تو جَفای خود بِکَردی و نه من نمی توانم ،
که جَفا کُنم وَلیکن نه تو لایقِ جَفایی ... (sm50)
نمایش نسخه قابل چاپ
تو جَفای خود بِکَردی و نه من نمی توانم ،
که جَفا کُنم وَلیکن نه تو لایقِ جَفایی ... (sm50)
چه کنند اگر تحمل نکنند زیردستان ،
تو هر آن سِتَم که خواهی بِکُنی که پادشاهی ... (sm50)
دلِ خویش را بِگفتم چو تو دوست می گرفتم ،
نه عَجب که خوبرویان بِکنند بی وفایی ... (sm50)
سُخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم ،
دِگری نمی شناسم تو بِبَر که آشنایی .. (sm50)
من از آن گُذشتم ای یار که بِشنوم نصیحت ،
برو ای فَقیه و با ما مَفروش پارسایی ... (sm50)
تو که گُفته ای تامل نَکنم جمالِ خوبان ،
بِکُنی اگر چو سعدی نَظری بیازمایی ... (sm50)
دَرِ چَشم بامدادان به بِهشت بَرگُشودن ،
نه چُنان لَطیف باشد که به دوست بَرگشایی ... (sm50)
بارانِ اَشکم می رَود وَز ابرم آتش می جَهَد ،
با پُختگان گوی این سُخن سوزش نباشد خام را ... (sm50)
سعدی نصیحت نَشنود وَر جان دَر این رَه می رود ،
صوفی گِران جامی بِبَر ، ساقی بیار آن جام را ... (sm50)
بروی دلبر گر مایل هستم ،
مکن منعم گرفتار دل هستم
خدا را ساربان آهسته میران ،
که من وامونده ی این قافله هستم ... (sm50)