سامان جلیلی - طپش ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
انسان بی گذشته ی تنها فقط همین
از خود شروع می شود -از چند نقطه چین-
انسان کوچک ِ «بی از این پیش» ، سطرسطر
آهسته می رود به سوی «هرچه بعد از این»
در فکر یک مکعب تاریک و کوچک است؛
انسان بی طبیعت، بی خانه، بی زمین
انسان ِ عینک و چمدان و کتاب و کفش
بی دست و پا و چشم و دهان، بی جهان و دین
انسان ِ قطعه قطعه ی بی هیچ خاصیت
انسان ِمنقطع شده از نون و آ و سین
انسان منبسط شده و منقبض شده
انسان ِ هی به فکر خود ، آرام و خشمگین
انسان لحظه لحظه فرو رفته توی خود
روزی سقوط می کند آنسوی نقطه چین ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
در حال حاضر 31 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 31 مهمان ها)