-
ندارد دلت
ندارد تنت
و حتي خيالت مرا آرزو!
من اما تمام وجودم ميكندتورا ....
و چقدر سخت است
اينهمه خواستن من
و اينهمه نخوتستن تو!
دنبال راه تازه اي براي از تو گفتنم
با خودم مي گويم
لعنت به هر چه سه نقطه هاي مشكوك
لعنت به من
به هر چه دلتنگي لعنت
به اين شب
تاريكي و
تنهايي و
بي قراري هر باره!
اصلا لعنت به اينهمه خواستن و ....
باز هم تكرار شد
همان نقطه هاي هر باره
و تو
تو پنهان ميان اين سطر ها
ولي كنار من پيدا
مغزم درد دارد
من خسته ام و تو
تو آرام ترين عشق
ميان اين همه اصرار
و از تو با من انكار....
-
Faryan - Ay Divooneh
هرکی میخواد جاتو تو دلم بگیره بهش میگم نه مگه من مثل تو به هر کی که از راه برسه دل میدم نه
اونکه فکر میکنی اندازه ی من دوست داره یه خیاله میگی بیخیال چشمای قشنگت بشم عشقم این محاله
دستام بی تو یخ زده سرده تو دلم پره درده اما هنوز علاقم به تو هیچ فرقی نکرده
برگرد چشم و چراغ خونه انقد نگیر بهونه چرا نمیره تو سرت که عشقمی دیوونه
دستام بی تو یخ زده سرده تو دلم پره درده اما هنوز علاقم به تو هیچ فرقی نکرده
برگرد چشم و چراغ خونه انقد نگیر بهونه چرا نمیره تو سرت که عشقمی دیوونه
حالم حالم حالم بی تو داغون و خرابه تو کجای آی دیوونه آی دیوونه آی دیوونه
قلبم قلبم قلبم پره درده از نبودت آی دیوونه آی دیوونه
دستام بی تو یخ زده سرده تو دلم پره درده اما هنوز علاقم به تو هیچ فرقی نکرده
برگرد چشم و چراغ خونه انقد نگیر بهونه چرا نمیره تو سرت که عشقمی دیوونه
دستام بی تو یخ زده سرده تو دلم پره درده اما هنوز علاقم به تو هیچ فرقی نکرده
برگرد چشم و چراغ خونه انقد نگیر بهونه چرا نمیره تو سرت که عشقمی دیوونه
-
Masoud Saberi - Ghalbe Sangi
مگه قلب تو از سنگه که نمیبینی دل تنگه یه آدم که واسه عشقت با همه داره میجنگه
من واسه داشتنت از همه دست کشیدم من دست خودم نیست که اینجوری بهت مریضم
چشمات یه چیزی داره که میره جون و دلم واسه تو میزنه دل من عشق من عزیزم
تو افتادی تو قلبم گرفتار شدم من می ارزه عشقت حتی واسش بمیره آدم
شدم محو چشمای تماشایی و گیرات میخوام دستامو بازم بکشم توی موهات
تو افتادی تو قلبم گرفتار شدم من می ارزه عشقت حتی واسش بمیره آدم
شدم محو چشمای تماشایی و گیرات میخوام دستامو بازم بکشم توی موهات
با تو همه چی عجیبه نشی یه وقتی غریبه بگیر ازم تو غمامو بمون واسم تو همیشه
نگو دلت ازم دوره بخند دلم با تو جوره این عشقی که با تو ساختم حیفه نذار که نابود شه
تو افتادی تو قلبم گرفتار شدم من می ارزه عشقت حتی واسش بمیره آدم
شدم محو چشمای تماشایی و گیرات میخوام دستامو بازم بکشم توی موهات
تو افتادی تو قلبم گرفتار شدم من می ارزه عشقت حتی واسش بمیره آدم
شدم محو چشمای تماشایی و گیرات میخوام دستامو بازم بکشم توی موهات
-
مواظب باش
همين كه آب از سرت گذشت
ديگر كسى حرفت را نمى فهمد
به خدا گور كن ها هم دست از كار مى كشند
آن وقت آرزو مى كنى كاش مى شد
از اين جهنم به جهنم ديگر رفت
يادت باشد
بودن و نبودن آدمها را
به نديده ها و نداشته هايت اضا فه كن
من به صداى دوست داشتن آدمها عادت دارم
يك روز صداى نفسهاى خسته تنهاييت مى شود
-
نگاه های مکث دار
شیطنت های ریز و درشت
وَ یک آغوشِ پر بوسه!
می بینی
عشق غصه ندارد اگر...
آدمش باشیم!
اصلا
راستش را که بخواهی
تمام دونفره های جهان
شبیه هم اند!
رمان وُ فیلم وُ شعر وُ قصه را هم
رها کن!
مهم حال خودم است وُ خودت
که بی شک نقش اول تمام این دونفره ها هستیم!
-
-
راستش را بخواهی
میگویم مراقب خودت باش
فقط دلیلش خوب بودن حال تو نیست
خیلی وقت است
که حال من بند شده به تو
مراقب خودت باش
تا همیشه خوب باشی
تا من از خوب بودن تو
حال دنیایم قشنگ شود
تو خوب باشی
روزگار بر وفق مرادم است
پس لطفا مراقب خودت باش!
-
وقتی از زندگیت آدمهای زیادی رفته باشن٬ اومدن و موندن آدمهای جدید برات اتفاق غیرعادی ای نیست. اونوقت تو از وجود هیچ آدمی تو زندگیت شگفت زده نمیشی. تو هر بار انتظار داشتی آدم بهتری بیاد خاطرات بدت رو بشوره و ببره، اما انقدر آدم اومده و رفته که برای نفر بعدی، باید تو خیالاتت و مابین فرشته ها دنبال نیمه ی گمشدت بگردی. اینکه میگن برو اما سعی کن وابسته نشی، مسخره ترین حرف دنیاست. مثل اینه که بگن برو تو آب و سعی کن خیس نشی!
تو فقط دقت کن که چه کسی رو به زندگیت راه میدی٬ وگرنه وابستگی به آدمی که برای تو باشه هیچ اتفاق بدی نیست
-
چونان صاعقهای بر من فرود آمدی
و دو نیمم کردی
نیمی که دوستت میدارد
و نیمی دیگر که رنج میبرد،
به خاطر نیمهای که دوستت دارد...
-
راستش را بخواهید هر انسان زنده و یا به اصطلاح زنده ای یک اتفاق عاشقانه ای توی تخیلش گنجانده،توی زمان،مکان،با فردی که دوستش دارد،یکی زیر باران توی خیابان ولیعصر دیگری فصلِ پاییز در پیچ خم کوچه های قدیمی طهران،شاید هم در هوای بلاتکلیف بهار و کنارِ آشوب دریا خود ش با معشوق را تصور میکند،اتفاقا من هم ازین دست خیالات توی سرم پرورش میدهم،اما راستش را بخواهید نه با فردی که عاشقش هستم،شاید با کسی که سالهاست میشناسمش اما نه به این معنا که چیزی درباره اش بدانم یا بداند،یعنی حس غریبی بینمان نباشد،که بنشینم و برایش بگویم از لحظه هایی که هم عقل حق میگوید و هم دل..!از لحظه هایی که به سیگار فکر میکنم که دیگر لازم نباشد توضیح بدهم سیگار همیشه برای شوآف نیست و دخترهم گاهی میتواند غم هایش را با سیگار دود کند حتی اگر روی خوشی نداشته باشد،که برایش از حس های بیراهه و گنگ حرف بزنم،از منی که به درد درک خودش هم نخورد،از اینکه داد زدن روی یکی از بلندی های شهر وقتی حالت خوب نیست از نشانه های یک انسان غمگینِ سالم است،از اینکه آیا واقعا دردِ عمیق اینکه وقتی کسی میگوید افکارش به کلمات نمیچسبند را حس میکند؟!ازینکه وقتی میگوید نمیتوانم دیگر برای چیزی ذوق کنم و در عین حال دیوانگی ام حدو مرز ندارد ...که برایم حرف بزند....که کمی حس های غریب و جدید توی وجودم جوانه بزنند اما نه آنقدر که بخواهم خودم را گم کنم...آنقدر گم که دیگر جز او کسی را نبینم...