-
ببین عزیزم
نه جمعه است
نه باران میبارد
نه آسمان ابری ست
نه هوا خیلی دلبری می کند
نه هیچ چیز دیگر
شلوغ ترین ساعتِ روز است
و مردم....!
مردم را بیخیال
همچنان در پی لقمه ای نان و بوقلمون
به روز مرگی گرفتارند!
البته که من هم دچارِ روزمرگی ام جانم.
کمی فرق دارد اما...
بگویم برایت؟!
نگو نمیخندی که میخندی...
من در شلوغ ترین ساعتِ روز
به راننده تاکسی گفتم
دربست منزلِ امنِ آغوش یار...!
از شال فروش
درخواستِ قرمز شالی
مملو از عطر شیرین گیسویت را داشتم!
کتاب های شعر آن مردِ عینکی و کراواتی
که گوشه ی پیاده رو بساط کرده بود را
به تمسخر گرفتم که کجایِ کاری!؟
من چشمانی میشناسم که شاعر تربیت میکنند!
برای کیوسکِ مطبوعاتی صدایم را بالا بردم
که از کیهان تا همشهری همه را توقیف کنند
وقتی از تو برایم خبری ندارند
همان بهتر که فعالیتشان متوقف شود!
در سینما قصدِ اکرانِ نگاهت را داشتم
و به کافه، قهوه ای هم رنگِ گیسویت را سفارش دادم.
لحظه ای دلم خواست سر به رویِ شانه ات خستگی دَر کُنَم....
دلم خواست و فکرم رفت و از این احوال
خمار شدم و تِلو خوردم که جملگی کُنجِ پارک،
ساقی را نشانم دادند...
هوا را از دماغ بیرون پرت کردم که "هه"
این ساقی و بند و بساط اش به درد خودتان میخورد
ساقیِ من با بوسه ای درمان میکند حالِ دلم را...!
در نهایت روانه ی تیمارستان شدم و آنجا فهمیدند
عاقل ترین دیوانه ی شهرم و رهایم کردند.
خلاصه که....
نه جمعه است
نه باران میبارد
نه آسمان ابری ست
نه هوا خیلی دلبری می کند
نه هیچ چیزِ دیگر
شلوغ ترین ساعت روز است و من
منِ حال خراب
دلم تو را میخواهد...
ساقیِ من، با بوسه ای درمان میکنی حالِ دلم را...؟
-
-
"هیچکس بعد از رفتن کسی نمیمیرد"
اگر منظورتان از مردن این است که کسی دراز به دراز بیفتد سینه قبرستان…
و رسما از دست برود
بله، درست است …هیچکس بعد از رفتن کسی نمرده است!
اما نمیدانم، اینکه یک نفر بعد از رفتن دیگری
هنوز قلبش می تپد
هنوز نفس می کشد
راه می رود، فکر می کند، حرف می زند
اما خیلی وقت است که تمام شده،
جسمش مانده و روحش، مدت هاست دفن شده، اسمش چیست ؟؟؟
رفتن، اگر جان آدم را نگیرد
امید آدم را می گیرد…
احساس آدم را می گیرد …
و آن کسی که زنده است اما انگیزه زندگی را از دست داده با مرده فرقی دارد …؟
-
طرفِ عاشقترِ قضیه نباش...
اونی نباش که همیشه در دسترسه
اونی که مدت ها منتظرِ طرفش میمونه، نه خسته میشه نه ناراحت
اونی نباش که همیشه اول میگه"دوست دارم" و اموجی قلب تحویل میگیره و در بهترین حالت یه کلمه یِ "منم"...
طرف عاشقترِ قضیه نباش
اونی نباش که همیشه میشکنه همیشه خرد میشه و صداش در نمیاد...
طرفِ عاشقتر و مجنون ترِ قضیه نباش که خوبیِ زیاد، مثلِ شیرینیِ زیاد دلِ هر کسی رو می زنه....
طرفِ دلتنگ ترِ قضیـه نباش
اونی که دلش کوچیکه و کمتر طاقتِ ندیدن داره
اونی که همیشه، همه یِ کاراشو تعطیل میکنه و قرارهاشُ کنسل...
نه
اهلِ حساب و کتاب و "دفعه قبل من اول پیام دادم و سریِ پیش من زنگ زدم، حالا نوبتِ اونه..." نیستم
نـه اصلا...
اما همیشه اونی که عاشقتـره بازنده تـره
اونی که از موندنش، از همیشگی بودنش مطمئنن شکننده تره
احتمالِ تنها موندنش
خیلی بیشتـره...
طرفِ عاشقتـرِ قصیه نباش
نذار همه یِ دلتنگی ها، نبودن ها، تنهایی ها، بغض ها فقط مالِ تـو، هوار رو سر و سنگین رو شونه هایِ تـو باشه ...
-
چند روزی است دچار برق گرفتگی شده ام
از آن روز که به چشمانم زل زدی، برق چشمانت مرا گرفته
خشک شده ام در رویا هایی که می خواهم با تو تعبیرشان کنم
جا مانده ام در عطر موهایت؛ که ماندگار ترین و بهترین عطری است که تا به حال بوییده ام
دستانم را لا به لای لطافتِ ابریشمیِ انگشتانت گم کرده ام
گام هایم بی تابی قدم زدن های بی امان با تو را دارد
پریشانی عجیبی دارم
دلم، دل دل می زند برای دوباره دیدنت
اطرافیان حالم را می پرسند و من مدام از آینده می گویم
از آینده ای که می خواهم با تو بسازم
از ساحل هایی می گویم که می خواهم با تو شن های خیسش را نقاشی کنم
از کافه های دنجی می گویم که می خواهم ساعت ها آن جا بنشینم و محو زیبایی ات باشم
از حافظ و حافظیه می گویم و فال هایی که قرار است به نیت چشمانت بگیرم
از چالوس و نم بارانش می گویم و زمزمه آهنگ هایی که برای روز های با تو بودن کنار گذاشته ام
جان دل! می بینی چه به روزم آورده ای؟
منِ بی هدف اینگونه برای تو آینده نگر شده ام
شب و روزم شده تو و آینده ی با تو بودن
حالا خودت فرض کن اگر نباشی آینده ام چگونه می شود...
قصر آرزو های من روی زمین "با تو بودن" پی ریزی شده، باید بمانی و استحکام این قصر باشی
-
ﺧﺐ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ؟ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﻣﺎ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ
ﯾﮑﯽ ﻣﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﯽ؟
ﺁﻥ ﯾﮑﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ ﯾﻌﻨﯽ ﻫﺮ ﺑﻼﯾﯽ ﺳﺮﺕ ﺁﻣﺪ، ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺩﺭ ﻧﯿﺎﯾﺪ
ﺍﯾﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ ﯾﺎﺭﻣﺎﻥ ﺑﺪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺻﺪﺍﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﯿﺎﻣﺪ
ﻋﺰﯾﺰﻣﺎﻥ ﻣﺮﺩ ﻭ ﺻﺪﺍﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﯿﺎﻣﺪ
ﻋﺸﻖ ﻣﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺻﺪﺍﻣﺎﻥ ﺩﺭ .... ﻧﯿﺎﻣﺪ
ﺗﻮﯼ ﺧﺎﻧﻪ، ﺳﺮ ﺧﺎﮎ، ﻭﺳﻂ ﺳﺎﻟﻦ ﻓﺮﻭﺩﮔﺎﻩ ﺍﻣﺎﻡ ..
ﺑﺠﺎﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮔِﻞ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ ﻭ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﭼﻨﮓ ﺑﺰﻧﯿﻢ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﮑﺸﯿﻢ ﻭ ﺷﯿﺸﻪ ﺑﺸﮑﻨﯿﻢ ﺗﺎ ﻧﺸﮑﻨﺪ، ﻧﺮﻭﺩ، ﺑﻤﺎﻧﺪ، ﻫﯽ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﮐﺮﺩﯾﻢ. ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﯾﻢ ﻭ ﺑﻐﺾ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻗﻮﺭﺕ ﺩﺍﺩﯾﻢ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩﯾﻢ. ﻣﺜﻞ ﺍﺣﻤﻖ ﻫﺎ ﺩﺳﺖ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﺍﺩﯾﻢ ﻭ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﻢ ﺭﻓﺘﻨﯽ ﻫﺎ ﺑﺮﻭﻧﺪ.
ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ، ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ، ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ...
-
درد میدونین کجاست؟
دقیقا اونجایی که حس میکنی برخلاف میلت خیلی کارها رو انجام دادی و رو غرورت پا گذاشتی برای اینکه آدمایی که دوسشون داری حالشون خوب باشه ولی دقیقا همون آدمها انگشت گذاشتن رو چیزایی که بهشون گفتی آزارت میده ولی باز انجامش میدن. ته دلت میشکنه بهشون میگی که اذیت شدی ولی باز همون کار رو میکنن و این بار دیگه نمیگی ناراحت شدی، دیگه نمیگی دلت میشکنه میری تو لاک خودت و یواشکی میزنی زیر گریه
کاش حداقل وقتی کسی میگه از یه چیزایی ناراحت میشه جلو روش اون کارا رو نکنیم
-
معلم مدرسهای با اینکه ﺯﯾﺒﺎ بود ﻭ ﺍﺧﻼﻕ خوبی داشت، هنوز ازدواج نکرده بود.
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ ﺷﺪند ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:
«ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺟﻤﺎﻝ ﻭ ﺍﺧﻼﻗﯽ خوبی ﻫﺴﺘﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﯼ؟»
معلم گفت:
«ﯾﮏ ﺯﻧﯽ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﺵ او ﺭﺍ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﮔﺮ بار ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بياورد ﺁﻥ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ خواهد ﮔﺬﺍﺷﺖ ﯾﺎ به هر ﻧﺤﻮﯼ شده ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯد.
ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺩﺧﺘﺮﯼ به دنیا آورد.
ﭘﺪﺭﺵ ﺁﻥ ﺩﺧﺘﺮ را ﻫﺮ ﺷﺐ كنار میدان شهر ﺭﻫﺎ میکرد. ﺻﺒﺢ ﮐﻪ میآمد، ﻣﯽﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ طفل ﺭﺍ نبرده ﺍﺳﺖ. ﺗﺎ ﻫﻔﺖ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﺮای ﺁﻥ ﻃﻔﻞ دعا میکرد ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ میسپرد. ﺧﻼﺻﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ بازگرداند.
ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ، ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بیاورد ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺍﺳﺖ خداوند ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ فرزند هفتم ﭘﺴﺮ باشد ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺗﻮﻟﺪ ﭘﺴﺮ، ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺰﺭﮔﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ.
ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺷﺪ ﻭ ﭘﺴﺮﯼ به دنیا ﺁﻭﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﻭﻣﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ.
ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭘﻨﺞ ﺑﺎﺭ ﭘﺴﺮ به دنيا آورد ﺍﻣﺎ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﻫﻤﻪ فوت كردند.
ﻓﻘﻂ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ میخواست ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﺎﻧﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻧﺪ.»
ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮔﻔﺖ:
«میدانید آن ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺵ میخواست ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ که ﺑﻮﺩ؟ آن دختر ﻣﻨﻢ! ﻭ ﻣﻦ ﺑﺪﯾﻦ دلیل ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﻡ ﭼﻮﻥ ﭘﺪﺭﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻫﺴﺖ ﻭ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺮ ﻭ ﺧﺸﮏ ﻭ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ. ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺧﺪمت میکنم. آن ﭘﻨﺞ ﭘﺴﺮ، ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻧﻢ، ﻓﻘﻂ ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ خبرش را میگیرند. ﭘﺪﺭﻡ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮔﺮﯾﻪ میکند ﻭ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﮐﺮﺩﻩ.»
اگر جای دانه هایت را که روزی کاشته ای فراموش کردی،
باران روزی به تو خواهد گفت کجا کاشته ای …
"پس نیکی را بکار،
بالای هر زمینی…
و زیر هر آسمانی….
برای هر کسی... "
.تو نمیدانی کی و کجا آن را خواهی یافت!!
که کار نیک هر جا که کاشته شود به بار می نشیند …
اثر زیبا باقی می ماند
-
بنشینی فکر کنی،
مردم می گویند این دختر
باز رفته توی خودش،
پس مریض است!
_
بیایی بیرون می گویند،
ببین... باز از خودش درآمده دختره ی گیس بریده
یک جا بیشتر نداری
من پیشنهاد می کنم
بیایی در آغوش من و تکان نخوری
_
این جا میان این بازوها که باشی،
نه زیاد معلومی و نه زیاد گم
صورتت را می چسبانی به تخت سینه ی من
یک گوش ات را با کف دست
چنان می پوشانم که صدا به صدا نرسد
گوش دیگر هم که سخت مشغول شنیدن صدای قلبم خواهد شد
من هم چشم هایم را می بندم
تا همه فکر کنند اهل این خانه نیستند
حتم برای همیشه رفتند
شمالی... جایی...
-
ما آدمها استاد حرف زدنیم؛
دوستش نداشته باش،
دلتنگش نباش،
اینقدر در برابرش ضعیف نباش،
به عکسش آنجور نگاه نکن،
جای خالیش را پر کن...
به عمل کردنِ خودمان که میرسد؛
با دلتنگی و بغض به عکسش زل میزنیم و تند تند زیر لب حروفی شبیه حروف دوستت دارم میچینیم کنارِ هم...
از جای خالی ای که پر نشده و نمیشود با یک عکس سه در چهار که زل زده توی چشم هایمان حرف میزنیم
و قول میدهیم اینبار حرف حرفِ همان آدمِ توی عکس باشد،
به شرطی که راه رفته را برگردد
به شرطی که یک روز دیگر طعم دنیایِ بی عطر تنش و هرمِ نفس هایش را به ما نچشاند...
ما آدمها اصولا خوب حرف میزنیم،
ولی پایِ عملمان بدجور میلنگد...
-
میدونی نصف بیشتر دلخوریات از آدما برمیگرده به خودت؟
اشکال کار درست از جایی شروع میشه که تو یه رابطه طرف مقابلتو شبیه خمیر بازی می بینی و میخوای اونو به شکلی در بیاری که دوست داری، شکل دادن یه خمیر لذت بخشه اما شکل دادن به یه آدم غیر ممکن فرسودت میکنه و البته اون آدم رو هم...
اینو یاد بگیر هر آدمی شکل خودشه، برچسب بد و خوب نزن رو آدما، اگر میتونی به همون شکل دوستش داشته باش، اگر نمیتونی بی دلخوری، بی قضاوت بذارش کنار...
آدما مشابه خودشون رو پیدا میکنن، شاید آدمی که الان کنارته و همیشه ازش دلخوری مشابهت نیست، به جای تغییر دادنش رهاش کن یا اگه کنارش میمونی به همون شکلی که هست دوستش داشته باش.
ساده بگم دوست داشتن به حرف راحته ولی در عمل سخت، دوست داشتن گاهی کنار یار بودنه، گاهی ازش دور بودن و به یادش بودن، دوست داشتن یعنی پذیرفتن خمیر مایه وجودی یه آدم بدون دست بردن به اصلش.
نگاهتو عوض کن...
-
-
بگه بفرما حال خوب!
حال خوب ساختنیه.
دست کن ته خورجین دلتنگیا و زخما و بالا پایینای زندگیت، یه کم حال خوب از توش بکش بیرون.
نمیگم آسونه
نمی گم اشتباه نکن، زمین نخور، اشک نریز، کم نیار
نمی گم جلوی یه حسرتایی رو می شه گرفت
نمی گم همیشهی خدا علی بی غم باش، که نمیشه؛
اصلا غم واسه اینه که به آدم عمق بده.
به قول یه بنده خدایی که می گفت درست بعد از اتفاق بود که فهمیدم اون لحظه ها که خنده میسر بود باید از ته دل و با صدای بلند می خندیدم، چه حیف که کم خندیدم!
اونایی که از عمق زخم هاشون شادی بیرون کشیدن قدر لحظه لحظهی زندگی رو بیشتر دونستن.
نه که فکر کنی از بدو تولد آدم های قدرتمندی بودن، نه... اونا این قدرت رو بعد از هر زخمی، ذره ذره در خودشون پرورش دادن.
در لحظه هایی که امکان حال خوب رو داری حضور داشته باش، براش سنگ تموم بذار.
دنیا همیشه بلبشوئه، بهونه واسه دلگیری زیاده و فرصت کم،
تنهایی از رگ گردن به آدم نزدیکتره و انتظار هیچ دردی رو دوا نمی کنه؛
فقط خودتی که می تونی پازل بعضی لحظه هارو جوری بچینی که یه کم عشق کنی.
یادت نره که هر چقدر دنیا سخت بگیره حق توئه که توش عشق کنی،
حق گرفتنیه
حال خوب ساختنیه
-
این هراس پنهان ...
که دوستداشتنی نیستیم ...
ما را تنها نگه میدارد. ...
اما فقط به دلیل این تنهایی ...
فکر میکنیم دوستداشتنی نیستیم. ...
یک روز، روزی که زمانش را نمیدانی، ...
از جادهای گذر خواهی کرد. ...
یک روز، روزی که زمانش را نمیدانی...
او را آنجا خواهی یافت. ...
برای اولین بار در زندگیات ...
طعم عشق را خواهی چشید؛
چون برای اولین بار در زندگیات، ...
حقیقتا تنها نخواهی بود....
تو انتخاب شدهای تا تنها نباشی..
-
آدم اگر آدم است ...
باید حواسش به خودش باشد...
با خودش مهربان باشد، ...
خودش را دوست داشته باشد،...
با خودش دوست باشد ...
باید گاهی پیشانی خودش را ببوسد...
لُپ خودش را بکشد، ...
بزند قد خودش، ...
خودش را ببخشد، ...
با خودش آشتی کند....
آدمیزاد اگر روانشناس خوبی باشد...
چارهای ندارد ...
جز اینکه با خودش آشتی کند ...
-
وقتی رابطه تمام میشود بزرگترین درد آدمی این ست که درگیر میشود
آیا آن طرف هم در تمام این روزها ، ماه ها ، سال ها به آن روزهای خوب فکر میکند ؟
آیا او هم در حجم وسیع خاطرات غرق میشود ؟
آیا او هم آهنگ های همیشگی را گوش می دهد یا نه دیگر طبع ش تغییر کرده ؟
آیا او هم شماره تلفن مرا از حفظ است یا نه ؟
آیا هنوز هم فلان جا که میرود یاد من می افتد؟
آیا او هم بایگانی عکس های قدیمی دارد یا که نه ؟
آیا آیا آیا آیا آیا ...
این سوالات است که مثل خوره روح آدمی را می جود
و بعد آدمی دیگر آدم سابق نمیشود؛ آدم سابق نمیشود .
-
کاش
می توانستم
خانه ای بسازم
درون پیراهن چهار خانه ات!
کاش می توانستم
پیله شوم،
درون آغوشت!
کاش می توانستم
غزلی شوم بر روی لب هایت!
کاش می توانستم
از این همه توانستن
بر می آمدم..
کاش می توانستم!
-
بدترین حس دنیا چیست؟
شاید بگویید تنهایی، دلتنگی و...
اما بدترین حس دنیا دل زدگی ست
دل زدگی از یک خواستن عمیق می آید
کاری را، چیزی را، کسی را با تمام وجود خواستن
دل زدگی یعنی کاری، چیزی، کسی که مدت ها حس خوب برایت داشت دیگر در ذهن و قلبت جایی نداشته باشد
دل زدگی یعنی احساس خستگی شدید
آدمی که دل زده می شود وسط یک جنگ است، یک جنگ نا برابر
یک طرف تمام خاطرات روزهای خواستن جلوی چشمش هست
طرف دیگر حقیقتی که زورش بیشتر از تمام خاطرات و رویاهاست
دل زدگی بدترین حس دنیاست...
فقط تصور کنید کاری، چیزی، کسی که سال ها می خواستی دیگر قلبت را به تپش نیاندازد، دیگر تو را سر ذوق نیاورد
بدترین قسمت دل زدگی این است که نمی خواهی آن حس را دوباره تجربه کنی
اگر آسمان هم به زمین بیاید دیگر نمی خواهی
آدم هایی که دل زده می شوند فهمیده اند می شود عمیق ترین خواستن ها را کنار گذاشت و فراموش کرد اما نَمُرد ...
-
فکر کن یه تیر به پات خورده و وسط یه جنگل تنهایی
وقتی که شب می رسه و داری از سرما تلف میشی
اگه یکی پیدا شه و بخواد بهت پناه بده چیکار می کنی؟ درباره اصول اخلاقیش ازش سوال می پرسی؟
یا به خوشایند بودن رفتارش فکر می کنی؟
نه !
به هیچی فکر نمی کنی ، چیزی هم نمی پرسی ،
فقط می خوای هر جور که شده از اون مخمصه فرار کنی!
پس دیگه به من نگو اون عوضی کی بود که باهاش دوست شدی، نگو اون لیاقت تو رو نداشت، من داشتم از سرما می مردم، می فهمی؟
من تیر خورده بودم
از هرکسی که بگی
اونم نه یکی ، چند تا ...
-
زنی باش که تکیه گاه است
که محکم است
زنی باش که اگر یک روز از غم بارید
فردا زیباترین لباسش را بپوشد
لبخند بزند و ادامه دهد
عاشق باش؛ لطیف باش
اما مطمئن
این ها که می گویند
او را برایِ پولش خواستم
برایِ ماشینِ مدل بالایش
برایِ خانه ی لوکسش
فاتحه ی خوشبختی را باید بخوانند
زن بودن بی نیاز بودن است
زن باید عشق باشد
اطمینان باشد
باید بشود در چشمانِ یک زن نگاه کرد
و تمامِ دل نگرانی ها را به یک باره دور ریخت
باید بشود در آغوشِ یک زن
خستگی ها را فراموش کرد
اینکه گاهی دختر بچه می شود
لوس می شود ناز می کند
اینکه گاهی از مردش می پرسد
دوستم داری ؟
باید از زنانگی اش باشد
زنی باش
که اگر روزی تو را نفهمیدند
سرت را بالا بگیری
محکم لبخند بزنی
و مطمئن باشی
مرد می خواهد تو را فهمیدن .!
-
جای گیاه بامبو را
که عوض کنی
دیگر رشد نمیکند
پژمرده میشود
میدانی چرا؟
چون ریشهاش را
همانجا، جا میگذارد
دل آدمیزاد که دیگر
کمتر از گیاه نیست جانم!
گاهی ریشهاش جا میماند
در دلی، لبخندی، بوسهای...
-
يه آدمایی هستن كه "بايد" باشن!
اصلا نبودنشون انگار برای دنيا تعريف نشده!
دلت ميخواد بشینی ساعت ها بیخیالِ همه چیز ، از هر دری باهاشون حرف بزنی!
بدونِ اینکه نگرانِ چیزی باشی!
لازم نيست كاري كنن ، فقط كافيه بشينن و گوش بدن به حرفات ،
اين آدما میتونن دنیای خاکستریِ مارو رنگی کنن ؛
دقیقا مثلِ تو...!
-
مَرد
اگر
بودم ،
نبودنت را غروب های زمستان
در قهوه خانه ی دوری
سیگار می کشیدم..
نبودنت
دود می شد
و می نشست روی بخار شیشه های قهوه خانه
بعد
تکیه می دادم
به صندلی
چشمهایم را می بستم
و انگشتانم را دور استکان کمر باریک چای داغ حلقه می کردم
تا بیشتر از یادم بروی؛
نامرد اگر بودم
نبودنت را
تا حالا باید
فراموش کرده باشم؛
مرد نیستم اما،
نامرد هم نیستم...
زنم
ونبودنت
پیرهنم شده است..!
-
غیرت رو بد برامون تعریف کردن ...
همیشه تو تصوراتم مردِ با غیرت مردی بود که اگه یه نفر چپ بهم نگاه میکرد ،عربده میزد و حکم مرگِ طرفو صادر میکرد
اگه یه تارِ موهامو مردی جز خودش میدید سرم داد میزد : " بپوشون اون لامصبارو ..."
اگه مانتوم یه ذره کوتاه بود دعوام میکرد و مثه پسر بچه ها باهام قهر میکرد ...
و خیلی چیزای دیگه ...
اینا غیرت هست ، دلگرمی میده ، ذوق میدوء زیرِ پوست آدم ، اما تو دراز مدت خسته ت میکنه ...
غیرت رو بد برامون تعریف کردن ...
غیرت فقط صدا کلفت کردن و عربده کشیدن نیست
غیرت فقط " موهاتو بپوشون" ، " بلند نخند " ، " با فلانی حرف نزن " نیست ...
غیرت ، یعنی نذاری ، سفیدیِ چشماش ، رگه ی قرمز بیفته توشون ...
یعنی نذاری صداش از بغض و شونه هاش از غم بلرزه ...
غیرت یعنی ، مراقب دلش باشی ...
مراقب روحش باشی ...
غیرت یعنی ، فقط تو بتونی خنده بیاری رو لباش ، حتی تو بدترین شرایط ...
غیرت یعنی ، خنده ها و گریه ها و غرغر کردنا و ناز کردناش فقط واسه تو باشه ...
غیرت یعنی ، بمونی به پاش و با موندنت ثابت کنی میخوای فقط مالِ تو باشه ، نه با داد و دعوا ...
غیرت یعنی ، زل بزنی تو چشماش و بگی : " غیرِ تو ، هیچکس نمیتونه دلمو بلرزونه ..."
غیرت فقط تو وجودِ مردایی که یه عالمه ریش و سیبیل دارن نیست ...
من غیرت رو تو وجودِ پسر بچه ای دیدم که سعی داشت گریهٔ دختر کوچولوی همسایه رو تبدیل به خنده کنه ...
-
دوست
عجب امنیت خوبی ست ..
می توانی با او
خودِ خودت باشی
می توانی دردهایت را
هرچندناچیز
هرچند گران
بی خجالت با او در میان بگذاری !
از حماقت هایت بگویی ..
دوست انتخاب آزاد توست ،
اختیار توست !
نامش را
در شناسنامه ات نمی نویسند !
نامت را
در شناسنامه اش نمی نویسند !
دوست عرف نیست
عادت نیست
معذوریت نیست
دوست از هر نسبتی مبراست !
دوست سایبان دلچسبی ست ،
تا خستگی ات را
با او به فراموشی بسپاری !
-
دیگر منتظر کسی نیستم
هر که آمد
ستاره از رویاهایم دزدید
هر که آمد
سفیدی از کبوترانم چید
هر که آمد
لبخند از لبهایم برید
منتظر کسی نیستم
از سر خستگی
در این ایستگاه نشستهام!
-
گرماى مردادىِ تنِ تو
نفسِ هرکسى را مى گیرد
و منم
چه عاشقانه گرم مى شوم
مى سوزم
و دوباره
هر مرداد
عاشقت میشوم انگار
-
آن یک نفر
ما
یک نفر بودیم
و آن یک نفر
تو بودی
از ما یک نفر
یکی عاشق تر بود؛
و آن یک نفر
تو
نبودی
-
دوستت دارم و از تو میترسم
قله های بلند
دره های عمیق تری دارند عزیز من
تو را دوست دارم
و از تو میترسم!
این کوه اگر مرا نکشد
سربلندم میکند
-
قایقت میشوم
بادبانم باش
بگذار هرچه حرف
پشت سرمان میزنند مردم،
باد هوا شود
دورترمان کند
-
-
زنی باش که تکیه گاه است
که محکم است
زنی باش که اگر یک روز از غم بارید
فردا زیباترین لباسش را بپوشد
لبخند بزند و ادامه دهد
عاشق باش؛ لطیف باش
اما مطمئن
این ها که می گویند
او را برایِ پولش خواستم
برایِ ماشینِ مدل بالایش
برایِ خانه ی لوکسش
فاتحه ی خوشبختی را باید بخوانند
زن بودن بی نیاز بودن است
زن باید عشق باشد
اطمینان باشد
باید بشود در چشمانِ یک زن نگاه کرد
و تمامِ دل نگرانی ها را به یک باره دور ریخت
باید بشود در آغوشِ یک زن
خستگی ها را فراموش کرد
اینکه گاهی دختر بچه می شود
لوس می شود ناز می کند
اینکه گاهی از مردش می پرسد
دوستم داری ؟
باید از زنانگی اش باشد
زنی باش
که اگر روزی تو را نفهمیدند
سرت را بالا بگیری
محکم لبخند بزنی
و مطمئن باشی
مرد می خواهد تو را فهمیدن .!
-
بعضی ها؛
به نام عشق و دوست داشتن
جلو می آیند
پا ،پیش می گذراند
کم کم
وارد زندگی تان می شوند
همه چیزتان را می فهمند
و شما
تا می خواهید دستی
به سر و روی خود بکشید
بدون هیچ دلیل و منطقی
بدون هیچ نشانه یی می روند!
می روند و شما می مانید
با یک عالم سوال بی جواب و
بی خوابی و اشک و بی حوصلگی محض!
مراقب تنهایی خود باشید
هر عشقی،عشق نیست
هر دوست داشتنی،دوست داشتن نیست!
آدم های الان جنون دارند...
-
روزی به خودت می آیی و میبینی
هر چقدر برای بودنش جنگیدی
او برای نبودن تلاش کرد
هر چقدر برای جای خالی اش جنگیدی
او برای نیامدن تلاش کرد ...
از یک جایی به بعد میفهمی که باید کنار آمد
با خودت
با نبودنش
با جای خالی اش
با نخواستنش!
از یک جایی به بعد باید بفهمی که هر چیزی با تلاش نتیجه میدهد الا عاشقی
-
خدا بعضی ها را
از چشمهایشان آفریده
اول چشمهای مرا آفریده مثلا
بعد زل زده توی مردمکهایم
و با خودش گفته
باید چیزی شبیه باران بیافرینم
که دست از سر این دو تا دایره ی محزون برندارند!
بعد
برای چشمهایم صورتی کشیده
دست
پا
قلب
و گفته این آدم حتما باید زن باشد
ابْر مونثی
که یک عمر ببارد
گاهی
سر بر شانه ی کوهی
و گاهی
در عمق تنهایی...
-
اغلب دعواها، قهرا بيخودى پيش ميان يعني دو طرف بي حوصله ان، خسته ان
بعضي وقتا جاى بعضي از حرفا نيست
بعضي وقتا بعضى شوخيا بيش از حد
فاصله ميندازه بين آدما
مهم اينه بعد اين اتفاقا يكي بياد حرف بزنه
يكي پا پيش بذاره تا اون يكي رو بخندونه دوباره
مهم اينه بدونيم هيچكدوم بد نيستيم دشمن نيستيم
هيچكدوم هيچوقت اولش فكر نميكرديم كه
طولاني ترين دوستي هامون رو،
سر كوچيك ترين مسائل از دست بديم
-
-
شهریور باشد یا بهمن
تیر باشد یا فروردین
مرداد باشد یا آذر
ساعت ده باشد یا نه
فرقی ندارد، وقتی که تو نباشی
تمام روزهایم
عصر جمعه،
تمام فصلهایم پاییز
و تمام ساعتم، صفر بامداد است!
تو که نباشی
میگذارم همه چیز بگذرد....
-
یه روزی تو زندگیم فکر میکردم آدما هیچوقت نمیتونن نسبت به کسی که یجایِ زندگیشون عاشقش بودن بی رحمی کنن، فکر میکردم تهِ تهش وقتِ رفتن یه نگاهِ عاشقانه ی غمگین به معشوقشون میندازن و با گونه های خیس از اشک میرن که خاطره بشن، اما اشتباه میکردم چون عاشقا هم آدمن و همه ی آدما یه دلِ بی رحمِ خاموش تو وجودشون دارن که وقتِ رفتن روشن میشه و با یه نیشخندِ وحشتناک همه ی خاطره هارو فرو میریزه ...
وقتی دست تو دست یکی دیگه مسیری که تا رسیدن به من اومده بودی رو میرفتی، نیشخند وحشتناکتو دیدم و تازه اون موقع بود که فهمیدم همه ی آدما میتونن بی رحم باشن ولی عاشقایِ شکست خورده بیشتر، خیلی بیشتر ...
-
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را
از رقیبان کمین کرده عقب میماند
هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را
مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر
هر که تعریف کند خواب خوشایندش را
مادرم بعد تو هی حال مرا میپرسد
مادرم تاب ندارد غم فرزندش را
عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو
به تو اصرار نکرده است فرایندش را
قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت
مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را
حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید
بفرستند رفیقان به تو این بندش را
منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
لای موهای تو گم کرد خداوندش را