من یادمه تو 18 سالگی تو خیابان یه دخترو دیدم به همراه خواهر و مادرش
تو صف عابر بانکم بودم که اونارو دیدم

رفتن پول درآوردن بعد رسیدشونو یادشون رفت بگیرن منم رسیدو گرفتم از موقعیت استفاده کردم

رفتم تو یه مغازه خودکار گرفتم شماره مو پشت رسید نوشتم بعد رفتم دنبال اونا مادرش رفته بود تو یه مغازه قیمت بگیره خواهرشم جلو بود
رفتم بش گفتم ببخشید این رسیدتونو فراموش کردین بردارین من براتون آوردم

دختره هم خیلی راحت گرفت گذاشت تو کیف بدون هیچ مخ زنی
2 روز دیگه زنگ زد 3 سال هم با هم بودیم خیلی هم منو دوست داشت هر وقت میومد سر قرار میومد تو بغلم میشد گریه به قرآن راست میگم
بعدشم که ازدواج کرد 