سلامتی گاو
.
.
.
.
.
.
.
. نه بخاطر اینکه میگه مااااا....
.
.
به خاطر اینکه میزاره دس بزنی به مــ.ـمه هـاش !
متاسفانه بعضی از این دخترا از گاوم کمترن....!!!!!!!!
سلامتی گاو
.
.
.
.
.
.
.
. نه بخاطر اینکه میگه مااااا....
.
.
به خاطر اینکه میزاره دس بزنی به مــ.ـمه هـاش !
متاسفانه بعضی از این دخترا از گاوم کمترن....!!!!!!!!
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
هر کسی رو ببخشم،
.
.
..
.
اون کسی که فکر میکرد سمندون مناسب گروه سنی بچه هاست رو نمیبخشم. هنوز تو کابوسام میبینمش
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
کریستیانو رونالدو به رفیقش هدیه عروسی یه جزیره تو یونان داده
من واسه عروسی رفیقم 20تومن گذاشتم تو پاکت بابام 2ساله میگه تو قدر پول نمیدونی
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
یکــی دیگــه از فانتزیام اینه کـــه ...
اسمم نوید باشه.مثل همیشه از قشر فقیر جامعه باشم(والا خودمم نمیدونم چرا همیشه فقیرم )
از بچگی برم تو پنچر گیری مش غلام کار کنم تا یه لقمه نونه حلال بیار سر سفره واسه ننه مریض و عاقای فلجم
از همون اول تو مدرسه،بچه کثافتا و پولدارا منو مسخره و تحقیر کنن و منو جلو بقیه بزنن ولی من نیرو و توانی نداشته باشم تا از خودم دفاع کنم
تا اینکه سالهـا بگذره و همچنین این بدختی از ما دس نکشه و دهنمونوبگــ.ادو مام از سر ناچاری بگیم:خب امتحان خداس و سرنوشته
با کارگری و دغدغه برم دانشگاه صنعت شریف قبول شم(عاخه همیشه فقیرا خر خون میشن)
برم ببینم همون پسره که تو مدرسه اذیتم میکرد،اونجا باشه و باز منو تمسخر کنه،مخصوصا شلوار پارچه ایم با کتونیمو و لباس رنگ و رو رفتمو
بعد بزنه عاشق دختر همسایمون که زرتی هم دانشگاهیمه بشم(دختر کبلایی حسین..همون صغرا که دیگه چادر گل گلیه سفید نمیپوشه و جدیدا مانتو کوتاه با ساپورت پلنگی میپوشه و دماغشو عمل کرده و ابروهاشو تتو)
اونم عاشقم شه ولی شروین(همون پسر بده) هی بیاد مارو اذیت کنه
بعد یه روز بفهمم مسابفات بوکس کشوری برگذار میشه و منم قبلا کمی بوکس تمرین کردم و برم به استاد عیسی یاگامی بگم و منو تمرین بده تا واسه مسابقات شرکت کنم،چون نیاز مـُـبرَم به پوله مسابقات دارم،هم واسه عروسی و خرج یونی و هم مادره مریضم
دیگه تمرینات رو به طرز
بگــ.اییادامه بدم،مثلا تو برف و سرما تمرین کنم،مشت بزنم به بلوک،مثل میمون چیتوز از درختا بالا برم وکلی کــ.ونم گــ.اییده شه(از همین تریبون اعلام میکنم:استاد عیسی دهنت سرویس)
بعد تو مسابقات شرکت کنم و دانه دانه به نظم و ترتیب همه حریفامو ناک اوت کنم و برسم به فینال و بفهمم شروین(همون پسره که اذیتم میکرد) فینالیسته
بعد انگیزم دوبرابر شه و برای انتقام مبارزه کنم
وختی مبارزه شروع شه،کــ.سکش منو بگیره مثل سگه آنگولایی بزنه
همش به نقاط آسیب دیدم بزنه
خب کـــ.سکشچون پولدار بود،مربی خصوصیش تایسون بوده
مثل کــ.س پــ.ریود شده،کل صورتم خونمالی بشه و بیوفتم رو زمین و همه چی اسلو موشن شه و صدا تپش قلبمو بشنوم و یاد تمرینات سختم بیوفتم،یاد حرف پدرم که میگفت:سگ جون باش نوید و ببینم صغرا کنار رینگ گریه میکنه و میگه:نوید دیگه ادمه نده :((
بعد من خر شم و پاشم و بزنم خاره شروینوبگــ.ام و کــ.سکشوناک اوت کنم و داور دستمو بگیره بالا و قهرمان شم و دسته صغرا رو بگیم و لنگ لنگان تو افق محو شم
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
گویند روزی بانویی محجبــه و چــادری که به لغایت زیر چادره خویش.. ساپورتی از پوست پلنگ مازندران بر تن نمودندی و آرایشی جیغ همی بکردندی.. ناراحت توی تاکسی نشسته بودندی...
درست بیخ گوش شیخ نوید الرابع, که یه دفعه زیر گریه زدندی .. و فغــان هـا سر دادندی
شیخ نوید فرمود : خانوم عــار یو پــِــرابلم؟ مشکلی پیش اومدندی؟
بانوی در تاکسی نگاهی زیر چشمی به شیخ نوید انداختندی و لبخندنی اندر ملیح و شــ.هوت بر انگیز بر شیخ بزدندی و گفتندی: بلی یا شیخ, به فاصله چند روز هم شوهرم بهم خیانت کردندی هم دوست پسرم !!!
از صداقت بانو شیخ نوید همی اندر کف شدندی و با یک حرکت نینجایی آیه ای ذکر خواندندی و بانو را صیغه و محرم کردندی و در تاکســی به 12 روشه شیخولی به اودخــ.ول کردندی...
مریدان که در پشته تاکسی به دنبال شیــخ نوید الرابع یورتمه میرفتندی،از تیز بودن و موقعیت طلبی شیخ کف کردندنی و خشتکــ ها رو دریدند و به بیابانهای سومالی پناهنده شدندی...
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺒﺎﺷﻰ
ﻣﺮﺳﻰ ﻋﺰﻳﺰﻡ
- ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﻮﺩ؟
ﺑﺪ ﻧﺒﻮﺩ ﺣﺎﻻ ﻓﻴﻠﻤﺶ ﻣﻴﺎﺩ ﻣﻴﺒﻴﻨﻰ
ﻣﻜﺎﻟﻤﻪ ﺍﻟﻜﺴﻴﺲ ﺑﺎ ﺷﻮﻫﺮﺵ
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
اگه دیدی خیلی تنهایی
دلیلش خیلی خوب بودنته
آدمای امروزی با آدم خوبا حال نمیکنن
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
چراســ.وتینپشتش چنتا قزن داره که بشه سایزشوُ عوض کرد،
اونوخ شورت مردا که محتویات درونش،
قابلیت تغییر سایز داره، همچین آپشنی نداره؟!!!...
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
بامزه ترین موجودات، این دخترهايی هسّن كه،
تازه به بلوغ رسيدن و وختی نگات به نگاشون ميفته،
با يه حالت افاده ای صورتشونوُ ميگيرن اونطرف!!!...
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
دختری مــ.مه 85ی، یک تبلت خریده بود.
پدرش وقتی تبلت را دید پرسید
وقتی آنرا خریدی اولین
کاری که کردی چی بود؟ دختر گفت: روی صفحه اش را
با برچسب ضدخش پوشاندم و یک کاور هم برای جلدش خریدم
پدر: کسی مجبورت
کرد اینکار را بکنی؟
دختر: نه!
.
پدر: به نظرت با این
کارت به شرکت سازنده اش توهین شد؟
دختر: نه پدر، اتفاقا خود
شرکت توصیه میکند که از کاور استفاده کنیم.
.
پدر: چون تبلت زشت و
بی ارزشی بود اینکار را کردی؟
دختر: اتفاقا چون دلم نمیخواهد ضربه ای بهش بخوره و از قیمت بیفته این کار را کردم.
.
پدر: کاور که کشیدی زشت شد؟
دختر: به نظرم زشت نشد؛ ولی اگه زشت هم میشد، به حفاظتی که از تبلتم میکنه می ارزه.
پدر نگاه با محبتی به چهره دخترش انداخت
و فقط گفت: "حجاب" یعنی همین!
دختر كاور روی تبلت را كندو به پدر گفت ریدم توی استدلالت، اصن میخام برم کــ.س بدم به تو چه
و پدر كــ.یر شد
داستان ما هم به گــ.ا رفت
دختره ی بی ادب نذاشت یه نکته اموزنده از تهش در بیاد ولی چون مــ.مش 85 بود این حکایت رو خیلی دوست دارم.
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
در حال حاضر 14 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 14 مهمان ها)