به ته رسیده دفتر صدبرگ ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
بر سر قایقش اندیشه کنان ، قایق بان
دائماً می زند از رنج سفر بر سر دریا فریاد :
اگرم کشمکش موج ، سوی ساحل راهی می داد
سخت طوفان زده روی دریاست
ناشکیباست به دل ، قایق بان
شب پر از حادثه ، دهشت افزاست
بر سر ساحل هم لیکن اندیشه کنان ، قایق بان
ناشکیباتر بر می شود از او فریاد :
کاش بازم ره بر خطه ی دریای گران می افتاد ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان
کاین شب دراز باشد در چشم پاسبانان
بر عقل من بخندی گر در غمش بگریم
کاین کارهای مشکل افتد به کاردانان
دلداده را ملامت گفتن چه سود دارد
می باید این نصیحت کردن به دلستانان
دامن ز پای برگیر ای خوب روی خوش رو
تا دامنت نگیرد دست خدای خوانان
من تَرک مِهر اینان در خود نمی شناسم
بگذار تا بیاید بر من جفای آنان
روشن روان عاشق از تیره شب ننالد
داند که روز گردد روزی شب شبانان
باور مکن که من دست از دامنت بدارم
شمشیر نگسلاند پیوند مهربانان
چشم از تو بر نگیرم ور می کُشد رقیبم
مشتاق گُل بسازد با خوی باغبانان
من اختیار خود را تسلیم عشق کردم
همچون زمام اُشتر بر دست ساربانان
شاید که آستینت بر سر زنند سعدی
تا چون مگس نگردی گِرد شِکر دهانان ...
حضرت سعدی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
حضرت سعدی خیلی زیبا میگه :
جمال در نظر و شوق همچنان باقی ست
گدا اگر همه عالم بدو دهند گداست ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
جای دیگه هم حضرت حافظ بیان میکنند :
یا رب روا مدار که گدا معتبر شود
گر معتبر شود ز خدا بی خبر شود ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
طرف اومده از استاد فراستی ایراد میگیره ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
در حال حاضر 11 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 11 مهمان ها)