زُلف را کردی پریشان خلق را ،
خان و مان ویرانه کردی عاقبت ... (sm50)
نمایش نسخه قابل چاپ
زُلف را کردی پریشان خلق را ،
خان و مان ویرانه کردی عاقبت ... (sm50)
مو به مو را جای دل ها ساختی ،
مو به دل ها شانه کردی عاقبت ... (sm50)
در دهان خلق اَفکَندی مرا ،
فیض را افسانه کردی عاقبت ... (sm50)
گُداخت جان که شود کارِ دل تمام و نشد ،
بسوختیم در این آرزوی خام و نشد ... (sm50)
رواست دَر بَر اگر می تَپَد کبوتر دل
که دید در ره خود پیچ و تابِ دام و نشد ... (sm50)
پیام داد که خواهم نشست با رندان ،
بِشد به رِندی و دُردی کشیم نام و نَشد ... (sm50)
به کوی عشق مِنَه بی دلیل راه قدم ،
که من به خویش نِمودم صد اِهتمام و نشد ...(sm50)
فَغان ، فغان که در طَلب گنج نامه ی مقصود ،
شدم خراب ، جهانی ز غم تمام نشد ... (sm50)
دَریغ و درد که در جستجوی گنجِ حضور ،
بَسی شدم به گدایی بر کِرام و نشد ... (sm50)
هزار حیله برانگیخت حافظ از سر فکر ،
در آن هَوس که شَود آن نِگار رام ، نشد ... (sm50)