-
نقل است روزی شیخ به دنبال منشی خانوم برای دفتر خویش ببودی و از برای آن ، آگهی هایی نیز در سطح شهر به چاپ رسانیده بودندی .
روزی دوتا دختر که يكي بسیار خوشگل و خوش هیکل و دیگری بسیار زشت و داغون بودندی از برای استخدام به نزد حضرتش رجوع نمودند تا شیخ پس از مصاحبه يكي شون رو استخدام بنماید.
حضرت شیخ يه نگاه به هر دوی آنها بیانداختندی و فرمود : این را بدانید بر خلاف جاهای دیگر ، قيافه و هیکل منشی اصلا" براي من مهم نباشدی و تنها فرهنگ و علم و عفاف شما برای ما اهمیت داردی!
سپس از دختر خوشگل بپرسید: جیگر جان بگویید ببینیم، كه جمعيت ايران حدودا"چند نفره؟ آن دختر با ناز و عشوه فراوان جواب بدادی؛ هفتاد ، هشتاد میلیون .
پس شیخ گفت: ماشاالله ، آفرين ، احســـنت بر تو، درست جواب دادي....عسل جان
سپس حضرت رو کردند به سوی دختر زشت و بپرسیدند؛ خوب عنتر خانم ، جهنم دیگر حالا شما اين هشتاد ميليون رو يكي يكي نام ببر !!! میمون
گویند :مریدان که شاهد این مصاحبه از شیخ ببودندی از این همه عدالت و بی اهمیتی مسایل دنیوی برای شیخ نعره ها زدندی و ضمن همنوایی و سرودن نغمه ی دل انگیز " واویلا لیلی " در حالی که هلیکوپتری زدندی از دفتر خارج بشدند ...!!!
-
-
مریدی عرض کرد: سیدنا، زن و فرزندم به فدای تو، مسئلة!
شیخ به سر انگشت تدبیر اذن سخن مرحمت فرمود.
مرید عرض کرد: شیخنا، اندکی تا صلاة ظهر مانده، ما را روایتی بگو تا زمان به بطالت از بین نرود.
شیخ اندکی با محاسن خویش بازی نمود و با سر انگشت(های) تدبیر، محاسن خویش را شانه نمود، سپس فرمود:
در زمانهای دور، جنگلی بود به نام جنگل ناریا! در این جنگل شیری حکومت می کرد که دو دستیار داشت، گرگ و روباه.
روزی گرگ خدمت حضرت شیر بود و با احترام نشسته و سخن می گفت که روباه از دور برای حاکم دستی تکان داد و گفت : سلام ک...ی!(شرمنده شیخ خیلی بی ادبه!!)
و قدم زنان دور شد.
گرگ به تعجب عرض کرد: حضرت حاکم، به شما جسارت کرد، برخیزم و او را ادب کنم؟
شیر فرمود: بگذر ای وزیر، این روبهک دچار جنون می شود گاهی، سخنت را ادامه بده.
چندی بعد مجددا روبه رد شد و دوباره به شیر حاکم گفت: سلام ک...!
گرگ نیم خیز شد که روبه را ادب کند، شیر به سرعت دست بر زانوی گرگ نهاده فرمود: بنشین گرگ، خون خود را بی جهت آلوده مکن، گفتم که روبهک گاهی مجنون می شود، آرام بگیر.
چندی بعد برای بار سوم روباه از آنجا گذر کرد و دوباره: سلام ک...ی!
این بار خون گرگ به جوش آمده به طرعه العینی از جای جهید و به دنبال روبه روانه گشت. روبه بدو و گرگ بدو، روبه برو و گرگ برو، روبهک از جلو و گرگ از عقب به سرعت می تاختند که روبه به سرعت از زیر تنه فرو افتاده درختی گذر کرد و گرگ به دنبالش... که کمر گرگ زیر تنه درخت گیر کرد و گرگ در همان حال ماند.
روبهک به آرامی بازگشت و به پشت گرگ گیر کرده رفت و. شد آنچه نباید می شد!.!!!!(دوباره عذر میخوام!!)
کمی بعد گرگ لنگان لنگان خدمت شیر بازگشت، شیر فرمود: یا گرگنا، چه کردی؟
گرگ عرض کرد: روبهک را چونان ادب کردم که دگر اذن جسارت به خود ندهد، کاش بودید و می دیدید که...
گرگ داد سخت می داد که روبه از پیش آنان گذر کرد و گفت: سلام ک...نی ها!
شیر نظری به گرگ انداخت و... در همین حین شیخ فرمود: برخیزید که صلاة ظهر رسیده.
و نظری بر مرید افکند و فرمود: تو هم برخیز ک...ی!
-
روزی شیخ مشغول مکالمه با سیم کارت ایرانسل خود بودی. اما مکالمه چنان طولانی گشت که مریدان پرسیدند: یا شیخ چگونه است که شارژ سیم کارت شما تمام نمیشود پس از چندین ساعت گوهرفشانی؟
شیخ لبخندی شیطان گونه زده و فرمود:
از آن روی که من در فیسبوک یک «فیکاکانت» با نام «عسل جون» اختیار نموده و به وسیلهی آن ملت را شارژ ایرانسل تیغ همی زدمی!!
و مریدان از فرط تعجب توان نعره و گریز به بیابان هم نداشتندی!!
-
آورده اند روزی شیخ عازم مکتب بودندی
در راه چند کودک را دیدند که فوتبال بازی میکنند
شیخ پیش رفت و با مهربانی فرمود : ای کودکان چه کار میکنید؟!
کودکان که به گودزیلا میماندند گفتند : گیریم که فوتبال!! آخه تو از فوتبال چی میفهمی ریقو؟!!!
شیخ ناگهان عبا را درآورده و و دستار از سر همی باز بکردی و توپ چهل تیکه را بگرفت
و با شوتی "کاکرویی" تیکه های توپ را از هم جدا نمودی و هر تیکه را به حلق یکی از بچه ها فرو بکرد!
و چون دلش خنک نشد چند تکل از پشت و تنه فنی نیز حواله آنها بکرد!!!
و سپس روانه مکتب شد و خطبه های آن روز را به
"نقش تفاوت سبک ها در گوش های کلاسیک یوونتوس دهه نود"
اختصاص همی بداد!!
-
مردی نزد شیخ امد و عرض کرد:
ای شیخ جوانان ورق بازی میکنند و شراب میخورند و از دین خارج شده اند
حکم چیست ؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
شیخ فرمودند :گشنیز
-
روزی شیخ با مریدان در باب مساله اعتماد سخن میگفت
که ناگهان نام "بانک ملی ایران" از درب وارد شد و درخشید!
مریدان و شیخ که از مشاهده این صحنه
تخم های چشمشان به جوجه بدل گشته بود
چنان خشتک هارا دریدند که بعد ها مجبور شدند تمام موجودی حساب های بانکی خود را
خرج دوختن دوباره خشتکهایشان کردندی!!!(sm30)
-
نقل است كه شيخ درركعت چهارم نمازبه شك افتاد-
پس بنا را به ركعت دوم گذاشت-
دراين لحظه ناگهان سکته کرد !!!
علت را جویا شدند و شیخ دیگر فرمود چون از چهار به دو معکوس کشیده - تسمه تايم شيخ پاره شده
-
روزی یکی از مریدان پریشان حال ، به نزد شیخ آمد و عرض کرد : یا شیخ خوابی دیدم بس ناگوار!
فرمود: بنال ببینم تعبیرش چه بُود ؟
گفت : خواب مردمانی دیدم که از تنشان گوشت همی کندند و گوشت را به دهانشان همی گذاردند.
رنگ از رخسار شیخ پرید ، فرمود : به گمانم زمان پرداخت یارانه ها رسیده !
پس مریدان رم کردند و چهارنعل به صحرا همی گریختند
-
ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﯾﺪﺍﻥ ﻧﺰﺩ ﺷﯿﺦ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : ﯾﺎ
ﺷﯿﺦ ! ﻓﯿﻠﺘﺮﯾﻨﮓ ﺑﺪﺗﺮ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﮐﻢ ﺑﻮﺩﻥ ﭘﻬﻨﺎﯼ ﺑﺎﻧﺪ ؟
ﺷﯿﺦ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻌﻨﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ :
ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ !
ﭼﯿﺰﯼ ﺩﺭ ﺍﯾﻨﺘﺮﻧﺖ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺩﻭﯼ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺑﺪﺗﺮ ﻭ
ﺍﻋﺼﺎﺏ ﺧﺮﺩﮐﻦ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ !
ﻣﺮﯾﺪﺍﻥ ﺑﺎ ﺣﯿﺮﺕ ﺑﻪ ﺷﯿﺦ ﻧﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ : ﻳﺎ
ﺷﯿﺦ ! ﺍﺯ ﻓﯿﻠﺘﺮﯾﻨﮓ ﺑﺪﺗﺮ ﭼﯿﺴﺖ ؟
ﺷﯿﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ :
ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﺍﯾﻦ ﻟﯿﻨﮏ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻋﻀﺎ ﺳﺎﻳﺖ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﭘﺬﯾﺮ
ﺍﺳﺖ . ﺑﺮﺍﯼ ﺛﺒﺖ ﻧﺎﻡ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﻠﯿﮏ ﮐﻨﯿﺪ !
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﺨﻦ ﻣﺮﯾﺪﺍﻥ ﻧﻌﺮﻩ ﻫﺎ ﺯﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﺮﯾﺒﺎﻥ ﭘﺎﺭﻩ
ﮐﺮﺩﻧﺪﯼ ﻭ ﻟﭗ ﺗﺎﭖ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﮐﻮﺑﯿﺪﻧﺪﯼ ،
ﻓﻐﺎﻥ ﻛﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﺭﺷﺘﻪ ﻛﻮﻫﺎﯼ ﺁﻟﭗ ﭘﻨﺎﻩ ﺑﺮﺩﻧﺪﯼ …(sm30)