بَسَم حِکایت دِل هَست با نَسیمِ سَحر ،
ولی به بَختِ من امشب سحر نمی آید
زِ بَس که شُد دلِ حافظ رَمیده از همه کَس
کُنون زِ حَلقه ی زُلفَش به در نمی آید ... (sm50)
نمایش نسخه قابل چاپ
بَسَم حِکایت دِل هَست با نَسیمِ سَحر ،
ولی به بَختِ من امشب سحر نمی آید
زِ بَس که شُد دلِ حافظ رَمیده از همه کَس
کُنون زِ حَلقه ی زُلفَش به در نمی آید ... (sm50)
بَلای عشق تو بَر من چُنان اثَر کَرده ست ،
که پَند عالِم و عابِد نمی کُند اثرَم
قیامَتم که به دیوانِ حَشر پیش آرَند ،
میانِ آن همه تشویش دِر تو می نَگرم ... (sm50)
یا رب به خدایی ، خدایی ،
وانگه به کَمالِ ، کِبریایی
از عمر من آنچه هست بر جای ،
بِستان و به عمرِ لیلی افزای ... (sm50)
پَرورده ی عشق شُد سِرِشتَم ،
بی عشق مَباد سَرنوشتم ... (sm50)
صَباح الخِیر زَد بلیل کجایی ساقیا بَرخیز ،
که غوغا می کند در سر خیالِ خوابِ دوشینَم
شبِ رِحلت هم از بَستر رَوَم در قصر حورالعین
اگر در وقت جان دادن تو باشی شمعِ بالینم ... (sm50)
حِدیثِ آرزومندی که در این نامه ثَبت اُفتاد ،
همانا بی غلط باشد که حافظ داد تَلقینَم ... (sm50)
تا زِ مِیخانه و مِی نام و نِشان خواهد بود ،
سَرِ ما خاکِ رهِ پیرِ مُغان خواهد بود
حلقه ی پیرِ مغان از اَزلم در گوش است ،
بَر همانیم که بودیم و همان خواهد بود ... (sm50)
بر سر تُربت ما چون گُذری هِمَت خواه ،
که زیارتگَه رِندان جهان خواهد بود ... (sm50)
برو ای زاهدِ خودبین که زِ چَشمِ من و تو ،
رازِ این پرده نَهان است و نهان خواهد بود ... (sm50)
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجَت است ،
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
جانا به حاجتی که تو را هست با خدا ،
کآخر دَمی بِپُرس که ما را چه حاجت است ... (sm50)