-
روزي شيخ چک ميل همي بکرد و به انگشت تدبير اينترها همي بزد، لکن صفحات يکي ز پس ديگري رميدند و چنگ نامدند.
شيخ را گفتند: مولايي، فلسفه سرعت قليل اينترنت چيست؟
شيخ فرمودند: اينترنتي سگي است هار، گر سرعتش از حد برون شود بدود و پاچه مردم همي گيرد.
مريدان نعره ها زدند و بر هوش سرشار شيخ احسنت بگفتند.
-
جمعی از مریدان غیر ذکور نزد شیخ السارق رفته و اعتراض نمودند یا شیخ چگونه باشد که اگر ذَکَری ( پسری ) با چند اُونثی ( دختر ) باشد آنرا زرنگ گویند و اگر عکس این باشد اونثی را فاحشه ؟
شیخ تأملی بکرد و فرمود:
.
.
.
.
همانا اگر کلیدی چندین قفل بگشاید آنرا شاه کلید نامند و اگر قفلی را چندین کلید باز کنند، آن قفل را خراب نامند.
مریدان ذَکَر از این گفته شیخ آنچنان دامنشان از دست برفت که هر یک خشتک دیگری را بدرید
-
هارداسان مینا هااای؟
ننه پیداش نی
-
شیخ و تنی چند از مریدان سی بازار در حرکت بودن که داروغه ای از برای تمسخر شیخ و همراهانش، ایشان را خطاب قرا داده و گفت : مبارک است!شنیده ایم که پروردگار حکومت گرگها و خنزیرها (خوکها) را به تو واگذار کرد!
شیخ بی درنگ فرمود:خودت حکومت ما را فهمیدی و تصدیق نمودی.زین پس محتاط باش که از طاعت من سرپیچی نکنی!!!
داروغه چون این سخن بشنید خشتکش از پای بشد و مریدان پوتوها از او گرفتند و در صفحه فیسبوکشان منتشر ساختند
-
شیخ بر سر جلسه آناتومی علم میپراکنید و مریدان و مریدات از حکمت ها بهرها میبردی و گل ها از گلشان میشکفتی که شیخ رو به ایشان کرده کوئسشن نمود که کدام عضو است که تا نه برابر اندازه معمولش بزرگ شود ؟ مریده ای عرض کرد: مولایم ما دانیم اما عذر تقصر از کراهت جواب داریم. پس مریدی پاسخ گفت مرادا آن مردمک چشم باشد. شیخ بر مرید احست کرده و رو به مریده کرد و فرمود: توقعی چنین زیاد نداشته باشید که دست خالی می مانید !!
مریدان چون این سخن بشنیدند از برای به جای آوردن توقعات مریدات خشتک های خویش با لارجر باکس تعویض نموده به تمرین مشغول شدند.
-
روزی مردی روبه شيخي کرد وگفت
یا شيخ ! چرا همسرم یک گل رز را که یک روز زنده است و روز دیگر میمیرد اینقدر دوست دارد ولی من که هرروز برایش میمیرم وزنده میشم دوست ندارد ..
شيخ لبخندی زدو گفت خیلی قشنگ بود با وایبر برام بفرستش
-
-
آورده اند که ﺭﻭﺯﯼ ﺷﯿﺦ به همراه مریدان ﺟﻬﺖ ﺛﺒﺖ ﻧﺎﻡ ﻭ ﮔﺮﻓﺘﻦ مدرک IELTS خویش ﺑﻪ کاخ ﺯﺑﺎﻥ برفتی ﻭ ﺟﻬﺖ ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﻭ ﺗﻌﯿﯿﻦ سطح و ﻭﺿﻌﯿﺖ خویش ﺑﻪ ﻣﺬﺍﮐﺮﻩ بنشستی!
رییس کاخ زبان که شخص امتحان گیرنده بودندی از حضرت همی بپرسید:
Do you speak English?
شیخ فرمودند: Yes
رییس: Name ؟
شیخ: sheikh
رییس:*** ؟
شیخ:
5 times a day!!!
رییس:
No, I mean male/female ?
شیخ:
Oh...Yes, male,female and sometimes camels !!!
رییس:
oh , Holy cow !
شیخ:
Yes, cows, sheep...Animals in general!!!
رییس: Oh dear !!!
شیخ: No, deer runs too fast
گویند رییس پس از انجام این مصاحبه نعره ها زدندی
و فلفور خود را از پنجره ی اتاق خویش به پایین پرتاب بنمود!
مریدان نیز که همچون بزی کوهی، هیچ نفهمیده بودند خشتک ها دریدند و جملگی عریان گشتتند
-
اسکندر قبل از حمله به ایران مستأصل بود.
ازخودمی پرسیدکه چگونه برمردمی که ازمردم من بیشتر می فهمندحکومت کنم؟
یکی از مشاوران می گوید:کتاب هایشان را بسوزان...
خردمندانشان را بکش ...
و دستور بده به زنان و کودکانشان تجاوز کنند».
اما یکی دیگر از مشاوران پاسخ داد:نیازی به چنین کاری نیست.
از میان مردم آنها را که نمی فهمند به کارهای بزرگ بگمار...
آنها که می فهمندبه کارهای پست بگمار...
نفهم ها همیشه شکرگزار تو خواهند بود...
فهمیده هایا به سرزمین های دیگر کوچ می کنند یا خسته وسرخورده،عمر خود را تا لحظه مرگ در گوشه ای از آن سرزمین در انزوا سپری خواهند کرد
چقدر تکرار تاریخ سخت است !!!
-
روزی شیخ در کناری نشسته بود و به کنیزان نگاه میکرد که مریدان به دور او حلقه زدند و گفتند یا شیخ پندی به ما بیاموز که در اینده خوشبخت شویم.
شیخ فرمود: بجاي گرفتن دوتا زن، از دو طرف زن استفاده كنيد.