صفحه 2539 از 3874 نخستنخست ... 153920392439248925292537253825392540254125492589263930393539 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 25,381 به 25,390 از 38738

موضوع: ××× بـــــا جــنبـه هـــا ×××

  1. #25381
    حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    نوشته ها
    15,864
    تشکر
    7,059
    تشکر شده : 8,740
    نقل قول نوشته اصلی توسط Snow White نمایش پست ها

    نوچ شبا مشکی نمیپوشن که
    مگه ست مشکی شب و روز داره ؟؟؟ دانشمند حرفا میزنی
    تو را بر در نشاند او به طراری که می‌آید
    تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد


  2. کاربر مقابل از R A S O O L عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  3. #25382
    فعال
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    نوشته ها
    5,589
    تشکر
    8,347
    تشکر شده : 20,562
    نقل قول نوشته اصلی توسط Milad16+ نمایش پست ها
    صولتی بپوش من دوس دارم


    نقل قول نوشته اصلی توسط Rasool24 نمایش پست ها
    مگه ست مشکی شب و روز داره ؟؟؟ دانشمند حرفا میزنی

    دانشمند شب وقتِ خواب مشکی میپوشن؟ اصن لباس میپوشن؟








  4. 2 کاربر مقابل از P!nk Rose عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  5. #25383
    فوق حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Jan 2008
    نوشته ها
    35,707
    تشکر
    48,688
    تشکر شده : 38,978
    نقل قول نوشته اصلی توسط Milad16+ نمایش پست ها


    تقدیم به روح بزرگ @[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]

    یکی بود یکی نبود
    غیر از میلاد هیشکی نبود
    یه آدمی بود که طرفدار لیورپول بود البته اسمش هم حسین بود شرتش هم دودره کرده بودن هی میومد هی میرفت مدرک دانشگاهش رو هم با اضافه کاری پیش استادا گرفته بود یه روز که تنها نشسته بود غمگین و افسرده و بی شرت یه مرد سیبیل کلفت و خشن اومد بالاسرش و بهش گفت عمو جون چند سالته ، از کجا شروع کردی ، پرنده هارو دوست داری ، میخوای بریم با هم کبوتر بازی کنیم حسین هم کلا به چیزی نه نمیگفت و با شور و اشتیاق گفت بریم ببینیم راه افتادن با هم رفتن تا به یه کوچه رسیدن انتهای کوچه یه باغ بود سیبیل کلفت قصه ی ما به حسین گفت اون باغ رو میبینی کبوترا اونجان حسین برد توی باغ رفتن و رفتن و رفتن تا به انتهای باغ رسیدن اون انتها یه آلونک بود عمو سیبیل کلفته به حسین گفت برو اونجا کبوترا رو ببین حسینم هم ذوق زده رفت تا کبوترا رو ببینه تو همون لحظه هایی که حسین تو آلونک بود سیبیل کلفته ی ما هم رفت اونجا ... (البته این قصه پایان باز بود بسته به خلاقیت خودتون پایان قصه رو تصور کنید )
    نه مثکه اون قضیه که سایت داستان های بدآموزی داشتی حقیقت داره @[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]


  6. 2 کاربر مقابل از pirana عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  7. #25384
    فوق حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    نوشته ها
    35,920
    تشکر
    13,137
    تشکر شده : 22,291
    نقل قول نوشته اصلی توسط Snow White نمایش پست ها




    دانشمند شب وقتِ خواب مشکی میپوشن؟ اصن لباس میپوشن؟


    رسول گلنار داری یا برات سفارش بدم
    یکی هم بود
    که پنجره جمع می‌کرد
    تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...


  8. کاربر مقابل از Milik عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  9. #25385
    حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    نوشته ها
    15,864
    تشکر
    7,059
    تشکر شده : 8,740
    نقل قول نوشته اصلی توسط Snow White نمایش پست ها


    دانشمند شب وقتِ خواب مشکی میپوشن؟ اصن لباس میپوشن؟

    خو منم منظورم هر لباسی نیست ! بیخیال یه صلوات ختم کنید از این بحث دور بشیم
    تو را بر در نشاند او به طراری که می‌آید
    تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد


  10. کاربر مقابل از R A S O O L عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  11. #25386
    حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    نوشته ها
    15,864
    تشکر
    7,059
    تشکر شده : 8,740
    نقل قول نوشته اصلی توسط Milad16+ نمایش پست ها
    رسول گلنار داری یا برات سفارش بدم
    ای پلید
    تو را بر در نشاند او به طراری که می‌آید
    تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد


  12. کاربر مقابل از R A S O O L عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  13. #25387
    حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    نوشته ها
    15,864
    تشکر
    7,059
    تشکر شده : 8,740
    میلاد ! تو سایت اونجوری داری نامرد ؟؟؟ یه نویسنده ی ماهر و نابغه مثل من باید بی کار باشه اونوقت
    تو را بر در نشاند او به طراری که می‌آید
    تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد


  14. کاربر مقابل از R A S O O L عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  15. #25388
    فوق حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Jan 2008
    نوشته ها
    35,707
    تشکر
    48,688
    تشکر شده : 38,978
    نقل قول نوشته اصلی توسط Snow White نمایش پست ها

    اصلا خواب نیست تو چشمام حتی قهوه هم نخوردم امروز اما نمیدونم چرا خوابم نمیاد !!!



    واسه همون شیطنتش نازه دیگه






    من زیاد. حتی نصفه شبی معجون درست کردم با کلی سر و صدا
    پاشو یه لیوان شیر گرم با عسل بنوش



    تو که دیوونه ای لنگه ی خودم


  16. 2 کاربر مقابل از pirana عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  17. #25389
    فوق حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    نوشته ها
    35,920
    تشکر
    13,137
    تشکر شده : 22,291
    نقل قول نوشته اصلی توسط Rasool24 نمایش پست ها
    میلاد ! تو سایت اونجوری داری نامرد ؟؟؟ یه نویسنده ی ماهر و نابغه مثل من باید بی کار باشه اونوقت
    نگران باش حل نمیشه ...

    البته میری اونجا تو قسمت ارسال داستان خودت شاهکارهای ادبیت رو میزاری واسه استفاده عموم
    بیا در آغوش شیطان
    یکی هم بود
    که پنجره جمع می‌کرد
    تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...


  18. کاربر مقابل از Milik عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  19. #25390
    فعال
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    نوشته ها
    5,589
    تشکر
    8,347
    تشکر شده : 20,562
    نقل قول نوشته اصلی توسط pirana نمایش پست ها
    پاشو یه لیوان شیر گرم با عسل بنوش



    تو که دیوونه ای لنگه ی خودم
    گل گاو زبون دم کردم دوتا لیوان خوردم حتی بیحالم نشدم

    همزادیم دیگه








  20. کاربر مقابل از P!nk Rose عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


صفحه 2539 از 3874 نخستنخست ... 153920392439248925292537253825392540254125492589263930393539 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 9 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 9 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •