از روزش پیداست ک
.
.
.
.
.شب جمعه طوفانی در راه است
.
.
امشب انلاین نباشین ابرو براتون نمیزارم
از روزش پیداست ک
.
.
.
.
.شب جمعه طوفانی در راه است
.
.
امشب انلاین نباشین ابرو براتون نمیزارم
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
تکراریه ولی قشنگه ...
.
.
.
.
.
.
.
.
شب جمعه رو میگم
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
ﺍﻭﻥ ﭼﯿﻪ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺟﺰ ﺣﻀﺮﺕ ﺁﺩﻡ؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺑﻠﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﺣﺪﺱ ﺯﺩﯾﻦ ﺷﯿﺮ ﻣﺎﺩﺭ ﻧﯿﺴﺖ
ﮐﯿــ.ﺮه ناﺭﻓﯿﻘﻪ ... بعدا بازم ازتاریخ براتون میگم
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
پسره پست گذاشته : نتیجه کنکور اومد
.
.
.
..
.
.
.
.
.
..
.
.
.
.
.
.
.
.
.بچه ها سربازی قبول شدم
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
فتح آغوشت بگو در کربلای چندم است؟
از گروهه بسیجیا دزدیدم
.
.
.
.
.
..
.
.
.
.
.
دارن مخ میزنن...
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
@[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]ننجون
@[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]عسل
![]()
افســــــــانه ها
" دیو و دلبــر "
______________
در زمــانهــای بسیـار دور و تخــ.ماتیک شاهزاده ای زیبـا و خوشتیپ و سیکس پک در قصری زندگی میکرد و به هر آرزویی داشت میرسید ولی این شاهزاده خعلی کــ.ونی و دیــ.وث بود.حتی در روایات داریم به خاله 70 ساله خود هم رحم نکرده و دخــ.ول کرده بود..دیگه از اسب و گربه و مرغ و کنیز ها بگذریم.
روزی زنه فقیری به قصر پادشاه پناه آورد و از او در شبه سرد زمستانی کمک خواست ولی شاهزاده اورا بگرفت و کــ.ون حامله بکرد و بهش لقب پیرزنه کــ.ونی بداد و انداختش بیرون..عاما پیرزن در اصل جادوگر بود و عصایه خود را در کــ.ونه شاهزاده کرد و اورا نفرین کرد و اورا تبدیل به یک کیــ.ره دو ســَــر کرد و به او لقبه دیوه کیـــ.ری داد و به او گفت:اگر تا سن 21 سالگی عاشق دختری نشوی و عشق رو تاچ نکنی.برای همیشه بگــ.ا میروی دیو کـــ.یری میمانی.
جادوگر رفت و شاهزاده که تبدیل به دیوی کله کیــــ.ری تبدیل شده بود کاسه چه کنم چه کنم ورداشت..
سالهـا گذشت و در دهکده ای نزدیک دختری بنام بلی با پدر مخترع خود که لابراتور شیشه و تریاک داشت زندگی میکرد..روزی دختر در جنگل در حال سکــ.س گروهی با شامپانزه و شغال و تمساح بود که گرگ ها به او حمله کردند تا بگـــ.اینش ولی او فرار کرد و به قصر دیو پناه برد.
دیوه کله کیـــ.ری اورا گرفت و زندانی کرد
دیوه حشــ.ری داستان ما یه نگاه به پــَـر و پاچه دخترک کرد و تو خودش گفت:عجب کـُـــ.سیه..هم میکنمش و هم عاشقش میشم و طلسم هم میشکنه.یه تیر و دو نشان..هم کــ.س و هم کــ.ون
هرکاری کرد ولی نتونس مخه دختر رو بزند و دخترک بسی چــُــس کرد و ادا تنگارو در آورد..
دیو صبرش به سر آمد و گرفت زوری و وایلــد دخترک را بکرد.
دخترک از سایز دووووله دیو خوشش اومد و زررتی عاشقش شد..
همین که عاشق شدن.. دخترک هم شبیه دو لــُــپه کــ.ون شد
همانجا جادوگر آمد و گفت:بیلاخخخ..دیوه کله کــــ.یری بت دروغ گفتم..اگر دختری عاشقت شود..او هم تبدیل به دیو میشود :))
دخترک لاشی داستان ما هم که تبدیل به دیو با شکل کــ.ون شده بود.. تا عــاخر عمر به دیوه کله کـــ.یری کـــ.ون بداد..
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
در حال حاضر 4 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 4 مهمان ها)