(sm1)
نمایش نسخه قابل چاپ
(sm1)
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
(sm127)نقل قول:
نوشته اصلی توسط MrCrow [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط rebasss [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
(sm10)
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...][فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
صابر
نوید و مجتبی رفتن حج ؟
حرف مفت نزن!
اصطلاح حرف مفت زدن داستانی داره که خالی از لطف نیست!
در زمان ناصرالدین شاه اولین تلگراف خانه تأسیس شد اما مردم استقبالی نکردند و کسی باور نداشت پیامش با سیم به شهر دیگری برود.
... به ناصرالدین شاه گفتند تلگرافخانه بی مشتری مانده و کارمندانش انجا بیکار نشسته اند دستور داد به مدت یک ماه مردم بیایند مجانی هرچه می خواهند تلگراف بزنند و چون مفت شد همه هجوم آوردند و بعد از مدتی دیدند پیام هایشان به مقصد می رسد وهجوم مردم روز به روز زیادتر شد در حدی که دیگر کارمندان قادر به پاسخ گویی نبودند!
سرانجام ناصرالدین شاه که مطمئن شده بود دستور داد سر در تلگراف خانه تابلویی بزنند بدین مضمون - بفرموده شاه از امروز حرف مفت زدن ممنوع! و اصطلاح حرف مفت زدن از آن زمان به یادگار مانده است.
دارن خودشونو واسه اعمالش اماده میکنن ؛ حسین هم داره سخت پیگیری میکنه که وقتی نوید و شیخ میرسن اونجا تو گیت بازرسی حتما همون دو تا مامور حاضر باشن (sm70)نقل قول:
نوشته اصلی توسط MrCrow [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
شب همگی آروم (sm127)
“عبداللهِ مبارک” به حج رفته بود.
وقتی در خواب دید که فرشته ای به او گفت :”از ششصد هزار حاجی کسی حاجی نیست، مگر علی بن موفق کفشگری در دمشق که به حج نیامد” !
عبدا...لله به دمشق رفت و علی بن موفق را دید که پاره دوزی می کند، پرسید: “چه کردی با اینکه امسال بهحج نرفتی از میان همه حجاج فقط حج تو پذیرفته شد؟
گفت: ” سی سال بود تا مرا آرزوی حج بود و از پاره دوزی، سیصد درهم جمع کردم وامسال عزم حج کردم، تا روزی سرپوشیده ای که در خانه است حامله بود، از خانه همسایه بوی طعام می آمد، مرا گفت :برو وپاره ای از آن طعام بستان، من رفتم، همسایه گفت بدان که هفت شبانه روز بود که اطفال من هیچ نخورده بودند،امروز خری مرده دیدم. پاره ای از آن جدا کردم و طعام ساختم، بر شما حلال نباشد،…،
چون این بشنیدم آتشی در جان من افتاد. آن سیصد درم برداشتم و بدو دادم و گفتم نفقه اطفال کن که حج ما این است” !
از چیزِ وسطیِ داره خون میاد. (sm70) چیزِ سمت راستیه هم از چیزش بیرون اومده. (sm70)نقل قول:
نوشته اصلی توسط rebasss [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
شب به خیر. (sm127)نقل قول:
نوشته اصلی توسط rebasss [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
دو سال در کشور کویت زندگی کردهام. دو بار حج عمره رفتهام (در سنین نوجوانی و با خانواده). به دبی هم سفر کردهام.
واقعیتی که من طی آن سالها دیدم این است که بخش کوچکی از مردم این کشورها با ایرانیها مشکل دارند. در کویت با تعداد زیادی عرب آشنا شدم که محبت داشتند؛ دوست بودیم. پلیس کویتی میآمد و با ما فوتبال بازی میکرد. پلیس اماراتی با ماشین شخصیاش من و دوستانم را سوار کرد و بخشهایی از شهر را نشانمان داد.
در شهر مکّه کفشهای برادرم گم شد. هتل نزدیک بود و با خودمان پول نبرده بو...دیم. به سمت هتل راه افتادیم اما وسط راه یکی از همین عربهای ریش بلندِ دشداشهپوش به اصرار برای برادرم کفش خرید.
همه جا بد و خوب دارد. مثل کشور خودمان که ایرانیهای آدم حسابی داریم والبته ایرانیهایی داریم که خودمان از آنها فرار میکنیم!
من هم از این اتفاق پیش آمده بسیار ناراحتم و معتقدم باید با رفتاری درست با آن برخورد جدی کرد؛ خیلی خوب است که غیرت و اتحاد ملی داشته باشیم اما مواظب باشیم نژادپرست و فاشیست نشویم. فاصله این دو یک تار موی است.
من این موج ضد عرب را نمیفهمم. خصوصا اینکه بسیاری از هموطنان من هم عرب هستند و هیچ توهینی به آنها را تحمل نمیکنم...
یه بار فرودگاه بودم دیدم یه پسر بچه معصوم داره واکس میفروشه دلم سوخت با دوستم گفتیم بریم ازش بخریم و کمکی کرده باشیم،
رفتیم پیشش گفتیم : "آقا پسر دونه چند؟ "
گفت "٧٠٠،٠٠٠ تومن"
گفتم "مگه این واکس ها رو از چی ساختن؟ "
یه لبخندی زد و گفت :...
مرد حسابی ، اینا خاویاره ، واکس چیه دیگه ، لطفا مزاحم نشو ....
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
شبت شکلاتینقل قول:
نوشته اصلی توسط rebasss [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
18
.
.
.
....
.
.
.
.
.
ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮﻩ ﺗﻮ ﺗﺨﺖ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ
ﮐﻪ ﺯﻧﻪ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﮔﻔﺖ ﺩﺭﺑﯿﺎﺭ ﺑﺨﻮﺭﻡ
.
ﺗﻮ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﯿﻦ ﺑﻮﺩ ﺑﭽﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺷﺮﻭﻉ
ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ
ﺑﺒﯿﻨﻢ
.
ﯾﻪ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﮔﺬﺷﺖ ﺩﯾﺪﻥ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺑﻪ ﺑﺎﺑﺎﻫﻪ
ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺏ ﮐﻮﺷﺘﯽ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺑﺎ ﺑﭽﺶ
.
ﺑﺎﺯﻡ ﺩﯾﺪﻥ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺑﻪ
.
.
.
. ﻗﺼﻪ ﺑﺮﺍﺵ ﺧﻮﻧﺪﻥ ﻓﺎﯾﺪﯼ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺷﯿﺮﺵ
ﺩﺍﺩﻥ ﺧﺮﺳﻮﺍﺭﯾﺶ ﺩﺍﺩﻥ ﻣﺎﺭﭘﻠﻪ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺑﺎﺯﯼ
ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ... ﺑﺎﺯﻡ ﺩﯾﻮﺱ ﻧﺨﻮﺍﺑﯿﺪ
.
.
.
ﺩﯾﮓ ﺍﺧﺮﺳﺮ ﻗﺮﺹ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺩﺍﺩﻥ ﮐﻪ ﺑﭽﻪ ﮔﺮﻓﺖ
ﺧﻭﺍﺑﯿﺪ
.
.
.
ﺯﻥ ﻭ ﻣﺮﺩﻩ ﺑﺎ ﺧﯿﺎﻝ ﺭﺍﺣﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺗﺨﺖ
.
.
ﺯﻧﻪ ﺏ ﻣﺮﺩﻩ ﮔﻔﺖ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭ ﺑﺨﻮﺭﻡ
.
.
.
ﻣﺮﺩ ﻫﻢ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﮐﺮﺩ ﺯﯾﺮ ﺗﺨﺖ
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺩﻭﺗﺎ ﭼﯿﭙﺲ ﻣﺰﻣﺰ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ
ﺧﻮﺭﺩﻥ.
ﺑﻌﺪﺵ ﺗﺎ ﺻﺐ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ
.
.
.
ﻧﮑﺘﻪ ﯼ ﺍﺧﻼﻗﯽ : ﭼﯿﭙﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﻣﻀﺮ ﺍﺳﺖ
.
.
.
.
ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺩﺭ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺶ ﺩﻧﺒﺎﻝ
ﻣﻄﺎﻟﺐ ﺧﺎﮎ ﺑﺮ ﺳﺮﯼ ﻫﺴﯽ ﯾﺎ ﺍﻃﻼﻉ ﺑﺪﻡ؟؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﮐﺠﺎ ﺩﺍﺭﯼ ﻣﯿﺎﯼ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ،
ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﺩﯾﮕﻪ
(sm27)
(sm27)(sm27)(sm27)
مکالمات من با یه دختر خانوم :
- الو سلام خسته نباشید
+ سلام بفرمایید
- ببخشید از اداره برق مزاحمتون میشم خواستم بگم میخوایم اداره برقو بشوریم لطف کنید یخچالتونو از برق بکشید که نسوزه !
+ الان میخواید بشورید؟...
- آره همین الان ممنون میشم
+ باشه همین الان همه رو از برق میکشیم
- مرسی اگه مشکلی پیش اومد با همین شماره تماس بگیرید
:|||||
شکلک مخصوص منو استفاده نکن الدنگ(sm27)(sm27)(sm27)نقل قول:
نوشته اصلی توسط ehsansalehi [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
زنی دچار بیماری کلیوی شد, بعد از مدتی بستری از بیمارستان مرخص شد, هنگامی که زنان همسایه و قوم خویش برای عیادتش می امدند در جواب همه انها که بیماری اش را میپرسیدند میگفت ایدز دارد. این امر توجه فرزندانش را به خود جلب کرد تا اینکه بعد از رفتن مهمانها از او پرسیدند مادر جان چرا به انها میگویی ایدز داری در حالی که بیماری ات چیز دیگری ست؟؟ مادر گفت دیر یا زود مرگم فرا میرسد,این را گفتم تا هیچ کدام از این زنها بعد از مرگم نقشه ی ازدواج با پدرتان را نکشد!!!
گویند شیطان در گوشه ی مجلس به خودزنی,گریه و استغفار مشغول شد...
زندگي نامه اكثر آدماي بزرگ در ايران:
.
.
.
....
او در خانواده اي مذهبي چشم به جهان گشود
شب آمده...
دلخوشم از تاریکی که
تصویری از تو را در ذهنم پُر رنگتر می کند...
و مرا
به رویاهای با تو بودن سوق می دهد.....
زمان ما اینطور نبود که راحت از وایبر،اینستا،....مچ طرفو بگیریم
زنگ میزدیم 1818شماره طرف میدادیم ببینیم قبض تلفنش چقدر اومده تا آمارشو بگیریم
ازخجالتتون درمیام!!!
...پسرجوانی با پوشه ای پراز کاغذوبرگه زیربغل, برای گرفتن وام ناچیز ازدواج ازاین بانک به آن بانک ,از خیابانی فرعی با عجله می گذشت .
هوا سردشده بود دستشویی اش گرفت هرچه چشم چرخاند مسجد , یا توالت عمومی آن دور وبرها ندید. مقابلش یک ساختمان نیمه کاره بود که چند کارگر افغانی مشغول کاربودند.
از یکی از آنها پرسید:" دستشویی کجاست؟" یکی از کارگران افغانی گفت:" دست ششتن داری یا منظورت موال است؟" پسر گفت:" همون موال , موال کجاست ؟"مرد افغانی به طبقه دوم اشاره کرد .ج...وان پله هارادوتا یکی کرده و به دستشویی رفت ....لحظاتی بعد که بیرون آمد جلو چشماش باز شده بود ،راحت و آسوده با طیب خاطر پایین آمد از کارگر تشکرکردوبه رسم احترام چند سوال معمولی از او کرد که این پروژه کی تمام می شود ؟متراژ طبقات چقدر است ؟و غیره ....
پیمانکار که از بالای ساختمان می دید ،دوان دوان خودرا به پایین رسانده و باتشروناسزا به کارگرها گفت که به سر کار خود برگردند.سپس خندان آمد و با جوان سلام وعلیک گرمی کرده وگفت:;" آقا مهندس هرسئوالی دارید از خودم بکنید ."
جوان که از عنوان مهندس خوشش آمده بود برای اینکه از تک و تا نیفتد چند پرسش دیگرازاو کرد ومی خواست که دیگرتمام کند وتابانکها تعطیل نشده اند زودترازاین مهلکه در برود, اما پیمانکار دست برشانه اش گذاشته اوراتا کنار خیابان همراهی کرد و آنجا دستش را درازکرد که خداحافظی کند وجوان دید چیزی دردستش گذاشت ومشتش را بست .
جوان کمی فاصله گرفت ، دستش رابازکرد دید که چند تراول پنجاه تومنی بود جاخورده گفت :"آقا این چیه دیگه؟ اینکارا چیه که می کنید؟"
پیمانکار دوباره دستش رابست وبا چرب زبانی گفت ;"آق مهندس ما مخلص همه مهندس های شهرداری هستیم چوبکاری نفرمایید عجالتابرای گزارش بازدید خدمتتون باشه انشالله پایان کارحسابی ازخجالتتون درمیام...." جوان. دستهایش عرق کرده هاج و واج ازاین دستشویی پربرکت مردد مانده بود و ,پیمانکار همانطور که ردش می کردچاپلوسانه گفت :"برو مهندس جان, برو به امان خدا ....."
بزرگ شديم و فهميديم كه دارو آبميوه نبود!
بزرگ شديم و فهميديم بابابزرگ ديگر هيچگاه باز نخواهد گشت، آنطور كه مادر گفته بود!
بزرگ شديم و فهميديم چيزهايی ترسناك تر از تاريكی هم هست...
بزرگ شديم...
به اندازه ای كه فهميديم پشت هر خنده ی مادر هزار گريه بود!...
و پشت هر قدرت پدر يك بيماری نهفته...
بزرگ شديم و يافتيم كه مشكلاتمون ديگر در حد يك شكلات، يك لباس يا كيف نيست...
و اين كه ديگر دستهايمان را برای عبور از جاده نخواهند گرفت و يا حتی برای عبور از پيج و خم های زندگی!!!
بزرگ شديم و فهميديم كه اين تنها ما نبوديم كه بزرگ شديم، بلكه والدين ماهم همراه با ما بزرگ شده اند و چيزی نمانده كه بروند!
و يا هم اكنون رفته اند...
خيلي بزرگ شديم وقتی فهميديم سخت گيري مادر عشق بود
غضبش عشق بود
و تنبيه اش عشق...
خيلی بزرگ شديم وقتی فهميديم پشت لبخند پدر خميدگی قامت اوست!
عجيب دنيايی ست
و عجيب تر از دنيا چيست و چه كوتاه ست عمر
اولين چراغهای زندگی ما، پدرو مادر هستند...
یه بار دختره بهم گفت اتاقم گلبهیه، با پشت دست خوابوندم تو گوشش گفتم لوس حرف نزن.
نگو گلبهی واقعا رنگ بوده من فکر میکردم میخواد بگه گربهای.
(sm59)نقل قول:
نوشته اصلی توسط MaMaTiR [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
برو بخواب(sm120)نقل قول:
نوشته اصلی توسط pirana [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
حیف ... (sm50)
نبودن هايت را در فراسوي چهره فرسوده خود خواهم ديد
نبودن هايت را در خستگي هاي بي حد روزانه خود خواهم ديد
نبودن هايت تمام بود و نبود مرا نابود مي كند
مرا به سخره مي گيرد و تمام مي كند
نبودن هايت...
آه نبودن هايت با بود كسي پر نمي شود
با هيچ هم نفسي ديگر اين نفس، نفس نمي شود
نبودن هايت در تك تك ثانيه هاي عمرم پيداست
مثل كابوسي كه پايانش نا پيداست
مثل دردي بي انتها ...
نبودنت را بايد جمع زد!
نبودن هايت..!
وقتي تو همه كس من بودي...
قرار من باش...
حالا که دلم سیاره ای شده سرگردان
بر مدار روی ماه تو
قرار من باش...
حالا که همه با خبر شده اند
از این قرار و مدار
ﺍﻣﯿﺮ ﮐﺒﯿﺮ ﮔﻔﺖ :ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺍﻓﻮﻝ ﻭ ﻋﻘﺐ ﻣﺎﻧﺪﮔﯽ ﻣﻠﺘﻬﺎ
ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﮐﻪ
; ﺟﺎﯼ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﺪﻥ ﺭﺍ "ﺗﻘﻠﯿﺪ " ,
ﺟﺎﯼ ﺗﻼﺵ ﻭ ﮐﻮﺷﺶ ﺭﺍ "ﺩﻋﺎ " ,
ﺟﺎﯼ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﺭﺍ "ﻗﻨﺎﻋﺖ "
ﻭ ﺟﺎﯼ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﺘﻦ ﻭ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﺍ " ﻗﺴﻤﺖ" ﻭﺟﺎﻯ
ﺗﺼﻤﻴﻢ ﻋﻘﻼﻧﻰ ﺭﺍ
ﺍﺳﺘﺨﺎﺭﻩ ﮔﺮﻓﺖ
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
خاک بر سر اون مردمی بکنن که در طول تمام این سالها نفهمیدن که یه فرقیست بین جانی و عالم...
حتی دنبال جانی رفتن، نمازخون شدن، ریش گذاشتن برای اینکه صد تومن پول بگیرن. جهان میگذره با صدتومن یا بی صدتومن؛ ولی خیلی بده که آدم فاحشه ی مغزی باشه
( فریدون فرخزاد )
(sm50)