از زمین و زمان گرفته دلم
از تمام جهانیان سیرم
اوّل قصه گفته باشم که
آخرین بند شعر، می میرم(sm88)
هیچ حرفی نزن از این کابوس
هیچ چیزی نگو از این فریاد
نفر سوّمی ست آخر خط
که به این گریه گوش خواهد داد
مثلا از ستاره شعر بخوان!
یا که از خاطرات خوب شمال!!
به سکوت تو گوش خواهد داد
یک نفر پشت گوشیِ اِشغال
یا که از گیسوان یار بگو!
یا که از هجر و از غم دوری!!
با صدای ترقه ها خفه شو
توی این چارشنبه ی زوری
به تو چه حبس ماه، آنور ابر
به تو چه برگ سبز رفته به باد
اس ام اس کن به دوست و دشمن:
عید بر عاشقان مبارک باد!!
به تو چه از گرسنگی مردن
به تو چه روزنامه تعطیل است
عیدی ات را بگیر با لبخند
وقت زیبای سال تحویل است!!
به خودت یاد هیچ چیز نیفت
پرت کن از جهان حواسش را
جلوی دوربین مخفیِ شب
بو نکن آخرین لباسش را
یک نفر توی کوچه پشت سرت
یک نفر پشت گوشیِ تلفن
با خودت توی خواب حرف نزن
با صدای بلند گریه نکن
تن بده... تن بده به بازیِ تن
که از این روزها گریزی نیست
آخر قصّه، آخر قصّه ست!
آخر قصّه هیچ چیزی نیست
اسم یک ناشناس روی لبم
تکّه ای از لباس تو در مُشت
تا که در روزنامه بنویسند:
مهدیِ موسوی خودش را کُشت...(sm50)