جنگل آتش گرفته بود ... گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک میشد و برمیگشت! مرد پرسيد: چه میکنی؟ گنجشك له له زنان گفت: در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش میریزم! مرد شگفت زده گفت: حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است و این آب فایدهای ندارد! در اين لحظه گنجشك با چشمان معصومش گفت: بتوچه كسكش؟ آبمو تو كس ننت نريختم كه... دارم آتيشو خاموش می كنم حتما بايد اينجوري خرابت كنم؟؟ نوكم تو كس ننت... وشخص چنان كير شد كه تا سالها بعد باكسي سخن نگفت..!