وقتی که میرفتم زمستون بود
چسم تو سردش بود , می برزید
خواستم فراموشت کنم , اما
رفتن به این مُردن نمی ارزید
وقتی که می رفتم هوا پس بود
دلتنگیامو سرفه می کردم
تصویرت از من دورتر می شد
اما فراموشت نمی کردم
از روز و ماه و سالِ تنهایی
جز فصل رفتن چیزی یادم نیست
خواستی فراموشت کنم اما
غیر از تو اصلا چیزی یادم نیست
وقتی که میرفتک زمستون بود
می رفتم و دلواپست بودم
می موندی و تنها کسم بودی
می مردم و تنها کست بودم
چشمامو بستم , حرفمو خوردم
انقدر لرزیدم که برف اومد
از لکنتِ چشمای من اون شب
حتی زمستونم به حرف اومد
بغضم طنابِ داره و هر شب
دور تو و دنیات می پیچه
تو نیستی اما تو قلب من
هر شب صدای پات می پیچه
اینقد خوب بود "زمستون" کاملشو نوشتم !!!! (sm88)