هیچی حالمو عوض نمیکنه(sm81)نقل قول:
نوشته اصلی توسط HASSAN [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
نمایش نسخه قابل چاپ
هیچی حالمو عوض نمیکنه(sm81)نقل قول:
نوشته اصلی توسط HASSAN [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
(sm36)نقل قول:
نوشته اصلی توسط mohammad [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
از بغل داره میریزه(sm50)کمبود هورمونه یعنی(sm50)نقل قول:
نوشته اصلی توسط HASSAN [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
برو دکتر(sm50)نقل قول:
نوشته اصلی توسط mohammad [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
(sm50)نقل قول:
نوشته اصلی توسط HASSAN [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
حسن طرفداری ریده ایا(sm98)
آره(sm98)نقل قول:
نوشته اصلی توسط mohammad [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
بعد از اجازه نگهبانی برای رفتن به جلوی در زندان، مایلی کهن دست بند به دست حدودا از 10 پله بالارفت تا خودش را به جلوی در اصلی برساند. دری که باید در آن پذیرش می گرفت تا وارد زندان بشود و مدت محکومیتش را طی کند. زمانی که به جلوی در اصلی زندان رسید تمام سربازها و کسانی که برای ملاقات با زندانی ها جلوی در حضور داشتند، از حضور مایلی کهن جلوی در زندان شوکه شدند. یکی از نگهبان ها جلوی در از مایلی کهن پرسید: «آقای مایلی کهن شما کجا؟ اینجا کجا؟» مایلی کهن که به نظر می رسید کمی از فضای جلوی در زندان هراسان و پشیمان شده، سرش را پایین انداخته بود و هیچ حرفی نمی زد.
اما امروز سه شنبه بود و روز ملاقات زندانی ها با خانواده های شان. درست زمانی که مایلی کهن به جلوی در زندان رسید، ساعتی بود که ملاقات تمام شده بود و مردم یکی یکی از در بیرون می آمدند و با محمد مایلی کهن که دست بند در دست داشت مواجه می شدند، همه با تعجب به او نگاه می کردند. مایلی کهن در تمام مدت سرش پایین بود تا مجبور نشود جواب کسی را بدهد.(sm172)(sm172)
(sm132)نقل قول:
نوشته اصلی توسط A M I R [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
شب تولد..تنهای تنهای تنها (sm50)