خوب حالا خاطره شبه بیانیه رو از خودم در میکنم

دبیر عربی فک کنم دوم راهنمایی داشتیم که زبونش میگرفت و تیکه کلامش بود حَل نزن یعنی حرف نزن

یه شیلنگ هم داشت با خودش میاورد سر ِ کلاس و میزد

در کلاس باز میشد و مبصر میگفت برپا این میگفت حَل نزن حل نزن

اعجوبه ای بود واسه خودش

اون زمان بعد از ظهر میرفتیم مدرسه و یه سری کلاس اون طرف حیاط مدرسه ساخته بودن جدید چون حیاط مدرسه بزرگ بود ! آقا یه روز زمستون زنگ آخر بود یکی از بچه ها گفت میخوام وقتی آخر کلاس شد و میخواستن زنگو بزنن برم برق کلاسو قطع کنم

یه جعبه تقسیم جدا گذاشته بودن واسه این کلاسا که تو سالن بود و یه صندلی هم میزاشتی راحت میتونستی برق رو قطع کنی و شماره کلاس ها معلوم بود

آقا 10 دقیقه به آخر زنگ بود و همه منتظر بودن زنگ بخوره

اینم دست بلند کرد و رفت بیرون ما هم فهمیدیم که رفت برقو قطع کنه و آماده شدیم

تا برقو قطع کرد کلاس شد ظلمات و همه داد و بیداد

این معلمون هم شیلنگ گرفته بود تو همون تاریکی همرو میزد و همش میگفت حَل نزن


قیامت شده بود تا مدیر و ناظم اومدن و همه رو بیرون کردن از کلاس

بردن ما رو گوشه مدرسه تا ز همه رفتن و ناظم گفت اگه نگین کی بوده همه کلاغ پر میرن فهمیده بود نامرد

ما هم نگفتم و چند سری کل مدرسه رو کلاغ پر رفتیم

تا یه هفته زانوهام درد میکرد

این بود خاطره ی من
