بِبُر به نام خداوندت
كه لطف خنجر ابراهيم
به تيز بودن احكام است
نبخش مرتكبانت را
تو حكم واجبالاجرايی
و عشق جوخهی اعدام است ...
به دستِ آه بسوزانم
كه شعلهور شدنم دود است
كفن به سرفه بپوشانم
كه سربهسر بدنم دود است
و نخبهنخ دهنم دود است
غمت غليظترين كام است ...
سرنگها همگان قرمز
و رنگها همگان قرمز
سماعِ مولويان قرمز
جهان كرانبهكران قرمز
كه نقشی از رُژ گلگونت
هنوز بر لب اين جام است ...
بگو ستارهی دردانه!
در انزوای رصدخانه
كدام كوزه شكست آنروز
كه با گذشتن نهصدسال
هنوز حلقهی دستانش
به دور گردن خيام است؟ ...
ببين چقدر اسيرم من!
چنان بكُش كه پس از مردن
هزاربار بميرم من
دسيسههای تو! میبينی؟
وريدِ پاكِ اميرم من
كه در تدارك حمّام است ...
چه حكمتیست در اين مردن؟
-در عاشقانهترين مردن-
و مغز را به فضا بردن
و گريه را به خَلا بردن
چه حكمتیست كه در آغاز
نگاه من به سرانجام است؟
(sm27)