چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدی ست
آن به که کار خود به عنایت رها کنند ... (sm50)
نمایش نسخه قابل چاپ
چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدی ست
آن به که کار خود به عنایت رها کنند ... (sm50)
معشوق چون نقاب ز رخ درنمی کشد
هر کس حکایتی به تصور چرا کنند ... (sm50)
حالی درون پرده بسی فتنه می رود
تا آن زمان که پرده درافتد چه ها کنند ... (sm50)
پیراهنی که آید از او بوی یوسفم
ترسم برادران غیورش قبا کنند ... (sm50)
بگذر به کوی میکده تا زمره حضور
اوقات خود ز بهر تو صرف دعا کنند ... (sm50)
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت
آری به اتفاق جهان می توان گرفت ... (sm50)
می خواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست
از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت ... (sm50)
زین آتش نهفته که در سینه ی من است
خورشید شعله ایست که بر آسمان گرفت ... (sm50)
آسوده بر کنار چو پرگار می شدم
دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت ... (sm50)
بر برگ گل به خون شقایق نوشته اند
کان کس که پخته شد میِ چون ارغوان گرفت ... (sm50)