صفایی ندارد ارسطو شدن،خوشاپرکشیدن،پرستو شدن!توکه پر نداری پرستو شوی؛ بشین درس بخون تا ارسطو شوی
(sm120)
نمایش نسخه قابل چاپ
صفایی ندارد ارسطو شدن،خوشاپرکشیدن،پرستو شدن!توکه پر نداری پرستو شوی؛ بشین درس بخون تا ارسطو شوی
(sm120)
ترکه به لره:
داداش اگه این نوار غزه دستت اومد بده ما هم گوش بدیم...
لره:
اسگل، همين حرفا رو ميزنين كه ميگن تركا خرن!
نوار غزه یه جور نوار بهداشتیه؛
مگه نشنیدی میگن نوار غزه غرق در خون شده...
بابام بهم گفت:برو ببین خونه همسایه چه خبره که اینقد سروصدامیاد؟
من رفتمو و فهمیدم دخترهمسایه با دوست پسرش فرارکرده!
خجالت کشیدم به بابام بگم، گفتم:ماشین همسایه رو دزدیدن!
بابام رفت تا به همسایه دلداری بده:گفت ای مرد برو خدا رو شکر کن که ازدستش خلاص شدی!
دیگه به دردت نمیخورد چند بار اونو با دوستای پسرت دیده بودمش که، چند نفری سوارش بودن.
هر دفعه پیش یکی بود. با خودم میگفتم اصلا دیگه توان راه رفتن داره؟بس که سوارش میشن!!
هر روز میخواستم بهت بگم ولی نمیخواستم توی مسائلت دخالت کنم ولی باور کن راه دوری نمیتونه بره من مطمئنم که پیش یکی از همین لات و لوتهای محله که بعد از اینکه ازش استفاده کرد و خسته شد میاره میندازدش جلوی در خونتون و فرار میکنه.
راستش خودمم یه بار سوارش شدم اما باهاش حال نکردم !!!
"پدر دختر درحال حاضر در سی .سی . یو میباشد منم از همو موقع خونه نرفتم به نظر شما برم خونه کاریم ندارن?
ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﻣﺪﺭﺳﺎﻥ ﺷﺮﯾﻒ !!
ﮔﻔﺖ : ﺑﻠﻪ ، ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ
ﮔﻔﺘﻢ : ﻣﺪﺭﺳﺎﻥ ﺷﺮﯾﻒ |:
ﮔﻔﺖ : ﺑﻠﻪ ، ﺩﺭﺳﺘﻪ ﺍﻣﺮﺗﻮﻧﻮ ﺑﮕﯿﺪ
ﮔﻔﺘﻢ : ﻣﺪﺭﺳﺎﻥ ﺷﺮﯾﻒ |:
ﮔﻔﺖ : ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩﯾﻦ؟ /:
ﮔﻔﺘﻢ : ﻣﺪﺭﺳﺎﻥ ﺷﺮﯾﻒ .
ﮔﻔﺖ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﺰﺍﺣﻢ ﻧﺸﯿﺪ |:
ﮔﻔﺘﻢ : ﻣﺪﺭﺳﺎﻥ ﺷﺮﯾﻒ
ﺣﻘﺸﻮﻧﻪ ﮐﺼﺎﺍﺍﻓﻄﺎﺍﺍﺍ ﯾﮑﻢ ﺑﻔﻬﻤﻦ ﻣﺎ ﭼﯽ ﻣﯿﮑﺸﯿﻢ
اصفانی میباس قبلی بیرون رفتن آسان چُسان کونِد...
منظورشون چی بوده مجتبی؟؟؟
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
ﭘﺴﺮﻩ ﺍﺯﺑﺎﺑﺎﺵ ﻣﻴﭙﺮﺳﻪ : ﺑﺎﺑﺎ ! ﻣﺎﺍﺯﻛﺠﺎ ﺍﻭﻣﺪﻳﻢ؟
ﭘﺪﺭﻩ ﻣﻴﺮﻩ ﺗﻮ ﻓﻜﺮ ...
ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﻴﮕﻪ : ﻧﺒﺎﻳﺪﺳﺌﻮﺍﻝ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺭﻭ ﺑﺪﻭﻥ
ﺟﻮﺍﺏ ﮔﺬﺍﺷﺖ !
ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﻣﻴﮕﻪ : ﺗﻮﺩﻳﮕﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻱ ، ﺑﻴﺎﺑﺸﻴﻦ ﺗﺎ
ﺑﺮﺍﺕ ﺑﮕﻢ .
ﭘﺪﺭﻩ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﻴﻜﻨﻪ ﺑﻪ ﺻﺤﺒﺖ ﻭﻣﻔﺼﻼ ﺍﺯﺳﻜﺲ،
ﺯﺍﻳﻤﺎﻥ، ﺣﺎﻣﻠﮕﻲ ﻭ ... ﻭﺍﺳﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﺗﻮﺿﻴﺢ
ﻣﻴﺪﻩ ....
ﻭ ﺩﺭﺁﺧﺮﻣﻴﭙﺮﺳﻪ : ﭘﺴﺮﻡ! ﻭﺍﺳﻪ ﭼﻲ ﺍﻳﻦ ﺳﺌﻮﺍﻟﻮ
ﭘﺮﺳﻴﺪﻱ؟ ﻣﮕﻪ ﭼﻴﺰﻱ ﭘﻴﺶ ﺍﻭﻣﺪﻩ؟
ﭘﺴﺮﻩ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﻴﺪﻩ :ﻧﻪ ﻫﻴﭽﻲ ﺑﺎﺑﺎ ! ﺩﻭﺳﺘﻢ
ﺍﻣﺮﻭﺯﺗﻮﻣﺪﺭﺳﻪ ﮔﻔﺖ "ﻣﺎ ﺍﺯﺍﻫﻮﺍﺯ ﺍﻭﻣﺪﻳﻢ " ،
ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺪﻭﻧﻢ ﻣﺎ ﺍﺯﻛﺠﺎ ﺍﻭﻣﺪﻳﻢ !!! ؟....
مادرش الزایمر داشت...بهش گفت مادر یه بیماری داری،باید بخاطر همین ببریمت آسایشگاه سالمندان...مادر گفت:چه بیماریی؟گفت :الزایمر...گفت:چی هست...گفت:"یعنی همه چیو فراموش میکنی..."مادر گفت: انگار خودتم همین بیماریو داری...گفت: چطور؟گفت:انگاریادت رفته با چه زحمتی بزرگت کردم،چقدر سختی کشیدم تا بزرگ بشی،قامت خم کردم تا قدراست کنی..پسررفت توی فکر...برگشت به مادرش گفت: مادر منو ببخش...گفت:برای چی؟گفت:به خاطر کاری که میخواستم بکنم...مادر گفت:"من که چیزی یادم نمیاد....".به سلامتي تمام مادرها که داخل خاک وبیرون خاک هستند
(sm127)نقل قول:
نوشته اصلی توسط rebasss [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]