-
ببین!
قبول تو سهم من نباش
اما سهم او هم نشو
اصلا سهم هیچ کسی نباش
اینکه دیگر احساس مالکیت نیست
تو برای من نیستی، برای کس دیگری هم نباش
من تنها می مانم تو هم تنها
تو همان شیرین قصه باش من هم فرهاد
من تنها به جنگ با کوهِ مشکلاتم می روم
تو هم قول بده پای هیچ خسرویی به داستان ما باز نشود
اصلا همان حرف تو؛ دو خط موازی می شویم که قرار نیست هیچگاه به هم برسیم
اما باید تا بینهایت با من بیایی
با من بیا اما به من نرس
تا بی نهایت با من بیا بدون اینکه از مسیر منحرف شوی یا پایت جایی بلرزد یا دلت پیش کسی گیر کند
می دانی ریشه همه این مشکلات کجاست؟
من حسودم! نمی توانم ببینم "دل تو" کسی را بیشتر از من دوست دارد
می خواهم این حسادت را فریاد بزنم
اگر پای "دل تو" در میان باشد من حسود ترین آدم روی کره زمینم
-
زل زده بودم به یک مرد اروپایی و با خودم می گفتم چه خوش تیپ!
ناگهان همسرش از در امد تو. توي کشتی نشسته بودیم.
در این مدت به زن ها زیاد نگاه نکرده بودم .اغلب زیاد به آدم ها نگاه نمی کنم، کلیت یک فضا بیشتر برایم جذاب است، یا گاهی جزئیاتی خیلی خاص در زنده ها و اشیا.
زن آن مرد توجه من را به خودش جلب کرد.
تمام تن، دست ها، پاهای او کک و مک داشت، اما او پیراهن راحت و دامن کوتاه پوشیده بود.
از آن روز به زنان بیشتری نگاه کردم، دختر رزوشن فلان جا که خیلی اضافه وزن دارد و نیم تنه می پوشد.
فلان زن که چند خال گوشتی روی سینه اش داشت اما لباس باز پوشیده بود.
رگ های واریس فلان زن و دامن کوتاهش.
با خودم فکر کردم چرا ندیده بودمشان؟
و اگر این ویژگی ها در بدن من بود چه اتفاقی رخ میداد؟
قطعا لباس باز نمی پوشیدم یا حتی هیچوقت لباس تنگ به تن نمی کردم مبادا چربی هایم بزند بیرون .
بعد به مردها فکر کردم، به زندگی هایی که از جسمانیت عبور کرده ، مردهایی که نمی گویند خال گوشتی ات را بردار، یک فکری به حال خط واریس ات بکن، زن چاق که نیم تنه نمی پوشد،ماه گرفتگی ات را درست کن.
ابروهات رو وردار خب! چرا نمیری لیزر؟ چرا نمیری خال گوشتی رو برداری؟ واااا، این چه هیکلیست؟
چقدر بيريخته طرف و ... چه کوتاهه. چه درازه .
دارم به معنای جهان اول و سوم فکر می کنم و به عبور....
و چه سخت که ما هنوز برای هم لباس می پوشیم ,برای هم رژیم می گیریم و جسم و فیزیک به بدترین شکل ممکن اولویت ماست، شبیه هم بودن،برای زیبا بودن!!
نداشتن خود باوری و اعتماد به نفس و مخفی کردن نداشته هایمان در پشت نقاب اندام وبینی های عمل شده ولبهای ......
چرا اینگونه شدیم ؟چرا در عین حالی که دیگران را همانجور که هستند نمیبینیم و دوست نداریم و احترام نمیگذاریم و....
اما تمام زندگیمان را بر اساس نگاهشان تنظیم میکنیم ؟؟؟
تفاوت ما با آنان فقط در منطقه جغرافیایی و وضعیت اقتصاد و... نیست که در طرز فكرمان است .
ما اسیر یکدیگر شدیم .اسیر نگاه یکدیگر و قضاوت های بیجای یکدیگر
-
-
چیزی از عشق بلاخیز نمیدانستم !
هیچ از این دشمنِ خونریز نمیدانستم !
در سرم بود که دوری کنم از آتشِ عشق،
چه کنم ؟ شیوۀ پرهیز نمیدانستم !
گفتم: ای دوست، تو هم گاه به یادم بودی ؟
گفت: من نامِ تو را نیز نمیدانستم !
بغض را خندۀ مصنوعیِ من پنهان کرد ،
گریه را مصلحتآمیز نمیدانستم !
عشق اگر پنجرهای باز نمیکرد به دوست،
مرگ را اینهمه ناچیز نمیدانستم !
-
میدونی چیه، من هیچ وقت برای چیزایی که میخواستم دنبال چرا و دلیل نرفتم،فقط به صدای قلبم گوش میدادم، که از روی ضربان بهم میگفت بدستش بیار، بدستش بیار!
میدونی، تو هم جزء اون دسته بودی که من برای بدست آوردنش دنبال چراییش نرفتم و فقط به تند شدن ضربان قلبم گوش دادم،همین! اگر هم تو دنبال چرایی و دلیل هستی، که چرا دوست دارم، من هیچ دلیلی ندارم!
-
میشود از زندگی لذت برد .
میشود از ثانیه ها نهایت استفاده را کرد.
مگر چقدر عمر میکنیم که بخواهیم آن را هم صرف سروکله زدن با این و آن بکنیم و از شکل راه رفتن همراهمان تا آبی بودن رنگ آسمانو گردی زمین ایراد بگیریم... چه خوب میشد اگر میتوانستیم به زمین و زمان گیر ندهیم و سخت نگیریم.
خوب میشد اگر زندگی میکردیم نه فقط نفس میکشیدیم !
-
روزی رندی خطايی مرتکب ميشود،
و او را نزد حاکم می برند
تا مجازات را تعيين کند…
حاکم برايش حکم مرگ صادر می کند
اما مقداری رافت به خرج می دهد،
و به وی می گويد:
اگر بتوانی ظرف سه سال، به خرت
سواد خواندن و نوشتن بياموزانی،
از مجازاتت در میگذرم…
رند هم قبول می کند،
و ماموران حاکم، رهايش می کنند…
عده ای به رند می گويند:
مرد حسابی، آخر تو چگونه می توانی،
به يک الاغ، خواندن و نوشتن ياد بدهی؟
رند می گوید:
انشاءالله در اين سه سال يا
حاکم می ميرد يا خرم…!
پس همیشه امیدوار باشید…
-
به اين ايمان دارم
كه خداوند كنار هر دردی درمانی قرار داده
و اطمينان دارم
كه هيچ دردی در اين دنيا هميشگی نيست و پايانی دارد !
اما گاهی عمر زخم هايمان آنقدر طولانی ميشود
كه به درد عادت ميكنيم
و اين بدترين نوع زندگی كردن است ..
يا بهتر است بگويم تدريجی مردن ..
و من جامعه وسیعی از انسان ها را میشناسم
که سالهاست به جای زندگی کردن میمیرند
و خود خبر ندارند !
مردن لزوما به معنای خوابیدن زیر خروارها خاک نیست !
تو هروقت زخمی داشته باشی ،
اما از سر عادت دردش را حس نکنی ،
مُردی .. !
-
هر قدر بیشتر مجبور باشید برای چیزی انتظار بکشید،
وقتی در انتها به آن می رسید،
بیشتر قدرش را خواهید دانست...
هر قدر بیشتر مجبور باشید برای چیزی بجنگید، وقتی بدستش می آورید، برایتان قیمتیتر خواهد بود...
و هر قدر بیشتر مجبور باشید در زندگیتان مقابل رنج بردباری کنید، مقصدتان شیرین تر خواهد بود...
همه چیزهای خوب،
ارزش صبر و مبارزه را دارند...
-
قلبتان که زخم بخورد؛
خیلی چیز ها قابل ترمیم نیست
دیگر آدم قبلی نمی شوید
قلبتان که زخم بخورد؛
دیگر چیز هایی که قبلاً به آنها تعلق خاطر داشتید،
برایتان مهم نیستند...
تنها یک چیز است،
که می تواند حالتان را خوب کند...
مراقب قلبهایتان باشید
هیچوقت همه احساستان را برای یک نفر خرج نکنید...
قلبتان که زخم بخورد؛
در اوج جوانی،
پیر می شوید... .