یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
هی تنگ دستی تنگ دستی تنگ دستی
چشماتو رو هر چی دلت می خواست بستی
هی آستین بردی به چشمای نجیبت
دستات خجالت می کشیدن توی جیبت
![]()
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
گلستان ساز زندان را بر این ارواح زندانی...
در حال حاضر 6 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 6 مهمان ها)