عيد آن روز مبارک بادم
که تو آبادي و من آزادم
نمایش نسخه قابل چاپ
عيد آن روز مبارک بادم
که تو آبادي و من آزادم
سرها بریده بینی ، بی جرم و بی جنایت
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
در دُکان عدل تان جای کمی وجدان نبود؟
قیمت نان مثل خون دل ، چرا ارزان نبود؟
دم به دم از کفر و ایمان دم زدید اما چرا ...
در پس این گفته ها یک ذره هم ایمان نبود؟
آدمی با خوردن گندم به خاک افتاده شد
زیر پاهای شما دنیا چرا لرزان نبود؟
از برین گفتید و چشم ما جهنم دیده است
وعده های پوچ تان یک بازی پنهان نبود؟
آه هنگامی که یک انسان
میکشد آنسان دیگر را
می کشد در خویشتن
انسان بودن را
هوشنگ ابتهاج
آه از غمی که تازه شود با غمی دگر
جز همدلی نباشدمان مرهمی دگر
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]