-
من دختر نمیخواهم
پسر میخواهم
میدانی جان دلم
من خودم بهتر از هر کسی
جنس خودم را میشناسم
فردا روز بشویم دختر دار
تو دیگر مرا یادت میرود
میشود هووی من
من میدانم این جنس چقدر بلد است دل ببرد
تو بیخبری جان دلم
دخترمان که بیاید
موهای خرگوشی
بینی فندقی اش
دامن کوتاه و پرچین
درست همون موقع که
کفش های پاشنه دار مرا
به زور پایش کرده و
جلویت راه میرود و دلبری میکند
تو اداهایش را ببینی
تازه میفهمم ای دل غافل
از دستم رفتی
دیگر کجا چشمانت مرا میبيند؟
نه جان دلم سری که درد نمیکند را نمیبندند
دختر بماند برای بقیه
من پسر میخواهم
تا هیچوقت حواست از من پرت نشود
تمام تمرکزت بماند روی من!
-
برایت آرزوهای ساده می کنم
آرزو می کنم شب ها خواب های خوب ببینی و صبح ها سر حوصله ملافه های سفید را مرتب کنی،
پنجره اتاقت را باز کنی و هنگامی که چایت را می نوشی آفتاب روی گونه ات بنشیند.
آرزو می کنم به کسی که دوستش داری بگویی،دوستت دارم
اگر نه امیدوارم قدرت این را داشته باشی که لبخندهای مصنوعی بزنی
آرزو می کنم کتاب های خوب بخوانی آهنگ های خوب گوش کنی، عطر های خوب ببویی،
با آدم های خوب حرف بزنی و فراموش نکنی که هیچ وقت دیر نیست بودن چیزی که دوست داری باشی!
-
اگه وقتی میخنده خوشگل تر میشه
اگه لباسش خیلی بهش میاد
اگه صداش بی نظیره
اگه خوب شرايطِ بحرانی رو کنترل میکنه
اگه بهتون آرامش میده
اگه میتونه غافلگیرتون کنه
اگه صدای نفساش آرومتون میکنه
اگه دوست دارین
سر به سرش بذارید که بهتون بگه دیوونه!!
اگه بهش میگید رفتم
که نرو گفتنش رو بشنوید!!
اگه مهربونه
اگه خوبه
اگه دست هاشو دوست دارید..
بهش بگید ... خب؟!
بهش بگید! دیر میشه ...
-
بیا قانون "دوستت دارم" را بین خودمان وضع کنیم
صبح ها تلفنت را بردار
به عکسم خیره شو
طوری که انگار قرار است
برای همیشه نباشم
صبحت بخیر را طوری بگو
که عزیزم ها و جانم هایش آزاد شود
و بریزد به رگ هایم
بگذار همین اول صبح تنِ من برایت بلرزد
و بترسم که مبادا روزی نباشی
دو فنجان قهوه ی ساده را بگذارم روی میز
و دلم بلرزد برای شنیدن یک دوستت دارم
و تو نگاهت را بپاشی به فنجان های قهوه
و نگاه بی قرار من
دلم بخواهد که بگویی دوستت دارم
و تو به جای هر بار گفتنش
صدبار با نگاهت قربان صدقه م بروی
و من از فکر نداشتنت بمیرم و اسپند دود کنم
بیا با همین قانون ساده
کمی زندگی کنیم
-
می خواهم به کوهستان بروم ، جایی که پر از آوازِ عقاب هایِ آزاد باشد ، و در هوای بِکرش ؛ بتوان شاد بود و نفس کشید ، بتوان زلال بود و نترسید !
می خواهم سمفونیِ آرامِ شبانه ام ؛ زوزه ی گرگ ها باشد ،
و تمامِ روز ؛ هم صحبتِ گنجشک ها و توکاها باشم .
دلم یک انقلاب می خواهد ، یک کنار کشیدن ، یک انصراف !
باید از هیاهو دور شد ، آوایِ رود را شنید ، آتشفشان را بوسید ، کوه را نوازش کرد و جنگل را در آغوش کشید ...
می خواهم به کوهستان بروم ، کلبه ای بسازم و به دور از شلوغی و بی مهریِ آدم ها ، در آرامشی محض ؛ زندگی کنم .
-
دلتنگی شب عجیب است
می گیرد جانِ آدم را...
تا به گریه نیفتی راحتت نمی گذارد
خلاصه بگویم ، شب کابوس ترسناکی است
که ادامه دارد!
-
دلم میخواد به تمام مردای عاشق دنیا یه بار بگم که ببین تو عاشقشی فکر نکن اگه ولش کنی بره با یه مردی که شرایطش از تو بهتره خیلی فداکار و ایثارگری!
تو ممکنه با خودت بگی از من بهتر میتونه عاشقش بشه، از من پولدارتر، از من خوش اخلاقتر، از من رمانتیکتر! ولی با خودت فکر کن کی میخواد از تو عاشقتر باشه؟ خوشبختیشو میخوای؟ بمون! بساز! دلم میخواد به تمام مردای دنیا بگم اگه عاشقشی و عاشقته، گذاشتنش و رفتنت جنایته! با سختی میشه ساخت با جای خالیِ عشق؟ بعید میدونم! سختیا رو آسون کن واسش ولی جا نزن! جا نزن! جا نزن! مردونگی به رفتن نیست.
دعاهات واسه خوشبخت شدنش درگیر نمیشه وقتی اون فقط تو رو واسه خوشبخت شدن از خدا میخواد و تو بهش نمیرسی!
نمیخواد عاشق اسطورهای باشید. مرد زندگی باشید معشوقتون خیلی خوشبختتره. خیلی. خیلی. خیلی.
-
آدمها با دلایل خاص خودشان به زندگی ما وارد میشوند !
و با دلایل خاص خودشان از زندگی ما میروند !
نه از آمدنها زیاد خوشحال باش، نه از رفتنها زیاد غمگین
تا هستند دوستشان داشته باش
به هر دلیلی که آمدهاند
به هر دلیلی که هستند
بودنشان را دوست داشته باش
بیهیچ دلیلی ...
شادمانیهای بی سبب ؛
همین دوست داشتنهای بیچون و چراست !
-
تصادف هم كه ميكني
مقصر باشي يا نباشي
بايد افسر بياد
كروكي بكشه
صحنه ي تصادف رو تحليل كنه
شرايطِ جسميه راننده هارو ارزيابي كنه
خسارت بدي
خسارت بگيري
شهر هـرت نيست كه
حالا تو حساب كن كه دل بشكوني
به همين راحتي...؟
بزني و بري...؟
بي خسارت...؟
بي دغدغه...؟
-
دم نمیزد نگه از دیده ی تر خندیدن
از لبم رخت نمی بست اگر ، خندیدن
تلخی روز وشب این مایه برایم نگذاشت
تا به حلوا برسد لب ،به شکر خندیدن
سالها می شود از دوری ایام شباب
شده مأنوس من این خون جگر خندیدن
بالأخص آنکه در این شهر غریبم یاران
همچو پروانه که پر سوخته در خندیدن
گریه پرور تر از این داغ ندیدم هرگز
زهر هجران به لب و وقت سفر، خندیدن
چه کسی واقف از سر دلم خواهد شد
گل یخ گشته ام از این به نظر خندیدن