دل خویش را بگفتم چو تو دوست میگرفتم
نه عجب که خوبرویان بکنند بی وفایی ...![]()
دل خویش را بگفتم چو تو دوست میگرفتم
نه عجب که خوبرویان بکنند بی وفایی ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم
دگری نمیشناسم تو ببر که آشنایی ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
تو که گفته ای تامل نکنم جمال خوبان
بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
در چشم بامدادان به بهشت برگشودن
نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
برخیر تا یک سو نهیم این دلق ارزق فام را
بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
هر ساعت از نو قبله ای با بت پرستی میرود
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
می با جوانان خوردنم باری تمنا میکند
تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
غافل مباش ار عاقلی دریاب اگر صاحب دلی
باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام را ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
دلبندم آن پیمان گسل منظور چشم آرام دل
نی نی دلآرامش مخوان کز دل ببرد آرام را ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
در حال حاضر 20 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 20 مهمان ها)