راوی خاطره های زخمی ام ،
پرِ نوستالژی روزای کبود ... (sm81)
نمایش نسخه قابل چاپ
راوی خاطره های زخمی ام ،
پرِ نوستالژی روزای کبود ... (sm81)
می گم میلاد : الان درب مغازه ای !؟
بلی ...
خوبه . . . با مشتری ها چِت . . . (sm50)
(sm50)
خاطره ی شبِ جمعه ای بر من گذشت ...
ساعت نزدیک ده شب بود که یک دوست ناباب به من زنگ زد و گفت : پُر تشریف داری ؟ در جواب این سوال گفتم : خیر ، به من گفت که پنج دقیقه دیگه آماد باش میام سراغت ...
به سراغ من آمد آن دوست ، یک دست پیپر و یک دست یه پگ گل و من هم مرگی چنین میان دستانش رو خواستار شدم . رفتیم دوتایی به سمت خلوت گاه شخصی خویش ...
به او دروغ گفته بودم که پر نیستم ، 6 گرم حشیش داشتم و در مکان رو کردم ، گل و حشیش رو با هم کوکتل کردم و در پیپر پیچیدم ، کشیدم ، کشید و تمام شد ...
تمام خدایان قدیم و جدید جلوم رژه می رفتن ، سه ساعت در شهر خیابان هارا متر می کردیم و در سرمایی عجیب بدون وسایل و لباس های گرمایشی درون ماشین خوابیدیم ...
بهترین خوابی بود که در این بیست و خورده ای سال از فرورفتنم تو منجلاب زندگی داشتم
اینقدر کاسبی تخیلی تشریف داره که الان دارم کار *دیوونه* حضرت استاد رضا یزدانی رو با صدای بلند گوش میکنم ...نقل قول:
نوشته اصلی توسط Saber [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
شنیدم توی 2 ماه اخیر بد جوری همه چی شیری تر شده . . . (sm50)
البته ما هر چی هم کار کنیم واسه عمام زمان تشریف داره ...
عمو میلاد مگه جمع نکرده بودی محصولات فرهنگی تونقل قول:
نوشته اصلی توسط Milik [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]