چشم وا کردم از تو بنویسم
لای در باز و باد میآمد
از مسیری که رفته بودی داشت
موجی از انجماد میآمد
مفت هم بوسهام نمیارزد ..
وای از این عشقهای دو زاری
هی فرار از تو سوی خود رفتن
آخ از این مردهای اجباری
مثل ماهی معلق از قلاب
زیر بار الاغها مردن
بر چلیبهای تختها مصلوب
با خودت در اطاقها مردن
زندگی از دروغ تا سوگند
خسته از زیر و روی رو در رو
زیر صورت هزارها صورت
خسته از چهرههای تو در تو
بیگناه از شکنجهها زخمی
پشت هم اتهامها خوردن
هق هق از درد و الکن از گفتن
انتهای کلام را خوردن ..
غرقِ در موجهای پیشامد
گوشهی گوشهای دور از من
پشت سکان خدا نشست اما
باز هم ناخدا پرستیدن ..
دل به دریای هرچه باداباد
قایقم را به بادها دادم
ناگزیر از گریز از ماندن
توی شیب مسیر افتادن
بادبان پاره ، عرشه بیسکان
قایقم رفت و قبل ساحل مرد
پیکرش داشت وقت جان کندن
روی گِلها تلو تلو میخورد
دستم از هرچه هست کوتاه است
از جهان قایقی به گِل دارم
بشنو ای شاهِ گوش ماهیها
دل اگر نیست درد و دل دارم
چشم وا کردم از تو بنویسم
لای در باز و باد میآمد
از مسیری که رفته بودی داشت
موجی از انجماد میآمد
با زبان ، با نگاه ، با رفتن
زخم جز زخمهای کاری نیست
پای اگر بود ، پای رفتن بود
دست اگر هست دست یاری نیست