-
در قرون وسطا کشيشان بهشت را به مردم مي فروختند و مردم نادان هم با پرداخت مقدار زیادی پول قسمتي از بهشت را از آن خود مي کردند.
فرد دانايي که از اين ناداني مردم رنج مي برد دست به هر عملي زد نتوانست مردم را از انجام اين کار احمقانه باز دارد تا اينکه فکري به
سرش زد… به کليسا رفت و به کشيش مسئول فروش بهشت گفت:
قيمت جهنم چقدره؟
کشيش تعجب کرد و ...گفت: جهنم؟!
مرد دا نا گفت: بله جهنم.
کشيش بدون هيچ فکري گفت: ۳ سکه.
مرد سراسيمه مبلغ را پرداخت کرد و گفت: لطفا سند جهنم را هم بدهيد.کشيش رويکاغذ پاره اي نوشت: سند جهنم . مرد با خوشحالي آن را گرفت از کليسا خارج شد.
به ميدان شهر رفت و فرياد زد: من تمام جهنم رو خريدم اين هم سند آن است و هيچ کس را به آن راه نمی دهم.
ديگر لازم نيست بهشت را بخريد چون من هيچ کس را داخل جهنم راه نمي دهم. اين شخص مارتين لوتر بود که با اين حرکت، توانست مردم را از گمراهي رها سازد،،
""در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی است""
""و تنها یک گناه و آن جهل است""
-
پریشب من یه آرزو کردم...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
الان بابای آرزو داره در به در دنبالم میگرده:|
-
هیچی باقی نیست ازم قطره های آخره
خاك تشنه همینم داره همراش می بره
خشك میشم تموم میشم فردا كه خورشید میاد
شن جامو پر می كنه كه میاره دست باد
(sm50)(sm50)(sm50)(sm50)(sm50)(sm50)(sm50)
-
-
هنگام سحر، خروسی بالای درخت شروع به خواندن کرد و روباهی که از آن حوالی می گذشت به او نزدیک شد.
روباه گفت: تو که به این خوبی اذان می گویی، بیا پایین با هم به جماعت نماز بخوانیم.
خروس گفت: من فقط مؤذن هستم و پیشنماز پای درخت خوابیده و به شیری که آنجا خوابیده بود، اشاره کرد.
شیر به غرش آمد و روباه پا به فرار گذاشت.
خروس گفت مگر نمی خواستی نماز بخوانیم؟ پس کجا می روی؟
روباه پاسخ داد: می روم تجدید وضو می کنم و برمی گردم!
-
ﺷﻴﺦ ﺟﺎﺑﺮ " ﺍﻣﻴﺮ ﻛﻮﻳﺖ ﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺶ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﺪ:
ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻛﻪ ﺟﻨﮓ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﻭ ﻋﺮﺍﻕ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﺑﺮﺍﯼ
ﺗﺠﻠﻴﻞ ﺍﺯ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﺻﺪّﺍﻡ ﺑﻪ ﻋﺮﺍﻕ ﺭﻓﺘﻴﻢ.
ﻣﻮﻗﻊ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺻﺪّﺍﻡ ﺷﺨﺼﺎً ﭘﺸﺖ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺍﺗﻮﻣﺒﻴﻞ
ﺑﻨﺰ ﺗﺸﺮﻳﻔﺎﺕ ﻧﺸﺴﺖ ﻛﻪ ﻣﺮﺍ ﺗﺎ ﻓﺮﻭﺩﮔﺎﻩ ﺑﻐﺪﺍﺩ
ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ .
ﺻﺪّﺍﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﻛﻪ ﺳﻴﮕﺎﺭ ﺑﺮﮒ ﮐﻮﺑﺎﯾﯽ ﺑﻪ
ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ، ﻣﺘﻜﺒّﺮﺍﻧﻪ ﻛﻨﺎﺭﻡ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ.
ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻢ:
ﺍﻥ ﺷﺎﺀ ﺍﻟﻠﻪ ﺳﻔﺮﯼ ﺑﻪ ﻛﻮﻳﺖ ﺑﻴﺎﻳﻴﺪ. ﻣﻨﺘﻈﺮﺗﺎﻥ
ﻫﺴﺘﻴﻢ.
ﺻﺪّﺍﻡ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻦ ﻣﺘﻜﺒّﺮﺍﻧﻪ ﮔﻔﺖ :
ﻛﻮﻳﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎﺳﺖ ! ﺣﺘﻤﺎً ﻣﯽ ﺁﻳﻴﻢ ...
ﻭ ﻣﻦ ﺳﺎﻝ ۱۹۹۰ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻓﺮﺍﺭ ﺑﻪ
ﻋﺮﺑﺴﺘﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﻴﺮﻭﻫﺎﯼ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﺑﻌﺜﯽ ﺑﻮﺩﻡ،
ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ ﺷﺪﻡ ...
ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﻋﺮﺍﻕ ﺑﺎ ﻛﻮﻳﺖ ﺻﺪّﺍﻡ ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻪ
ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭﺍﻥ ﻛﻪ:
ﭼﺮﺍ ﺩﻳﮕﺮ ﻟﺒﺎﺱ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﻧﻤﯽ ﭘﻮﺷﯿﺪ؟
ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ :
ﺩﺭ ﻛﻮﻳﺖ ﻣﺮﺩﯼ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺧﻮﺩ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﯿﻢ!
ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺑﺎ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﻟﺒﺎﺱ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﻴﺪﻡ، ﺑﻪ
ﺍﻳﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻫﺎ ﻣﺮﺩ ﺟﻨﮓ ﻫﺴﺘﻨﺪ...
ﺻﺪّﺍﻡ ﺩﺭ ﻫﺸﺖ ﺳﺎﻝ ﺟﻨﮓ ﺑﺎ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ
ﻧﻈﺎﻣﯽ ﺣﺎﺿﺮ ﻣﯽ ﺷﺪ.
-
یکی از فانتزیام اینه که تو عروسی اقوام یهوووووووو داد بزنم : داماد چقدر انتره ، عروس ازون بدتره”
-
اعتــراف ميكنــم وفتــي بچــه بــودم با مشــت ميــزدم تو ســر و صــورت پســر خالـــم كــه اون صـــداي دِرررررش كـــه تـــوي فيلـــم هــاي هنـــدي وقتــي بــه هـــم ديــگه مشــت ميزدنــد مـــيومد رو بشنـــوم ولـــي فقـــط صـــداي گريه پسر خالمـــو ميشنيــــدم
-
همسایمون عطر مشهد سوغات آورده،منم ریختمش توی کولر!!
حال و هوای امامزاده گرفته خونمون،اصن یه فضای معنوی شده
خلاصه بگم نائب الزیاره همتون هستم :)
-
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]