عطرها بی رحم ترین عناصر زمینند
بی آنکه بخواهی ،
می برندت تا قعر خاطراتی که
برای فراموشیشان تا پای غرور جنگیدی ...
آنا گاوالدا
لایک(sm74)
نمایش نسخه قابل چاپ
عطرها بی رحم ترین عناصر زمینند
بی آنکه بخواهی ،
می برندت تا قعر خاطراتی که
برای فراموشیشان تا پای غرور جنگیدی ...
آنا گاوالدا
لایک(sm74)
...و ای تمام درختانِ زیتِ خاک فلسطین
وفور سایه خود را به من خطاب کنید،
به این مسافر تنها، که از سیاحت اطراف "طور" می آید
و از حرارت "تکلیم" در تب و تاب است
ولی مکالمه ، یک روز ، محو خواهد شد
و شاهراه هوا را
شکوه شاه پرکهای انتشار حواس سپید خواهد کرد
برای این غم موزون چه شعرها که سرودند!
ولی هنوز کسی ایستاده زیر درخت
ولی هنوز سواری است پشت باره شهر
که وزن خواب خوش فتح قادسیه
به دوش پلک تر اوست...
سهراب سپهرى / هشت كتاب / مسافر
حاجى تا صبح قرآن به سر گرفت و گناهانش بخشيده شد امّاكارگرِ خسته بعد از افطار خوابش بُرد و گناهانِ امسالش به گناهانِ سالِ قبل افزوده شد و اين است اعتقاداتِ مردمِ سرزمينم.(sm50)
راستی را که به دورانی سخت ظلمانی عمر می گذرانیم
کلمات بی گناه نابخردانه می نماید
پیشانی صاف نشان بیعاری است
آن که می خندد خبر هولناک را هنوز نشنیده است
چه دورانی
که سخن از درختان گفتن
کم و بیش جنایتی است
چرا که از اینگونه سخن پرداختن
در برابر وحشتهای بی شمار
خموشی گزیدن است!
نیک آگاهیم که نفرت داشتن
از فرومایگی حتی
رخساره ی ما را زشت می کند
نیک آگاهیم
که خشم گرفتن بر بیدادگری حتی
صدای ما را خشن می کند
دریغا!
ما که زمین را آماده ی مهربانی می خواستیم کرد
خود
مهربان شدن نتوانستیم!
چون عصر فرزانگی فراز آید
و آدمی آدمی را یاور شود
از ما
ای شمایان
با گذشت یاد آرید
برتولت برشت
ترجمه از : احمد شاملو
آدمها، اول جوانها را باوجود اینکه همدیگر را دوست ندارند، بهعقد ِ هم درمیآورند
و بعد از اینکه آنها نمیتوانند یکدیگر را تحمل کنند، تعجب میکنند...
آخر چطور میتوان با کسی زندگی کرد بدون اینکه عاشقاش بود؟
لئو تولستوی
کاری به کارِ شما ندارم
تکلیف این شبِ اصلا از ستاره خسته
که روشن است.
من با خودم
به همین شکل ساده از چیزی که زندگیست
سخن میگویم.
شما هم میشناسیدشان:
همین بعضیهایِ بیحوصله
بعضیهای نابَلَد ...!
بیخود و بیجهت
خیال میکنند
درگاهِ این خانه تا اَبَد
رویِ همین لنگهی در به در میچرخد.
آیا خاموشی باد
واقعا از ترسِ وزیدن است؟
دردا ... در این دیار
شکایتِ کدام درنده
به درندهی دیگری باید؟
سید علی صالحی
به درک راه نبردیم به اکسیژن آب
برق از پولک ما رفت که رفت
ولی آن نور درشت،
عکس آن میخک قرمز در آب
که اگر باد می آمد دل او، پشت چین های تغافل می زد،
چشم ما بود
روزنی بود به اقرار بهشت
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی ، همت کن
و بگو ماهی ها ، حوضشان بی آب است
باد می رفت به سر وقت چنار
من به سر وقت خدا می رفتم...
سهراب سپهری
هشت كتاب / دفتر حجم سبز / شعر پيغام ماهيها
آدمها
وقتی می آيند
موسيقی شان را هم با خودشان می آورند
و وقتی می روند
با خود نمی برند
آدمها
می آيند
و می روند
ولی
در دلتنگی هايمان
شعرهايمان
رويای خيس شبانهمان می مانند
جا نگذاريد
هر چه می آوريد را با خودتان ببريد
به خواب و خاطرهی آدم برنگرديد ..
هرتا مولر
بی هیچ ملاحظه ای، هیچ تاسفی، هیچ شرمی،
دیوارهایی به دورم ساخته اند،
ضخیم و بلند.
و اکنون با حسی از نومیدی در اینجا می نشینم.
نمی توانم به چیزی دیگر فکر کنم:
این سرنوشت ذهنم را تحلیل می برد -
که من بیرون، چه اندازه کار داشتم.
وقتی این دیوارها را می ساختند،
چگونه ممکن بود متوجه نشوم!
اما هیچوقت از آنانی که می ساختند،
حتی صدایی نشنیدم.
چه نامحسوس مرا از دنیای بیرون گسسته اند.
کنستانتین کاوافی
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
-دوستش داری یا ازش متنفری ؟
+از دوست داشتنش متنفرم.
ﻫﺮﻭﻗﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺷﺘﯽ ﺁﻣﺪﯼ
ﮔﻠﻮﯾﺖ ﺭﺍ ﺻﺎﻑ ﮐﻦ
ﺟﻤﻠﻪﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﺎ ﯾﮏ " ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ " ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻦ
ﯾﺎ ﻣﺜﻠﻦ
"ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ "...
ﺯﻥ ﻫﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ ﺳﺮﺩﺍﺭﺍﻥِ ﺟﻨﮓ ﺑﺎﺷﻨﺪ
ﯾﮏ ﺩﺭﻭﻍ ﮐﻮﭼﮏ ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ
مهديه لطيفي
انسان پدیده ای غریب است : به فتح هیمالیا می رود
به کشف اقیانوس آرام دست میابد ، به ماه و مریخ سفر می کند
تنها یک سرزمین است که هرگز تلاش نمی کند آن را کشف کند
و آن دنیای درونی وجود خود است . . .
حالا که از من دوری
مراقبِ خودت باش
مراقبِ اشک هایت که بی من نریزد
مراقبِ دلت که بی من نگیرد
مراقبِ خنده هایت که بی من کسی نبیند
مراقبِ دست هایت باش
چشم هایت حتی
این ها همه اش امانت است
پیشِ تو
حالا که دستم از دست هایت کوتاست
آغوشم از آغوشت دور
مراقبِ بی قراری هایت باش
مبادا بی من
کسی
آرامِ جانت شود
نمیدانم
مردها
در خلوت به معشوق خود چه میگویند.
هرگز
شجاعت پرسیدن
نداشتهام.
از این روست که نمیدانم
در خلوت
چه باید بگویم .اما
میدانم
در جلسات جدی کاری
چیزهایی گفته میشود
که اتفاق نیافتاده است
یا قرار نیست بیافتد
مانند صلح.
در جلسات
همواره صحبت رضای خالق و خلق
خلق مرا تنگ میکند
چرا که یکباره
خود را در برهوتی مییابم
که نه خالق هستم
نه مخلوق
اما از قرار باید
رضایتمندی آنان را بدانم
و دیگران پیرامون من
هر دو را خوب
می شناسند.
و ناتوان من
در درک رضایت.
من
میپندارم
حرف ها و حرف ها را
چون جامه ای میپوشیم و پوشانیم
خود را
هر صبح
تا پیش از خواب
و خواب های بی حرف
کابوس هایمان را میسازد
و این چنین است
که جامه های زیبا
در ویترین مغازهها
و حرف های زیبا
بر پیشخوان روزنامه فروش ها
بازار
بازار تمدن شدهاست .
از من نخواه معشوق من
از من نخواه
که این خلوت عاشقانه را
قسمتی از صبح
تا پیش از خواب بدانم
یا چشمان زیبای تو را
آیینه ای بپندارم
برای عرضه حرف ها و جامه های بازاری.
بگذار
تو را
آسمانی را که نمیتوانم بگویم
سکوت کنم.
کیکاوس یاکیده
تنهایی ِ بعد از تو
تنهایی ِ قبل از تو
نیست ..
ساره دستاران
زمانیکه ابر دلم
چون تراکم ِصخرههای سیاه
بر فراز چشمم بالا میرفت
رو به تو پرسیدند:
نظرت چیست؟
میبارد یا نه؟
به علامت نفی سرتکان دادی !
و به آرامی
مناطق خشک انتظار را ویران کردی ...
وحید محمدیان
حرف دل میزنم
بر دلت نمی نشیند
چه میگویم؛ اصلا کدام دل؟
دلِ مرا که تو برده ای
و دلِ تو را دیگری...
ياد آورنده
روشناي بي جنبش
آسمان!
حتی
فرا تر از درخشش تابناك خورشيد ،
در تعبير ساده يك جفت چشم
كه از كنارت عبور ميكند .
هيچكس
بهتر از خودت
جفتِ
شايستهِ
روياهاي تو نمي شود .
همزادِ دلِ هزار تکه ام !
عشق
ديگر
آن
فصل قابل اعتماد نيست ....
سینا پناهی
بی تو هم می شود زندگی کرد،
قدم زد،
چای خورد
فیلم دید ،
سفررفت
فقط نمی شود...
بخواب رفت
رضا کاظمی
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺗﺎ ﺣﺪ ﻣﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﺗﺮﮐﺖ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﺍﻣﺎ ﻣﺠﺒﻮﺭﺕ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺗﺮﮐﺸﺎﻥ ﮐﻨﯽ
ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺗﻮ ﻣﯿﺸﻮﯼ ﺑﻨﺪﻩ ﯼ ﺳﺮﺗﺎ ﭘﺎ ﺧﻄﺎ ﮐﺎﺭ !
" ﻫﻮﺷﻨﮓ ﺍﺑﺘﻬﺎﺝ "
چیزی نیست
که مرا سر شوق بیاورد
جز تو!
که تو هم نیستی...
علیرضا روشن
یک چیزهایی هست که نمی شود به دیگری فهماند ، نمی شود گفت ، آدم را مسخره می کنند!
صادق هدایت _ زنده بگور
مردهایی هستند که از نگاهشان
از لبخند و حرف زدنشان
از جرعه هایِ کوتاه قهوه خوردنشان می شود فهمید، رازى دارند...
مي شود فهمید که می فهمند !
مردهايى هستند که با دیدنت دستپاچه نمی شوند اما عجیب دستپاچه ات می کنند...
شايد هرگز کنارِ بودن هایِ تو قرار نگیرند
شايد بودنشان لحظه ای باشد
به حد همان چند دقیقه چشم در چشم شدن در کافه ای دور...
به حدِ لحظه ای در را نگه داشتن و با احترام تو را راهی کردن
اما باور کن کفایت می کند تا تو باور کنی هستند مردانی که
هنوز هم می شود برای بودنشان کنارِ لحظه های زنانه ات
به انتظار نشست...
از نقطه ای به بعد، بازگشتی در کار نیست. این همان نقطه ای ست که باید به آن رسید.
کافکا
از همه غم انگیز تر زمانی می باشد ،
کسی که دوستش داری
ﻫﯿﭻ ﺗﻼﺷﯽ ﺑﺮﺍی ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻨﺖ ﻧمی کند............................................
از آدمهای پر توقع فاصله بگیر
اینها مقیاست را به هم می زنند
و حرمت مهرت را می شکنند
چون آنها حافظه ضعیفی دارند
خوبیها را زود فراموش می کنند!..
محمود دولت ابادی
انسان در حال گریه کردن به دنیا میآید و وقتی به اندازه کافی گریه کرد از دنیا میرود.
آکیرا کوروساو
چون چـــــــرخ به کــام یک خردمند نگشت
خواهی تو فلک هفت شمُر خواهی هشت
چون باید مُــــــرد و آرزوهـــــــا همه هِشت
چو مــــور خورد به گور و چه گرگ به دشت
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
چه چیزی روی زمین میتواند برایم کوچکترین ارزش را داشته باشد - آنچه که زندگی بوده است از دست داده ام. گذاشتم و خواستم از دستم برود و بعد از آنکه من رفتم، بدرک، میخواهد کسی کاغذ پاره های مرا بخواند میخواهد هفتاد سال سیاه هم نخواند - من فقط برای این احتیاج نوشتن که عجالتاً برایم ضروری شده است مینویسم.
بوف کور
فقط پیروزی است که پیوند می دهد. شکست نه تنها انسان را از انسان های دیگر، بلکه او را از خودش نیز جدا می کند...
(آنتوان دوسنت اگزوپری / خلبان جنگ)
"اگر راست است که هر کسی یک ستاره روی آسمان دارد، ستاره من باید دور، تاریک و بی معنی باشد - شاید اصلاً من ستاره نداشته ام."
بوف کور
چنان تنهایی وحشتناکی احساس میکردم که خیال خودکشی به سرم زد تنها چیزی که جلویم راگرفت این بود که من در مرگ تنهاتر از زندگی خواهم بود!
تهوع
ژان پل سارتر
ماتیلدا : زندگی فقط وقتی بچه ای اینقدر بده یا همیشه همینطوره؟
لئون : همیشه همینطوره . . .
ماتیلدا : من به اندازه کافی رشد کردم و فقط سنم بالا میره!
لئون :ولی من سنم به اندازه کافی بالا رفته و حالا باید رشد کنم!
Léon
باید خــــــــــــــودم را ببرم خانه
باید ببرم صورتش را بشویم
ببرم دراز بکشد
دلداریاش بدهم که فکر نکند
بگویم که میگذرد که غصه نخورد
باید خودم را ببرم بخوابد
من خسته است!
علیرضا روشن
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
از ته دل می خواستم و آرزو می کردم که خودم را تسلیم خواب فراموشی بکنم. اگر این فراموشی ممکن می شد، اگر می توانست دوام داشته باشد، اگر چشمهایم که بهم می رفت در وراءِ خواب آهسته در عدم صِرف می رفت و هستی خودم را دیگر احساس نمی کردم، اگر ممکن بود در یک لکه ی مرکب، در یک آهنگ موسیقی یا شعاع رنگین تمام هستی ام ممزوج می شد و بعد این امواج و اشکال آنقدر بزرگ می شد و می دوانید که بکلی محو و ناپدید می شد، به آرزوی خودم رسیده بودم.
بوف کور
رت باتلر : تمام جنگ ها مقدسن , البته برای اونهایی که می جنگن
اگر اون آدم هایی که این جنگ ها رو به راه انداختن نمی گفتن مقدسِ کدوم احمقی حاضر می شد بجنگه؟
بر باد رفته / مارگارت میچل
به دريا شِكوه بردم از شب دشت ،
وزين عمري كه تلخ تلخ بگذشت ،
به هر موجي كه مي گفتم غم خويش ؛
سري مي زد به سنگ و باز مي گشت !
فريدون مشيري
چشمت به چشم ما و دلت پيش ديگريست
جاي گلايه نيست ! كه اين رسم دلبريست
هركس گذشت از نظرت ، در دلت نشست
تنها گناه آينه ها زودباوريست
مهرت به خلق بيشتر از جور بر من است
سهم برابر همگان ، نابرابريست
دشنام يا دعاي تو در حق من يكي است
اي آفتاب ، هرچه كني ذره پروريست !
ساحل جواب سرزنش موج را نداد
گاهي فقط "سكوت" سزاي سبكسريست (sm25)