-
هوا سرد است
من از عشق لبریزم ...
چنان گرمم
چنان با یاد تو در خویش سرگرمم که رفت روزها و لحظهها از خاطرم رفته است !
هوا سرد است اما من
به شور و شوق دلگرمم ...
چه فرقی میکند فصل بهاران
یا زمستان است ؟
تو را هر شب درون خواب میبینم ...
تمام دستههای نرگس دیماه را در راه میچینم
و وقتی از میان کوچه میآیی ،
و وقتی قامتت را در زلال اشک میبینم
به خود آرام میگویم :
دوباره خواب میبینم !
دوباره وعدهی دیدارمان
در خواب شب باشد ...
بیا ...
من دستههای نرگس دی ماه را
در راه میچینم ...
-
مشکلِ ما اینه که زندگی رو جدی میگیریم و زمان رو دستِ کم!
مشکلِ ما دقیقاً همینجاست؛
فکرمیکنیم برایِ هر کاری فرصت زیاد داریم .
از الانمون لذت نمیبریم چون ؛
همش یا حسرتِ گذشته ای رو میخوریم که از بین رفته، یا نگرانیم ، نگرانِ آینده ای که اصلأ نمیدونیم هست یا نه !
بیاین یه کم جایِ فکر به گذشته و آینده ،
الآن رو دریابیم ...
-
آذر ای غمگین ترین دختر پائیز
غمت را می فهمم
غم پایان پاییز بودنت ،
غم دیده نشدنت را!
تو نه "مهری" که آغازِ دوست داشتن های
خیابان های زرد و نارنجی باشی ،
و نه "آبانی" که هوایت پر از عطر خاک باران خورده باشد.
تو سردی و تنها! تو ماهِ پایانی!
پایان های نافرجام و ناگهانی!
انتهای پاییز، همه خسته اند و در انتظار زمستان ؛
کسی آذر را نمی بیند
کسی آذر را نمی فهمد!
آذر ای دخترِ ته تغاری سردِ فصل عاشقانه های درختانِ عریان خیابان ها
تو چقدر شبیه منی!
-
یه شب که دلم از عالم و آدم پر بود
گفت: نگران نباش دیوونه
فکر کردی من تنهات میذارم؟!
یا اینکه کسی میتونه جایِ تورو
تو قلبم بگیره؟!
کاری به اتفاقاتِ بعدش
و اینکه تنهام گذاشت ندارم..
می خوام بگم:
هر آدمی یکبار و لااقل برای
یه شب
خوشبخت ترین آدمِ روی
زمین بوده..!!
-
من آدم صبوریم خیلی صبور،شاید ساعت ها قضاوتم کنی من به جای شلیک کلمات به سمت مغزت سکوت کنم،شاید نمک بریزی رو زخمم ولی دوا بشم برای زخمای دلت ولی يادت باشه اين صبر كردنا پشتش به دريا نيست! يه روزي مث كوه آتشفشان هرچي جمع شده فوران ميكنه!
نمیگم بترس از روزی که صبرم تموم شه چون قرار نیست جنگ جهانی سوم به پا شه
فقط اون روز دیگه دوسِت ندارم،اون روز هرچقدم با منطقم برات بجنگم نمیتونم باهات هم کلام شم،اون روز ترجیح میدم به جای نگاه کردن به چشمات به پیامای بازرگانی که همیشه حوصله سر بر بودن نگاه کنم
من متنفرم از یهویی رفتنا از یهویی سرد شدنا
نذار بخاطر توی لعنتی کاری رو که دوست ندارم انجام بدم...
-
باز هم شب
باز هم بی خوابی
باز هم جنون
باز هم فکر تو
باز هم منی که ندارمت
باز هم خاطره هایی که تا سرحد مرگ میکشاند مرا
لعنت به شب که یاد تو می اندازد مرا
-
تو ماه را
بيشتر از همه دوست مىداشتى
و حالا
ماه هر شب
تو را به ياد من مىآورد
مىخواهم فراموشت كنم
اما اين ماه
با هيچ دستمالى
از پنجرهها پاک نمىشود ...
-
ما از دلگیریِ روزهایمان
به "شب" پناه می بردیم
و از دلتنگیِ شب هایمان به روز ...
و اینگونه بود که تمامِ جوانیِ مان ؛
در ناتمامِ یک انتظار ، "تمام" شد !
-
وقتی از یه نفر میرنجی
حتی اگه بخشیدیش
یه چیزی ته دلت میمونه
کینه نیست ؛ یه جای زخمه!
یه چیزی که نمیذاره اوضاع
مثل قبل بشه
یه چیزی این وسط ازبین رفته
یه چیز سنگین مثل
حرمت . . .
-
نگو بی احساسه سرده عاطفه حالیش نمیشه.
اون طوفان های سختی رو پشت سر گذاشته تا موفق شده با خودش صلح کنه.
تو از اون یه صدای بلند میشناسی که محکم و قاطع بهت میگه "نه"
ولی صدای ذهنش و فکراشُ که نشنیدی،شنیدی..؟
تو هیچوقت نمیتونی تصور کنی یه آدم چه اتفاقاتی براش افتاده تا شده اینی که الان هست،هیچوقت...