همه عالم به تو می بینم و این نیست عجب ،
به که بینم که تویی چشم مرا بینایی ... (sm50)
نمایش نسخه قابل چاپ
همه عالم به تو می بینم و این نیست عجب ،
به که بینم که تویی چشم مرا بینایی ... (sm50)
پیش از این گر دگری در دل من می گنجید ،
جز تو را نیست کنون در من گنجایی ... (sm50)
جز تو اندر نظرم هیچکس می ناید ،
وین عجب تر که تو خود روی به کس ننمایی ... (sm50)
گفتی از لب بدهم کام عراقی روزی ،
وقت آن است که آن وعده وفا فرمایی ... (sm50)
بیا که بی تو به جان آمدم ز تنهایی ،
نماند صبر و مرا بیش از این شکیبایی ... (sm50)
بیا که جان مرا بی تو نیست برگِ حیات ،
بیا ، بیا که چشم مرا بی تو نیست بینایی ... (sm50)
ز بس که بر سر کوی تو ناله ها کردم ،
بسوخت بر من مسکین دلِ تماشایی ... (sm50)
ز چهره پرده برانداز ، تا سر اندازی ،
روان فشاند بر روی تو ز شیدایی ... (sm50)
دلی دارم ، چه دل محنت سرایی ،
که در وی خوشدلی را نیست جایی ... (sm50)
دلِ مسکین چرا غمگین نباشد ،
که در عالم نیابد دل ربایی ... (sm50)