شکستم کشتی خود را
شکستم پشت نوحم را
شکستم توبه را...بنگر
شکست باشکوهم را
بریز از آن عرق هایی
که با یک پیک میگیرد
سپس بنشین تماشا کن
عرق ریزان روحم را
مرا از خود مترسان
ای خدای وحشت انگیزم
کلاغی پیرم و یار
مترسک های جاليزم
بياور دست خود را تا
بریزم آب پاکی را
چهل شب،مست خوابیدم
که از پاکی بپرهيزم
یاسر قنبرلو ...
![]()