یادش بخیر واسه یه بنده خدایی رفته بودیم خاستگاری , بعد قرار شد عروس و داماد برن توی یه اتاقی حرفاشونو بزنن دهن سرویسا 10 دقیقه صحبت کردن بعد صدای ملچ و ملوچ لب گرفتنشون میومد من کنار در اتاق بودم میشنیدم
من دستم سبکه با هر کی رفیق شدم تو کمتر از یک ماه عروس شد
تو عروسی یکیشونم خودم تو تالارش کار میکردم
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
2 کاربر مقابل از Milik عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .