سلام دوستان
چند وقت پیش مشکلی برای من پیش اومد که سخت دلگیر شدم
البته این مشکل به بزرگی گرفتاری های دیگه نبود
من خیلی اندوهگین بودم که باید هرچه سریع تر حداقل این گره کوچیک باز شه
خیلی بی تابی کردم...
شبی درست مثل بچه ها روی بوم خونه زار زار گریه کردم و از خدای خودم خواستم که این گره نه چندان کور باز شه
و دقیقن روز بعد من از این گرفتاری ای که خودم درست کرده بودم رهایی پیدا کردم!
می خوام اینو بگم دوستای من
اگر نشه شعار و بگید که این موضوع ملموس بوده و منه کمترین تجربه ش کردم
باید بگم که هیچ وقت فکر نکنید که تنها هستید
حداقل هرکی رو باور ندارید
دیگه این رفیق همیشگی رو نه!
بدونین کسی هست که بدون دوز و کلک بدجوری خاطرخواه ماست!
شاید بعضی وقت ها دوست داره ضجه ما رو ببینه، همین طور اشک هامون رو
آخه اگه ما این حال رو داشته باشیم
شاید یه خرده آسمونی ترم بشیم!
پس واس خودمون خوبه!
بالاخره باید جوری یه کوچیک به بزرگ نزدیک بشه یا نه!
اما ما همیشه غفلت می کنیم
من مذهبی نیستم به هیچ عنوان
اصلن مگه اون رفیق به مذهب هم ربط داره!
حال منه کم بود، گفتم شاید حال دوستای منم باشه، گفتم پس بنویسم!
بگذریم...
این ترانه واسه خود خود خداس
حداقل برداشت من اینه
کلام کار از فرهنگ قاسمی اگر اشتباه نکنم
ملودی و موسیقی زیباش هم از فریبرز خان لاچینی
صدای کار هم از ستار نازنین
بخونید، گوش کنید و زمزمه
و قدری عشق بازی کنید!
اگر که عشق بازی با خدا رو شعار نمی دونید!
زنده باشید همتون
اون مثل فرصت دیدن
واسه ی چشمای بسته م!
مثل یه جاده ی خلوت
پیش این پاهای خسته م!
مثل خونِ توی رگ هام
هوس خنده به لب هام!
اون مثل وسوسه ی عشق
توی بیداری و رویام!
گاهی ابره واسه بارون
واسه آهو مثل صحرا
گاهی آروم مثل برکه
گاهی سرکش مثل دریا
گاهی من گریزون از اون!
گاهی اون گریزون از من!
اون مثل فکر رهایی
یا مثل شورِ یه آواز
اون مثل عشقِ یه فریاد!
یا مثل شوق یه پرواز!
توی بال هر پرنده
توی خشم موج دریاس
تو غرور سبز جنگل
توی رعد آسمون هاس
روز و شب با منه اون
مثل یه همزاد!
با لب بسته ی من
می کشه فریاد!
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]