من همون جزیره بودم
خاکی و صمیمی و گرم
واسه عشق بازی موجا
قامتم یه بستر گرم
یه عزیز دردونه بودم
پیشه چشم خیسه موجها
یه نگین سبز خالص ،
توی انگشتر دریا ...
تا که یک روز تو رسیدی
توی قلبم پا گذاشتی
غصه های عاشقی رو
تو وجودم جا گذاشتی
زیر رگبار نگاهت
دلم انگار زیرو رو شد
برای داشتن عشقت
همه جونم آرزو شد
تا نفس کشیدی انگار
نفسم برید تو سینه
ابر و باد و دریا گفتن
حس عاشقی همینه
(sm1)