردم نهان ماند
به گوش هر که در عالم رسد آواز پنهانم
(sm10)
- (sm50)
(sm50)
(sm50)