یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
روزی میرسد
در پارک با هم سن و سال های خود مینشینم
تخته نرد بازی میکنم و پیپ میکشم !
و همسرم در خانه
برای ناهار سبزی پاک میکند و
چند ساعت بعد تر
فرزندانمان با فرزندانشان
سرمان خراب میشوند
از سر و کولم بالا میروند،
نوه بزرگم در گوشم میگوید:
پدر عاشق شده ام
و من با لبخندی تلخ
میگویم:
حرفت را بزن!
دیر میشود آنقدر دیر
که مجبوری سال ها بعد
جای اینکه در آغوشش جان بدهی
در پارک بنشینی و تخته نرد بازی کنی و پیپ بکشی!
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
گوش کنید فر بخورید
آه ای هستی من شور مستی من
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
در حال حاضر 11 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 11 مهمان ها)