ماهی کنار رود»
رسمُ به هم زدی
با من قدم زدی
از عشق دم زدی
تا روزگارمُ
بعدن سیا کنی
رو رد پای رود
بارون گرفته بود
شب جون گرفته بود
چادر زدم که تو
موهاتُ وا کنی
گفتم که جونمُ
قلب جوونمُ
قد کمونمُ
نذر چشات کنم
تا اعتنا کنی
کشتی بهارمُ
قلب مزارمُ
دار و ندارمُ
دادم که دردمُ
شاید دوا کنی
چشمای آسمون
رنگین ترین کمون
تارف نکن بمون
کفشاتُ دربیار
تا خون به پا کنی
درداتو مو به مو
توو گوش من بگو
تا خندههاتو توو
جغرافیای عشق
فرمانروا کنی
ماهی کنار رود
از غصه مرده بود
خوابم نبرده بود
گفتی که نذرتُ
باید ادا کنی