-
آدمهايى هستنند كه وجودشان در زندگيت نور اميد است
به راستى شاهكار خلقت خدا هستند
وجودشان تنت را گرم
و ته دلت را قرص مى كند
گاهى زبان هم در برابر تعريف تمجيدشان قاصر مى شود
انگارى كه الهه ى عشق هستند و واژه ى فرشته هم براى آنها اندک است
آدمهايى كه براى آفرينششان بايد
دست به آسمان برد و خدا را شكر كرد
-
من از میانِ تمامِ کتاب ها
آن که شبیهِ تو بود برگزیدم
و از دلِ تمام صفحات
آن که عطرِ دست های تو را داشت انتخاب کردم
و از تمام صفحه ها
برگی که به لطافت نگاهِ تو بود دیدم
و از این برگ
خطی که طعم تو را داشت خواندم
اینک دوستت دارم …
دوستت دارم
و دوستت دارم را مُدام تکرار می کنم
که در تو خلاصه می شود
ای عصاره ی تمامِ شعرهای ناگفته
تو نیز لب به این تکرارِ رویا گونه بُگشا
تا خدا به گلهای رازقیِ باغچه اش بگوید
از تو یاد بگیرند عطر افشانی را
-
قلبم بی تابانه بهانه ی کسی را میکند که بار سفر بسته و رفته است
رفته و چقدر زود از یاد برده که
نگاهی بی صبرانه منتظر نگاه های اوست
که چقدر آغوشی تشنه ی بغل های اوست
و این قلب دیوانه ی من باید رنج بکشد و صبوری کند
تا از یاد ببرد صاحبش را
تا عشقی که سراسر وجودش را به لرزه می انداخت را فراموش کند
و فراموش کند که روزی کسی بود
که برایش زندگی بود
-
ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﻓﺮﮐﺎﻧﺲ ﺷﺎﺩﯼ ﺗﻨﻈﯿﻢ ﮐﻨﯿﺪ
ﺗﺎ ﺑﻬﺸﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﻨﯿﺪ
ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯿﺪ ﺩﺭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ
ﺍﮔﺮ ﻋﺸﻖ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯿﺪ
ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺭﺯﯾﺪ …
ﺍﮔﺮ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯿﺪ، ﺭﺍﺳﺘﮕﻮ ﺑﺎﺷﯿﺪ
ﺍﮔﺮ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯿﺪ
ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ …
ﺩﻧﯿﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺟﺰ ﭘﮋﻭﺍﮎ ﻧﯿﺴﺖ
-
تبسم را نه مي توانيم بخريم، نه مي توانيم قرض کنيم
فقط مى توانيم هديه بدهيم
میسپارمت به لبخند ها
در مسير باد بمان تا بوى مهربانيت تسخير کند اين شهر را
لبخندبزن دوست من
تنور دلت گرم …
ميتوان زيبا زيست
نه چنان سخت که از عاطفه دلگيرشويم
نه چنان بي مفهوم که بمانيم ميان بدوخوب
لحظه ها ميگذرند
گرم باشيم پر از فکر و اميد
عشق باشيم و سراسرخورشيد
زندگي همهمه مبهمی از رد شدن خاطره هاست
هر کجا خنديديم هر کجا خندانديم زندگانی آنجاست
بي خيال همه تلخیها
-
فکر میکردم آمدنت به دنیایم معجزه بود
اما این روزها یقین دارم که معجزه خود تویی
اینکه
حالِ مرا با حرفهایت خوب میکنی و
قلب مردهی من برای صدایت تند میتپد
و عجول بودنم برای دیدنت
تو را از همگان برایم متمایز کرده
تمایزی از جنس معجزه.
و معجزه ای از جنس عشق
برای دخترِ سنگدلی که عاشق شدن برایش ممنوع بود
-
عشق یعنی :
وقتی نیستش به یادشی و می خوای باهاش باشی
وقتی باهاشی
همش می خوای نگاش کنی
وقتی نگاش میکنی
دوست داری از ته قلب شاد باشه
و وقتی داری نگاش میکنی و میفهمی از ته قلب خوشحاله عاشق تر شی
-
دوست ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ
ﻓﺮﻗﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺯﻥ ﺑﺎﺷﯽ ﯾﺎ ﻣﺮﺩ
ﺩﻭﺭ ﺑﺎﺷﯽ ﯾﺎ ﻧﺰﺩﯾﮏ
دوستی ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﭘﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎ ﺣﺮﻑ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎ ﺳﮑﻮﺕ
دوست ﺑﻮﺩﻥ ﻟﻔﻆ ظریفی است
ﻧﻪ ﻣﻘﺪﺱ ﻣﺜﻞ ﻋﺸﻖ، ﻧﻪ ﺳﺮﺳﺮﯼ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ها
دوست ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﻫﺎ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ
ﯾﮏ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺪﻭﻥ ﺑﺎﺯﯾﭽﻪ
ﻓﺮﻗﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ ﺟﯿﺐ ﻫﺎﯾﺖ ﭘﺮﺍﺳﺖ ﯾﺎﺧﺎﻟﯽ
ﻫﺮﭼﻪ ﻫﺴﺖ ﻣﯿﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﺗﻮﺳﺖ، ﺩﺭﻓﮑﺮﺕ، ﺩﺭﻗﻠﺒﺖ، ﺩﺭﻋﻤﻠﺖ
دوستی ﻧﻪ ﻭﺻﻞ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﻪ ﻓﺼﻞ
ﮔﺮه ای ﻣﯿﺎﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺩﻧﯿﺎ
ﻣﺮﺍ ﮐﻪ دوست ﺧﻮﺍﻧﺪﯼ
ﺍﻋﺘﻤﺎﺩﻫﺎ ﺑﺎ ﻟﻔﻆ ﺗﻮ ﺭﻧﮓ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ
ﻣﯽ ﺷﻮﯼ ﻫﻤﺴﻔﺮ، ﻫﻢ ﺳﻔﺮﻩ، ﻫﻢ ﮐﺎﺳﻪ، ﻫﻢ ﺣﺮﻑ
باتو هستم ای دوست، همیشه باش …
-
ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻰ ﻣﺎﻧﻰ
ﻳﮏ ﺭﻭﺯ …
ﻳﮏ ﻣﺎﻩ …
ﻳﮏ ﺳﺎﻝ …
ﻣﻬﻢ ﮐﻴﻔﻴﺖ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺍﺳﺖ
ﺑﻌﻀﻰ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻳﮏ ﺭﻭﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻫﺪﻳﻪ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ
ﮔﺎﻫﻰ ﺑﻌﻀﻰ ﻫﺎ، ﻳﮏ ﻋﻤﺮ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﺍﻣﺎ ﺟﺰ ﺩﺭﺩ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺑﺮﺍﻳﺖ ندارند
ﻭ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺭﻭﺣﺖ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺧﺮﺍﺷﻨد
ﺑﻌﻀﻰ ﻫﺎ ﻧﺎﺏ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﻯ ﻧﺎﺏ ﺗﺮﻯ ﻫﺪﻳﻪ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ
ﺍﻳﻦ ﺑﻌﻀﻰ ﻫﺎ ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ
ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺯﻭﺩ ﺑﺮﻭﻧﺪ
ﻳﺎﺩﺷﺎﻥ و ﺣﺲ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻧﺸﺎﻥ ﺗﺎ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻫﺴﺖ …
-
ﻋﺎﺷﻖ ﺷﻮﯾد
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻟﺬﺕ ﺑﻮﺳﻪ ﻭ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻤﺮﮐﺰ ﺫﻫﻦ ﺭﻭﯼ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﻮﯾﺪ
ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﯼ ﻟﺬﺕ ﺩﺍﺭﺩ
ﻫﻤﺎﻧﻘﺪﺭ ﻛﻪ ﺯﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﻳﺪ ﻓﻬﻤﻴﺪ
ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺭک ﻛﺮﺩ
ﻫﻤﺎﻧﻘﺪﺭ ﻛﻪ ﺯﻥ “ﺑﻮﺩﻥ” ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ
ﻣﺮﺩ ﻫﻢ “ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ” ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ
ﻫﻤﺎﻧﻘﺪﺭ ﻛﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﻗﺮﺑﺎﻥ ﺻﺪﻗﻪ ی ﺭﻭﯼ ﺑﯽ ﺁﺭﺍﻳﺶ ﺯﻥ ﺭﻓﺖ
ﺑﺎﻳﺪ ﻓﺪﺍﯼ ﺧﺴﺘﮕﻲ ﻫﺎب ﻣﺮﺩ ﻫﻢ ﺷﺪ
ﻫﻤﺎﻧﻘﺪﺭ ﻛﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻲ ﺣﻮﺻﻠﮕﯽ ﻫﺎﯼ ﺯﻥ ﺭﺍ ﻃﺎﻗﺖ ﺁﻭﺭﺩ
کلافگی ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﺎﻳﺪ ﻓﻬﻤﻴﺪ
ﺧﻼﺻﻪ ” ﻣﺮﺩ” ﻭ “ﺯﻥ” ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ی ” ﻣــﺎ ” ﺷﺪﻥ ﻛﻪ ﺭﺳﻴﺪﯼ
ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺑﺎﺵ ﺑﺮﺍﻳﺶ …
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺣﺲ ﻛﻨﺪ ﻫﻴﭽﻜﺲ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺗﻮ ﺩﺭﻛﺶ نمیکند